محمد چوپان
ای دیرین ترین یار ، ای محرم ترین آواز ِ در و دیوار جماران ، از میان آنانکه از دیروز می شناختم شان تو اوج اندیشه مردم باورانه بودی. و باور جمهوریت مردی که تاریخ ، روح خدا مینامدش.
در ژرفای کلامت اندیشه بود و آزادی ، فریاد شکیب و درد مردم ، تحول و آبادانی ، نگاهی نو به آینده ، پایش راه آن پیر و عزت انسانها.
تاریخ یادش نخواهد رفت که تاریخ تولدت را بهانه کردند تا نیایی و دکان سازندگی را تخته کنند اما وقتی تو در آخرین خبرگان بر صدر دل مردم نشستی. شناسنامه شان را نهان کردند و خود بر صدر مجلس نشستند .
مردم یادشان نمیرود آخرین خطبه جمعه ات را در سالروز شهادت موسی بن جعفر ، الحق که شان نماز جمعه شنیدن خطبه های روشنگرانه تو بود.
نفرین بر وسواسان خناسی که بین دو ستون استوار و بیدار ِ انقلاب روح الله پدیداورنده شکاف بودند. سردار ؛ چه غافلگیرانه و بیقرار روانه شدی ! شانه هایت را کجا بردی و رفتی. با خود نگفتی پس از تو ، برای بی پناهان سیاست !
شاید دیگر آرامگاهی نباشد بجز حسینیه ی شانه های ستبر تو . و چاهی به صلابت باورهایت برای گریه هایشان. سردار همه سرداران ؛ بعید میدانستم که تنهایمان بگذاری ! تو ابدا اهل خالی کردن میدان نبودی !
نکند لبخند پیر طریقت ما دلت را برد ، و یا آغوش گشوده ی گنجینه اسرارش . سید احمد عزیز ، و شاید هم دعوت ِ سید مظلومان انقلاب ، و یار دیرین ات بهشتی بزرگ ، که می گفت : "نوبت به تو هم خواهد رسید” ، در دلت قند آب کرد که سرزده ما را وانهادی و رفتی.
سردار همه سرداران بزرگ و کوچک ، در روز عروجت نیز رازها و رمزهایی است که بازگشایی اش چندان سخت نیست . آنهم نه یک راز . بسیاری از رازهای انقلاب را با خود بردی و ما را به این رازها مشغول داشتی : ۹ ربیع الثانی ؛ که شب وفات دخت موسی بن جعفر بود و ۱۹ دی ؛ که قیام مردم قم در آغاز نهضت امام بود و شب شهادت امیرکبیر که دلدادگی ات به او مروارید اشکهایت را از صدف دیدگانت بر گونه های می غلطانید.
اینها شاید نشانه هایی باشد فرا روی اهل خرد که کاش حرمت ات را بیشتر نگاه میداشتند و منزلت ات را بیشتر پاسداری میکردند. این تو نیستی که میروی ، سردار. عصاره "انقلاب و سازندگی”است که دامن کشان میرود. مصباح راستین نهضت خمینی تویی نه آنانکه فقط نامش را یدک میکشند . سردار ! بیم آن دارم که خناسان با عروج روحت ، اندیشه های روح خدا را برای همیشه محصور کنند در قفس تنگ نظری ها و تحجرها ، اینان از لشکر تنهای تو هراس داشتند. آنان که قلبهای بیمار دارند اراده کردند تا صدای تو را خاموش کنند اراده خدا اما بر خاموشی چلچراغ عمرت بود نه صدایت.
سردار ! جمع تان جمع شد ! سلامم را به همه برسانید و بگویید از زندگی و جانم میگذرم تا انقلاب
بدست نااهلان و نامحرمان نیفتد. کلام آخرم با شما اینکه : سینه من مثل اهل دل ، فراخ و گشاده نیست ؛ مرا نیز بخوانید که دلتنگ صداقتم و دیداری تازه با همسنگران شهیدم.