شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۶۲۸۵۴
تاریخ انتشار: ۱۶ دی ۱۳۹۵ - ۱۱:۱۰
درس خوندن ما اون موقع تو ابادان قصه ایی بود از بی غصه ایی
سلام .داستان درس خوندن ما اون موقع تو ابادان قصه ایی بود از بی غصه ایی ,قصه ایی بود از دلهای شاد وامید وار , اصلا قصه ایی بود مثل قصه های هزار ویکشب, اول صبح که بلند میشدیم با صدای پرندگان وبخصوص پرنده ایی که فریاد میزد کا کا یوسف که ما تو خیالات خودمون میگفتیم داره دنبال برادرش یوسف میگرده , بعدش فیدوس پالایشگاه وما که اماده برای رفتن به یه محلی خارج از خونه برای درس خوندن با یه قمقمه اب ویه صندلی تا شو برزنتی که روش پر از نوشته های یادگاری بود با یه فلاسک چای عقاب نشان وکتابها ولوازم درسی , خلاصه از خونه که میامدیم بیرون تا رسیدن به جایی که بخاطر سکوتش اونجا رو برای درس خوندن انتخاب کرده بودیم کلی سلام وعلیک میکردیم ,بعد که میرسیدیم به محل شروع میکردیم به درس خوندن از علم اشیا وتاریخ وجغرافی وهندسه وفارسی تا گرامر انگلیسی , خلاصه درس میخوندیم.وهم.چک.میکردیم که.چی به چیه وکی.به کیه , بعد ساعت حدودا ده صبح هم راهی خونه میشدیم واز نانوا سر کوچه یه نون گرم واز دکون مش حیدر ۱۰۰ یا ۲۰۰  گرم.پنیر گصبه میخریدیم.ومیاوردیم خونه ومیخوردیم ,چه لذتی داشت , شاید اون موقع ما چون سنمون کم بود خیلی کیف میکردیم از زندگی , اما الان انگار کسی از زندگی لذت نمیبره ,زندگی خسته کننده ماشینی ,قلبهای سخت از درد وگرفتاری , فکر کار , فکر مسکن , فکر اینده ,فکر سرنوشت کشور وهزاران هزار فکر حتی خوردن یه صبحانه خوشمزه وخوش خوراک رو از مردم گرفته , اون موقع حتی پدر ومادر های ما هم.سفره های دلی وشاد رو هر روز در کنار بچه هاشون پهن میکردن , امروز چی ؟ که.پدر ومادرها گاهی فقط با عکس البوم بچه هاشون حرف میزنن وگاهی هم اشک میریزن , وجدا از فاصله هزاران کیلو متری فقط با یاد فرزندانشان.بخواب میروند نه حضورشان.ونه وجودشان در کنارشان ....همین .......حمید رضا چهره نگار یک نیمه گذشته از ماه اول زمستان ........
نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار