شوشان / عبدالرحیم سوارنژاد "> عمو سبزی فروش
شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۵۶۴۵
تاریخ انتشار: ۱۷ دی ۱۳۹۱ - ۰۷:۴۱

شوشان / عبدالرحیم سوارنژاد

در فصلنامه ره آورد نقل شده است که تعدادی از جوانان ایرانی در دوران سلطنت «احمدشاه قاجار» برای تحصیل به آلمان رفته بودند و از اتفاقاتی که برای آنان روی می داد گاهی داستان های شیرینی نقل می شود آقای «دکتر جلال گنجی» فرزند مرحوم «سالار معتمد گنجی نیشابوری» یکی از این داستان ها رانقل می کند و می گوید:

«ما هشت دانشجوی ایرانی بودیم که در آلمان در عهد «احمد شاه» تحصیل می‌کردیم. روزی رئیس دانشگاه به ما اعلام نمود که همۀ دانشجویان خارجی باید از مقابل امپراطور آلمان رژه بروند و سرود ملی کشور خودشان را بخوانند. ما بهانه آوریم که عدۀ‌مان کم است. گفت: اهمیت ندارد. از برخی کشورها فقط یک دانشجو در اینجا تحصیل می‌کند و همان یک نفر، پرچم کشور خود را حمل خواهد کرد، و سرود ملی خود را خواهد خواند.

چاره‌ای نداشتیم. همۀ ایرانی‌ها دور هم جمع شدیم و گفتیم ما که سرود ملی نداریم، و اگر هم داریم، ما به‌یاد نداریم. پس چه باید کرد؟ وقت هم نیست که از نیشابور و از پدرمان بپرسیم. به راستی عزا گرفته بودیم که مشکل را چگونه حل کنیم .. یکی از دوستان گفت: اینها که فارسی نمی‌دانند. چطور است شعر و آهنگی را سر هم بکنیم و بخوانیم و بگوئیم همین سرود ملی ما است .. کسی نیست که سرود ملی ما را بداند و اعتراض کند..

اشعار مختلفی که از سعدی و حافظ می‌دانستیم، با هم تبادل کردیم. اما این شعرها آهنگین نبود و نمی‌شد به‌صورت سرود خواند. بالاخره من [دکتر گنجی] گفتم: بچه‌ها، عمو سبزی‌فروش را همه بلدید؟ گفتند: آری. گفتم: هم آهنگین است، و هم ساده و کوتاه. بچه‌ها گفتند: آخر عمو سبزی‌فروش که سرود نمی‌شود. گفتم: بچه‌ها گوش کنید! و خودم با صدای بلند و خیلی جدی شروع به خواندن کردم: «عمو سبزی‌فروش . . ... بله. سبزی کم‌فروش . . . بله. سبزی خوب داری؟ . .. . بله» فریاد شادی از بچه‌ها برخاست و شروع به تمرین نمودیم. بیشتر تکیۀ شعر روی کلمۀ «بله» بود که همه با صدای بم و زیر می‌خواندیم. همۀ شعر را نمی‌دانستیم. با توافق هم‌دیگر، «سرود ملی» به این‌صورت تدوین شد:

عمو سبزی‌فروش! . . . بله

سبزی کم‌فروش! . ... .. .. بله

سبزی خوب داری؟ . . بله

خیلی خوب داری؟ .. . . بله

عمو سبزی‌فروش! . . . بله

سیب کالک داری؟ .. . . بله

زال‌زالک داری؟ . . . . . بله

سبزیت باریکه؟ .. . . . . بله

شبهات تاریکه؟ .... . . . . بله

عمو سبزی‌فروش! . . . بله

این را چند بار تمرین کردیم. روز رژه، با یونیفورم یک ‌شکل و یک‌رنگ از مقابل امپراطور آلمان، «عمو سبزی‌فروش» خوانان رژه رفتیم. پشت سر ما دانشجویان ایرلندی در حرکت بودند. از «بله» گفتن ما به هیجان آمدند و «بله» را با ما همصدا شدند، به‌طوری که صدای «بله» در استادیوم طنین‌انداز شد و امپراطور هم به ما ابراز تفقد فرمودند و داستان به‌خیر گذشت.»

با مطالعه این داستان تفاوت های تاریخی را می توان دریافت ! اگر بتوانیم بله گفتن را به دیگران یاد دهیم تا با صدای بلند و هیجان آنرا تکرار کنند و با ماهمراه شوند خواهند گفت که همزبان نیستیم بل همدلیم و با زبان دل می گوییم ! و امپراطوری که با زیرکی به جای سبزی فروش نشانده می شود تا در این جابجایی هوش وافر ایرانی مورد تحسین قرار گیرد و طنین نوای ایرانی همه را مسحور خویش سازد گاهی دردرون داستانک ها رازهایی نهفته است با ظرافت هایی که اگر دریافته شوند دنیایی از معنا را در خود دارند که هوشمندی مردم این دیار بیش از هر چه در آنها نمایان تر است . باید یاد گرفت از درون هر جمله ای نکته ای آموزنده را بیرون آورد و انتشارداد و نکات منفی را ندید تا با مثبت اندیشی راه را برای آموختن بازکرد.


نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار