شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۵۸۰۹۰
تاریخ انتشار: ۱۶ آبان ۱۳۹۵ - ۰۹:۰۰
روزنامه «اعتماد» می‌نویسد: «زن جوان با لباس راحتی داخل خانه روی بالكن ایستاده بود. دست‌هایش تا روی بازو پر از خون بود. نه صدایی از او بیرون می‌آمد و نه حرفی. مات و مبهوت از آن بالا همه‌چیز را تماشا می‌كرد. ناگهان خودش را به آبگرمكن گازی روی دیوار بالكن كوبید و داخل خانه رفت. صدای لرزش زمین زیر پایش تا اینجا می‌آمد. یكی یكی وسایل را از داخل خانه برمی‌داشت و با خودش روی بالكن می‌آورد و از آن بالا پرتاب می‌كرد پایین. جاروبرقی، باندهای ضبط صوت، لباس، چادر رنگی زنانه، دمپایی، شانه زنانه، كارتن خالی... لباس‌ها در هوا رها می‌شد و به شاخ و برگ درخت كوچك زیر آپارتمان گیر می‌كرد یا روی زمین می‌افتاد. وسایل خانه كه سنگین بودند روی زمین می‌افتادند و تكه تكه می‌شدند.

زن نفس نفس می‌زد. دوباره آمد روی بالكن و به تماشای جمعیتی كه پایین تماشایش می‌كردند، ایستاد. چند بار محكم خودش را به دیوار بالكن كوبید. بعد روی پله بالكن ایستاد و خواست خودش را به پایین پرتاب كند. مردمی كه جلوی در خانه ایستاده بودند شروع كردند به فریاد زدن. زن منصرف شد. اول خیال كردیم دعوای زن و شوهری است. اما رد خون روی بازویش چیز دیگری می‌گفت.

یكی از مأموران پلیس با یكی از مردهای همسایه با هم وارد آپارتمان شدند. در خانه را شكستند. اما صدای فریادهای مرد همسایه می‌آمد كه پله‌ها را یكی دوتا می‌كرد و كمك می‌خواست. زن با چاقو شوهر و دوتا بچه‌هایش را كشته بود و می‌خواست خودش را هم بكشد كه نتوانست. بالاخره پلیس‌های زن از راه رسیدند و زن را از خانه بیرون آوردند. زن آرام بود و در مقابل چشم‌های مردمی كه خیره تماشایش می‌كردند فقط چشم‌هایش را بست و سرش را پایین انداخت و سوار ماشین پلیس شد.»

اینها حرف‌های پیرمرد میانسالی است كه آپارتمانش دقیقاً روبه‌روی ساختمانی است كه روز جمعه سه نفر در آن كشته و یك كودك زخمی شده‌اند. زنی ٣١ ساله شوهر و دو كودكش را با ضربات متعدد چاقو كشت و فرزند دیگرش را زخمی كرد.

دختر دبیرستانی مرد هم با چادر رنگی گل گلی از خانه بیرون می‌آید و می‌گوید: «این زن و شوهر سابقه دعوا با هم را داشتند. آن روز من از پنجره خانه دیدم كه وسایل را پایین پرتاب می‌كرد. دخترشان محیا با خواهرم همكلاسی بود. آقا محسن (مقتول) هیكلی و قدبلند بود و فرزانه خانم (قاتل) لاغر. آنها تازه چند ماه بود كه اینجا آمده بودند.»

میان حرف‌های دختر، مادر خانواده هم از راه می‌رسد. كیسه‌های خرید را داخل حیاط آپارتمان می‌گذارد و گوشه‌ای از لباس‌های سراسر مشكی‌اش كه خاكی شده را می‌تكاند. آه می‌كشد و می‌گوید: «محیا را برده‌اند بیمارستان رسول اكرم. كبدش را عمل كرده‌اند و جای زخم‌هایش را بخیه زده‌اند. هنوز نمی‌تواند راحت صحبت كند. آن روز او جان سالم به در برد. فرزانه بعد از اینكه شوهر، پسر و دخترش را كشت، محیا را با چاقو زخمی كرد. اما این كودك از ترس كشته شدن خودش را به مردن زد و گوشه خانه افتاد. همین كه پلیس از راه رسید و مادرش را دستگیر كرد او هم از جایش بلند شد. فرزانه خیال كرده بود محیا هم كشته شده.»

زن اینها را می‌گوید و بغض راه گلویش را می‌بندد. خیلی زود خداحافظی می‌كند و می‌رود. اعضای خانواده هم دنبالش می‌روند. ناگهان صاحب مكانیكی محل از راه می‌رسد و مرد همسایه را به اسم كوچك صدا می‌كند. دوتایی با هم شروع می‌كنند به یادآوری ماجراهایی كه روز جمعه در این كوچه اتفاق افتاد.

ماجراهای كوچه یك تیر روز بعد از قتل

خبر و پیام‌های تلگرامی قتل‌عام خانوادگی مثل دیگر پیام‌ها دست به دست چرخیده و به دست اهالی منطقه هم رسیده است. حالا همگی پرسان‌پرسان می‌آیند و كوچه یك تیر غربی در غرب تهران را پیدا می‌كنند تا از نزدیك محل قتل را تماشا كنند. هنوز تكه‌هایی از لباس‌هایی كه زن دیروز از بالكن خانه پرتاب كرده روی درخت است و حتی پسربچه‌های مدرسه‌ای هم ماجرای قتل را در تلگرام خوانده‌اند.

محمدامین كلاس دوم راهنمایی است. در خانه را با عكسی كه داخل تلگرام از خانه‌ای كه قتل در آن اتفاق افتاده مقایسه می‌كند و با صدای بلند به دوستانش می‌گوید: «بچه‌ها بیاین. همین خونه‌س.» ناگهان همگی چند لحظه كوتاه به خانه خیره می‌شوند. محمدامین می‌گوید: «امروز بچه‌های مدرسه دور هم جمع شده بودند و از همسایه‌ها خبر می‌گرفتند. یكی از معلم‌های ما خانه‌اش اینجاست. او به ما گفت كه چی شده.» گوشی‌اش را جلو می‌آورد و می‌گوید: «فردا عكس بچه‌های‌شان را هم می‌اندازند. همان‌هایی كه از مادرشان چاقو خورده بودند.»

علی، دوست محمدامین آنتن آویزان بالای پشت بام را نشان می‌دهد و می‌گوید: «از اون بالا می‌خواسته خودكشی كنه؟» و بعد بچه‌ها هركدام تحلیل‌هایشان را از حادثه ارایه می‌دهند و كوچه را ترك می‌كنند.

تقریباً تمام خانه‌های كوچه یك تیر غربی نوساز است. عرض كوچه‌ها زیاد و كمتر عابر پیاده‌ای است كه در ساعت‌های ظهر از آن بگذرد و ماجرای قتل را نداند. حالا تمام اهالی خیابان تیر تا سالیان سال ماجرای خانواده‌ای را به یاد می‌آورند كه یك روز صبح وقت صبحانه به دست همسر و مادرشان قتل‌عام شدند.

برچسب ها: قتل عام ، خانواده
نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار