عبدالرحیم سوارنژاد
روزگار نوجوانی که در مسجدسلیمان سکونت داشتیم گاهی درکنار فعالیتهای دیگر به سراغ هنرنمایش می رفتیم چون در میان فعالان فرهنگی شهربه تئاتر خیلی اهمیت داده می شد و وجود افراد ممتاز موجب شده بود تا هنر نمایش خواهان زیادی داشته باشد ، بچه های خوب محله و اهل مسجد هم تئاتری بودند و من نیز به دلیل رفاقت و هم محله گری سعی می کردم با آنان همراه شوم ، تئاتر از فعالیتهایی است که نیاز به مطالعه دارد و بدون پشتوانه مطالعاتی نمی توان در این عرصه ورود نمود.
افراد کند ذهن هرگز هنرمند موفقی در تئاتر نمی شوند ، شاید یکی از دلایل کتابخوانی و سرانه بالای مطالعه و وجود کتابفروشیهای متعدد و موفق در شهر مسجدسلیمان در گذشته رامی توان رونق داشتن هنر تئاتر دانست !
دوران شیرین باهم بودن نوجوانی اگر با هنر گره زده شود آینده قطعا" روی خوش نشان خواهد داد! و امروزم را مولود آنروزها می دانم به یاد دارم از مسجد جامع نمره یک باهم حرکت می کردیم و در سالن كتابخانه عمومی نمره چهل با دیگران گرد هم می آمدیم و حلقه می زدیم و فریاد می کشیدیم: گندم میخوریم همچین و همچین گل گندم ، زمینش مال ما ، نانش مال مردم گل گندم و ادامه می دادیم و با شوق تمرین می كردیم و نمایشنامه می خواندیم ، صدای خاص حشمت قاسمی ،حرکات هوشنگ هیهاوند ، میمیک خسرویان، نوشته های نصوحی و گاهی فریاد عزت مهرآوران مجموعه ای از توانمندی نیروی انسانی هنرمند در شهر را آشکار می کرد و در این مجموعه با دیالوگهای نمایش مانوس می شدیم ! نامهای تئاتری گاهی تلفظ آنهابرای ما خیلی سنگین و سخت می نمودند و ادایش قدیمتریها را به خنده می انداخت مانند كنستانتین سرگئی استانیسلاوسكی كه بازیگر و مدیر تئاتر روس بود و متد خاص بازیگری داشت یا برتولت برشت نمایشنامه نویس آلمانی كه نامش را یا به فتح «ب» و «ر» یا به ضم «ب» و «ر» و «ش» یا به كسر «ر» و ضم «ش» تلفظ می نمودیم! سالها گذشت و با تئاتر یاد گرفتیم در صحنه بمانیم، یاد گرفتیم در ایفای نقش میان نور پردازی ، علاقه چشمانی که در تاریکی خیره مانده اند را پاسخ گوییم تا آرامش و امید یابند ، با میزانسن یادگرفتیم که باید در کجا قرار گیریم و اندازه خود را بدانیم ،پلانهای صحنه را درک کردیم ،موسم سکوت و فریاد را فرا گرفتیم ، دیالوگهایی كه نمایشنامه نویس آلمانی نوشته بود آن روز متناسب با زندگی طبقه ای بود كه ما در آن قرار گرفته بودیم و به درستی دركش می كردیم ، اما امروز پس از سالها صداهایی بر می خیزد كه هر گوش شنوا می شنود و وجدانهای تئاتری به زیبایی آن را پاسخ می گویند و همراهش می شوند و در موسیقی مناسب صدا مشعوف می شوند ، در این میان بی هنران هستند كه درک درستی از صحنه ندارند و به دلیل عدم شناخت از تکنیکهای ظریف خود را بخواب زده اند تا حقایق را نبینند! و صدا را خاموش سازند.
این روزها عطش قدرت پیشگان بی هنر و یورش بداخلاقانه از درون تالاری روشن به صحنه تاریک سن نمایش تئاتر زندگی ،بیشتر مرا به یاد آموخته هایم از تئاتر دوران نوجوانی می اندازد كه کارگردان نمایشنامه ای را که برتولت برشت نوشته بود برای نمایش انتخاب کرد و آن را برای حفظ كردن می خواندیم و برای اجرا تكرار می نمودیم، انگار برتولت برشت برای امروز نوشته بود كه گفت:
من در روزگاری تیره زندگی میکنم
در روزگاری که سخن گفتن ساده،نشان بیخردی است
و پیشانی بی چین،نشان بی تفاوتی
آری،آنکه می خندد خبر فاجعه را دریافت نکرده است.
و باز به یاد می آورم دلقکهایی که نه برای خنداندن جامعه بلکه جهت خوشایند اربابان صحنه ها را تسخیر می کردند و نامی از آنان به نیکی نمانده است!
و باز مرور می كنم و در می یابم که تئاتر تصویر زیبای انسانها درجریان زندگی است که وحدت و یگانگی را با ایفای نقش ها و ظهور کلمه بیان می کند . کاش همه افراد تئاتری شوند و پلانهای استقرار خویش را بدانند ! چه زیباست وقتی پرده کنار زده خواهد شد!ولبخند های رضایت ....
زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست.
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد