شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۵۴۸
تاریخ انتشار: ۲۷ فروردين ۱۳۹۱ - ۱۲:۴۲

به هرحال باید توجه داشت که جلوگیری از طلاق، شاید غیرممکن باشد اما حداقل می‌توان راهکارهایی پیدا کرد تا به وسیله آنها بتوان از مضرات این معضل کاست.

شوشان: بر اساس آمار سازمان ثبت احوال ایران، تعداد ازدواج های ثبت شده در چهار ماه نخست سال ۱۳۹۰ نسبت به مدت مشابه در سال گذشته تنها ۳ درصد افزایش یافته در حالی که تعداد طلاق های ثبت شده در این مدت نسبت به مدت مشابه سال گذشته ۱۰ درصد بیشتر شده است؛ یعنی نرخ رشد طلاق در این مدت بیش از سه برابر نرخ رشد ازدواج بوده است.

آمار ارائه شده دیگر مسئولان هم از وجود ١٢ هزار پرونده طلاق توافقی طی یک ماه در سراسر ایران خبر می‌دهد و این نوع طلاق را دومین موضوع پرونده های مدنی معرفی می کند. متقاضیان این نوع طلاق در هشتاد در صد موارد زنان هستند که ٤٠ در صد آنان در دوران عقد بسر می برند یا کمتر از سه سال سابقه زندگی مشترک دارند.

بسیاری از کارشناسان در ایران دلایلی چون عدم شناخت کافی زوج از یکدیگر، دخالت خانواده، توقعات نامعقول دو طرف از هم، عدم وفاداری، اعتیاد، مشکلات عاطفی، مشکلات اقتصادی، کوتاه بودن مدت آشنایی و تفاوت راه های آشنایی دو طرف را به عنوان عوامل مهم افزایش آمار طلاق بر شمرده اند.

به هرحال باید توجه داشت که جلوگیری از طلاق، شاید غیرممکن باشد اما حداقل می‌توان راهکارهایی پیدا کرد تا به وسیله آنها بتوان از مضرات این معضل کاست. در واقع می‌توان اینگونه بیان کرد که ما باید بیش از هر چیز به فکر بازخوانی فرهنگ طلاق در جامعه باشیم، باید سازمان‌هایی شکل بگیرند که بتوانند به خوبی انگیزه‌های طلاق در خانواده‌ها را بررسی کنند و بتوانند زوج‌ها را از این کار بازدارند.

در این بین خواندن و شنیدن برخی از موارد طلاق از زبان دختران و پسرانی که در ابتدای زندگی ناکام مانده اند می تواند درس عبرتی برای دیگران باشد تا راهی که به طلاق ختم می شود را طی ننمایند و شرایط لازم را برای یک زندگی شاد و سرشار از عاطفه را فراهم نمایند.

داستان ذیل نیز داستان واقعی دختر خوزستانی است که به دلایلی که در بالا ذکر شد نتوانست زندگی خود را قوام بخشد :

زندگی من و حمید رضا داستان تلخی بود که هیچ وقت دوست نداشتم آن را به تصویر بکشم . درست بهمن ماه سال 88 بود که حمید رضا همراه خانواده با معرفی یکی از فامیل برای خواستگاری به خانه ما آمدند. مادرم و خانواده حمید در مراسم روضه همدیگر را دورادور می شناختند.

وقتی مادر حمید برای خواستگاری تماس گرفت مادرم به او می گوید که سیمین فرزند کوچک من است و دو خواهر بزرگتر دارد. مادر حمید هم می گوید که دختر کوچک تر را پسندیده ام

دختری بودم که بر اساس تربیت خانوادگی به پسرها توجهی نمی کردم. حتی در دوران دانشگاه هم از مردها گریزان بودم. برای همین اولین بار که حمید را دیدم مهرش به دلم نشست ؛ پسری بلند قامت ، مهندس راه و ساختمان با کلامی مودبانه و پر از محبت. این بار اولی بود که من و حمید با هم در اتاق کوچک خانه مان در رابطه با زندگی مشترک حرف می زدیم  ؛ زندگی که هیچ گاه تشکیل نشد و عاقبت خوشی نداشت.

پس از دو هفته و فقط با 3 بار دیدن حمید به عقد او درآمد. مهریه هم 300 سکه و عند الاستطاعه تعیین شد. موافق با ازدواجی به این سرعت نبودم ولی متاسفانه خانواده ی من مراسم نامزدی را قبول نداشتند و طبق رسم و رسوم خانواده پس از آشنایی کوتاه مدت خانواده ها مراسم عقد صورت می گرفت . نمی دانم چه طور به حمید " بله " گفتم.

تازه بعد از عقد بود که فهمیدم حمید در چه خانواده ای بزرگ شده است ،مادرش بیمار بود یک بیمار روانی که خود حمید هم این مساله را قبول داشت . من با مادرش خیلی خوب بودم و همیشه طوری رفتار می کردم که بتوانم حسن نیت خود را به او ثابت کنم. ولی نمی دانم چرا به محض اینکه به عقد پسرش درآمدم شروع به بهانه گرفتن کرد . مثلا به لوازم خانه پدرم ایراد می گرفت و یا برایم تعیین می کرد که لوازم برقی جهزیه ام از چه مارکی باشد و می گفت : " چیزهای قدیمی مادرت را بر نداری بیاری خانه پسرم و ... "

این رفتار برایم عجیب بود. به حمید گلایه کردم و او هم در جواب هر بار می گفت : " ناراحت نباش ما که نمی خواهیم اینجا زندگی کنیم " و این تنها دلخوشی من بود .

سعی می کردم که حمید از من راضی باشد. اوایل عقد ، هر روز با یک شاخه گل پشت درب خانه راس ساعت 5 بعدازظهر زنگ را به صدا در می آورد تا همدیگر را ببینیم . دوست نداشتم که این روزها را با حرف های تلخ مادر شوهر تلخ بکنم. به حمید گفتم که هرچه سریعتر عروسی بگیریم بهتر است. حمید هم هر بار با بهانه ای از زیر بار مسئولیت شانه خالی می کرد و این روز آن روز می کرد و می گفت :  " بگذار این بار که از بندر عباس آمدم .... " من هم با هزار امید و آرزو حمید را بدرقه کردم با این امید که دو هفته دیگر بر می گردد و در رابطه با مراسم عروسی صحبت می کنیم. زمانی که آخرین بار با حمید خداحافظی کردم نمی دانستم که دیگر او را نمی بینم مگر در محضر و برای امضای طلاق نامه !

حمید به محض اینکه به بندر عباس رفت رفتارش تغییر زیادی کرد. کمتر با من تماس می گرفت و جواب پیام ها و تماس های من را به طور کامل نمی داد. تمام این رفتارها را ناشی از مشغله زیاد او دانستم و با نادیده گرفتن آن حتی به والدینم هم نمی گفتم.

روزها پشت سر هم سپری می شد. مادر حمید در این مدت یکی دو باری به خانه ما آمد و باز هم شروع به ایراد گرفتن کرد. در یکی از همین بحث ها بود که با داد و بیداد به او گفتم : " چی از زندگی ما می خواهی اگر از من خوشت نمی آید اگر ما خانواده ثروتمندی نیستیم پس چرا به خواستگاریم آمدی."

با شنیدن این حرف ، مادر شوهرم بلند شد و از خانه بیرون رفت . شروع کردم به گریه کردن. چون هیچ وقت پدر و مادرم را حامی خودم نمی دیدم بیشتر دلم می گرفت فکر می کردم تنها رها شده ام . همیشه مادرم فکر می کرد که اگر دختر مستقیم به دانشگاه برود و برگردد همین برای خوشبختی اش کافی ست .

پدرم چند بار می خواست با شوهرم صحبت کند ولی حمید جواب پدرم را نمی داد. به حمید گوشزد کردم که رفتارت درست نیست ولی او مدام برخورد من با مادرش را به رخ می کشید و می گفت از رفتار تو که زشت تر نیست !

از حمید بابت رفتاری که نسبت به مادرش داشتم معذرت خواهی کردم و گفتم وقتی که به اهواز پیش مادرت می روم و از او هم معذرت خواهی می کنم. روابط من وحمید شکرآب شده بود و می دانستم که علت اصلی مادرش بود.

روزها پشت سر هم سپری می شدند و به جای 2 هفته 2 ماه از رفتن حمید می گذشت. حمید برای نیامدنش هزار بهانه می تراشید. خانواده ام هم نگران بودند و به خیال اینکه در زندگی من دخالت نکنند چیزی نمی گفتند ولی می دیدم که هر روز پدرم شکسته تر می شود. بارها دیدم که پدرم گریه می کرد و خودش را مقصربد بختی ام می دانست.

از 3 ماه از رفتن حمید می گذشت که پدرم فوت کرد. درب اتاق را که باز کردم دیدم روی قالی افتاده... می دانستم که پدر دیگر بلند نمی شود .حمید نه برای مراسم خاکسپاری آمد و نه حتی تلفنی زد تا تسلیت بگوید فقط پدرش برای تسلیت آمد. خانواده ام هم گفتند بعد از مراسم چهلم طلاق ات را می گیریم. هنوز امید داشتم که حمید تماس بگیرد و معذرت خواهی کند ولی هیچ خبری نشد . خودم را برای هر اتفاقی آماده کرده بودم.روزها پشت سر هم سپری می شد و خبری از حمید نبود. جواب تلفن را هم نمی داد ،مادرم به خانه شان رفت و آدرس محل کارش را خواست ولی آنها هم مثل ما نمی دانستند که حمید در کدام شرکت کار می کند.

هرگز آن روزها را فراموش نمی کنم ؛ روزهای ترس و وحشت از آینده ای نامعلوم. پس از ماه ها بلاتکلیفی سراغ وکیل رفتم . گفت اگر مجهول الهویه است در روزنامه کثیر الانتشار عکس و مشخصاتش را می زنیم و بعد از مدتی اگر پیدا نشد طلاق غیابی صادر می شود. نزد هر وکیلی که می رفتم یک چیز می گفت. آخرین بار وکیل گفت فکر می کنم که خانوده اش می دانند که کجاست ولی نمی گویند. بهتر است جوانب امر را بسنجید.

از رفتن به پیش وکیل مایوس شدم چرا که هزینه گرفتن وکیل بالا بود. خودم به سراغ یکی از دوستان حمید رفتم. حمید یک بار لابه لای حرفهایش از این آدم حرف زده بود. وقتی داستان زندگی ام را برایش گفتم دلش سوخت و گفت من حمید را پیدا می کنم.

بعد از 6 ماه با شماره حمید با من تماسی گرفته شد ولی این بار حمید نبود. صدای یک زن بود که می گفت من زن حمید هستم شما طلاق می خواستید نه ؟!

گوشی از دستم افتاد حمید خودش گوشی را گرفت و گفت : پیش از آشنایی با تو من این زن را می شناختم و الان هم می خواهم با او ازدواج کنم. از بس شوکه شده بودم گریه ام نمی گرفت. فقط از او خواستم بیاید من را طلاق بدهد گفت مهریه هم می خواهی ؟ مکث کردم و گفتم نه فقط طلاق...

شوشان / رویا محمودی


نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار