شوشان / کریم خسروی راد

"> نقدی بر مجموعه بلوری در مه سروده محمد بقالان
شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۵۴۳۶
تاریخ انتشار: ۰۷ دی ۱۳۹۱ - ۱۳:۵۵

 

شوشان / کریم خسروی راد

 

می خواستم خودم را لحظه ای به جای شاعر مجموعه بلوری در مه سروده ی شاعر معاصر محمد بقالان تصور کنم که نشد!. چون از هنرمند خالق ، نیرویی منفعل می شود که آمیزه ی ادراک و احساس اوست .

راستی چرا عالمی که با اثر هنری اقامه می شود وجود آدمی را روشن می سازد.

در این جهان نفسانی در واقع سروده ها ارضاء کننده ی امیال چه لحظاتی از جذبه ی گفت شاعر است .حقیقتا" آیا.. اینجا او در مقام ابداع کننده از محاکات اندیشه و تفکر است و به اعتباری حقیقت را از پشت مه می بیند و به عالم دیگر می پیوندد. یا که مبداء واصل شعر را از این جهان تلقی می کند یعنی در شعر محاکات محسوس، سیرت ها وصورت های انسانی را در طبیعت جستجومی کند .و به قوه ی عقل راه و رسم ارتباط این جهانی را در منزلت اجتماعی ، فکری و عملی در حالت حیرت و خلسه به شعر معنا می بخشد چون شاعر امروز به بشریت تعلق دارد ، بنابراین شاعر چون قبل از هر ارزش شعری وجود داشته یعنی بعنوان انسان نمود و نمائی داشته لذا اگر هنر شاعری اش ، هنر اصیل شاعری اش ، خون ووجدان جامعه اش را در شعر سرریز نکند داورین جامعه نمی توانند نام شاعر غالب را براو بگذارند. از این رهگذر است که می توان گفت ارزش های هنری بدور از انسان در جامعه نیست . و این اشعار پی ریزی شده و پا گرفته جامعه پیرامون شاعر است در این حالت نتجه ی این اصطکاک و تاثیرات را با هم به کنکاش می نشینیم .

چو من گم گشته ای پیدا نشد در شهر ناکامی/غریبی آشنایم در دیار بی سرانجامی

در اشعار اجتماعی شاعر نگرنده ئی است تیز بین وژرف کاو که برای تلطیف روح نسبت داده شده به درد و رنجی که در گمگشتگی احساس می کند محاکات را واسطه قرار می دهد محاکاتی که با احساس عمومی مردم مرتبط است و تاثرات شخصی خود را از اجتماع در پوششی از رمز و کنایه برای گذشتن از رویاهای شهر ناکامی ها و درد و رنج بی سرانجامی ها بیان می دارد اما :

بهای گنج دل یغما شد از ویرانه ی سینه / مبادا بوم اقبالم نشیند بر سر بامی .

اضطراب و ترس مصداق دیگری را برای او رقم می زند و به خیال خویش بر اثر این نا سرانجامی و به یغما رفتن آرزوها و القا ءنشستن بر بام تعقل جز هذیان وبی خردی نیست اما همه این ظهور ساحت غیر عقلی او را برآن می دارد تا:

مدام آتشفشان سینه می سوزد گلوی جان / ودل در هر تبش دارد غریو نابهنگامی

نهایتا"برای ماهیت به اقتضاء ،خود را پرتو آتشفشانی تجسد می کند مدام در حال فوران است که هر لحظه گمان می رود سوزنده ی حاکم مطلق تپشهای وجودی اش باشد ، که در مقابل طیف های دیگر مقایسه ای داشته باشد .

زبس جمعیت خاطر پریشان می شود مارا / ندارد دفتر هستی به جز آشفته فرجامی

در این بیت شاعر مستلزم شیوه های رفتاری خویش است وسپس میخواهد دیدگاه درستی را از ناسرانجامی ها ونابهنگامی ها بیان کند و برکنش های متقابل و عقیده های متداول و مرسومش انطباقی به دفتر هستی دهد .

دراین آیینه ی تصویر نقش خویش پیدا کن / چه خوش ایماژروشن می نگارد شعر ایهامی

این بیت بیان کننده ی نگرش و تفکر شاعر است نسبت به چگونگی تمام حالت هایش، به بیان دیگر او به جهان بیرون باز می گردد تا مخاطب همراه اش را بخود باز گرداند

هزاران راز شد افشا از این پرونده ی مبهم/ ولیکن باز در هر نقطه اش خوابیده ابهامی .

بدیهی است در این غزل توجه شاعر به واقعیت ها و تجسم زندگانی امروز است که با تردید و تشویش خویش می خواهد از آستانه ی آن گذر کند .

و اما غزلی دیگر از این مجموعه

کوه تا کوه مه گرفته فضا / روشنی ها چه سردوبی رنگ اند

او فضای جامعه خویش را مه گرفته متصور می شود و در غمخانه ی خود به این فضای مه گرفته پا می فشارد که چرا می باید چنین تحولاتی به زعم انسان بودن به فراخنای طبیعت رخ دهد و تلاش می کند همراه با فروغ مکاشفه با چنین فضایی به جنگ سیاهی ها برود .

رعدهای دروغگو این فصل / پرزفریادهای نیرنگ اند

می بینیم که زبان شعر از بیان اندیشه شاعر عاجز نیست و با نمود تفکر شاعر به ابراز کشف و شهود ، اوصاف تازه ای بخشیده و به عبارت دیگر در اوزان و بحور کلاسیک کمتر روبرو هستیم و رسیدن به چنین غایتی مشهود است .

استعارات دور از ذهنم / مثل سرباز تشنه در جنگ اند .

به وضوع می بینیم که شاعر در این بیت خواسته با ایجاد تصاویر و روشی تازه به مدد استعداد و صنایع ظریف و ترکیبات و نبوغ شاعری الزام های شهودی و درونگری و تنش های پپرامون خود را با الفاظ آسان که با ذهن مردم مانوس است معنی و مفهوم ببخشد.

بس که برشاخه ها تیر خورده ست / پنجه ی ساقه ها پراز سنگ اند .

شاعر در این رهگذر در پیراسته کردن زبان شعر هنوز که هنوز است بیمناک انهدام طبیعت با دخالت انسان و نشان دهنده ی احساسات و بازگو کننده ی و چاره ای جز تقلید از این قاعده دخالت نیست ..

غنچه ها ! کودکان در خواب اند / این زبان بسته ها چه دلتنگ اند

شاعر برای بهتر نشان دادن یک فاجعه کودکان را به غنچه هائی متصور می شود که در خواب معصومانه ء تقدیر اند بی آنکه توان و یا حتی اراده تغییر سرنوشت خویش را داشته باشند

چشم گل ها به راه باران است / پای در گردوخاک می لنگ اند .

یکی ازمهمترین عوامل شعر سرودن شیوه سخن گفتن و چگونه گفتن است که بنا به ضرورت و به اقتضای تاثیر آنی و خصایص ادراکی در جامعه و در بطن آن زیستن است . امعان نظر و دقتی که مولف در این بیت به کاربرده نشانگر آشنائی خویش در زیستگاه خویشتن است زیستگاهی که تمامی گل ها و شکوفائی آنها منتظر حظور باران امید و به بار نشستن آمال و آرزو های خویش هستند اگد چه در گرد و خاک و غبار مشکلات اسیرند .

جاده ها مثل مار می پیچند / رهروان هم ،مثال خرچنگ اند .

دراین بیت شاعر توصیف تازه ای از موقعیت زندگی را ارزیابی می کند ارزیابی ای که نشانگر هویت فراموش شده ی انسان در ساحت شعر است. و می کوشد که تعریفی از آن بدست آرد چون بعضی از اندیشه ها بازنمود درون مایه ها و دل مشغولی هایی نیست که در واژه ها پنهان و آشکار هستند ، بلکه خود آن اندیشه ها در قالب و تابع قاعده هایی خاص هستند که با عنصری شفاف در پی دگرگون سازی با نظم و قاعده توصیفی برای ارائه تفکرات شاعرند.

 


نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار