فاجعه پلاسکو نازیبایی های بسیار دارد، از سوء مدیریت یک کلان شهر چند میلیونی گرفته تا نبود تجهیزات آتش نشانی و سلفی های مرگ
شوشان/ مرتضی آژند
ظاهرا که همه چیز عادی شده است، ساختمانی بر اثر آتش سوزی فروریخته است و دستگاهای مسئول در حال رفع و رجوع حادثه هستند، گزارشگر از رسانه ملی خبر می دهد که به همت مسئولان زندگی به خیابان محل وقوع حادثه برگشته است، مغازه دارها در محل کار خود هستند و مردم در حال رفت و آمد.
واقعیت اما چیز دیگریست ؛ واقعیت را باید در خانه پدر و مادری سراغ گرفت که چند روزیست از پسرشان بی خبرند، فقط می دانند که برای خاموش کردن ساختمانی 17 طبقه اعزام شده اند و دیگر برنگشته اند؛ واقعیت در خانه همسریست که هنوز می شنود که آتش زبانه می کشد و کار امداد رسانی را سخت کرده است؛ واقعیت فرزندیست که نمی خواهد باور کند که پدرش چند روزیست زیر کوهی از سنگ، آهن و آب و آتش مدفون شده است؛ واقعیت آتش نشانیست که برای نجات آمده است ولی مفقود شده است.
چند روز از فاجعه پلاسکو گذشته است و هنوز از کم و کیف عزیزانی که در زیر آوار مانده اند خبری به بیرون درز نکرده است، تنها تفاوت این روزها با روز وقوع حادثه در این است که کسانی که با پلاسکو عکس می گیرند تغییر کرده اند. اگر در روز قوع حادثه این مردم بودند که برای ثبت لحظه ها، گرفتن لایک و کامنت بیشتر یا شاید هم از روی بهت و حیرت در ریزش ناگهانی ساختمان عکس می گرفتند، این روزها سلیبریتی¬ها و چهر ه های سیاسی با پلاسکو عکس می گیرند و منتشر می کنند.
فاجعه پلاسکو نازیبایی های بسیار دارد، از سوء مدیریت یک کلان شهر چند میلیونی گرفته تا نبود تجهیزات آتش نشانی و سلفی های مرگ. باور کردنی نیست ساختمان فرو ریخته است و تعدادی از آتش نشانان زیر آوار مدفون شده اند ولی مردم با تجمع اجازه حرکت ماشین های امداد را نمی دهند. این دیگر از عکس گرفتن گذشته است؛ تنها رفتار شهروندی است که آموزش ندیده است و از وظایف و مسؤلیت خود در وقوع چنین حوادثی بی خبر است.
مردمی که در هیچ دوره ای آموزش شهروندی ندیده اند، نه در مدرسه و دانشگاه آموزش دیده اند، نه در رسانه ملی؛ مدیران هم که لزومی بر آموزش شهروندان و حقوق شهروندی نمی¬بینند، چون می دانند که اگر مردم از آموزش شهروندی و مشارکت اجتماعی برخوردار شوند بعد از هر سوء مدیریت باید پاسخگوی شهروندان باشند، پس چه بهتر است که از آموزش خبری نباشد تا نیازی به پاسخگویی هم احساس نشود.
احتمالاً تفاوت ما با دیگر کشورها در چنین حوادثی در همین مبحث آموزش خلاصه شود، آنها به اهمیت آموزش پی برده اند و از همان کودکی در مدارس به آموزش فرزندانشان می پردازند تا شهروندانی مسئول و مشارکت کنندگانی فعال باشند. آنها در تمام طول عمر بر امر آموزش تأکید دارند چرا که می دانند همه افراد در تمام مراحل زندگی نیازمند یادگیری آموزش های متناسب شهروندی هستند. ولی در کشور ما نه تنها به مقوله آموزش و تشویق به یادگیری اهمیتی داده نمی شود بلکه ساختارهای موجود اجازه یادگیری و مشارکت را نمی¬دهند؛ تا نکند که یک شهروند با مسئولیت پذیری و مشارکت اجتماعی خود در مدیریت آنها خللی ایجاد کند، و گرنه یک کشور که رتبه ششم در مخاطرات طبیعی را دارد و اکثر مناطق آن بر روی گسل های طبیعی قرار گرفته است؛ ندیدن آموزش سیستماتیک بیشتر شبیه یک شوخی است.
مقوله دیگر علاقه عجیب شهروندان به ثبت خشونت، مرگ و نیستی است، که به نظر آن هم به آموزش بد بر می گردد و از شرایط موجود در جامعه تاثیر پذیرفته است. مگر صحنه های اعدام در ملا عام که هر از گاهی در خیابان های شهر نظاره گر آن هستیم و از آن عکس و فیلم می¬گیریم چیزی به غیر از ثبت خشونت و عادی کردن آن است. یا دیگر اتفاق های ناگواری که همه روزه اتفاق می افتد از برخورد قطارها گرفته تا مرگ و میر جاده ای که همیشه در صدر اخبار حوادث است، یا فقر، تبعیض، خشونت و غمگین بودن کشور.
کسی علاقه ای به دیدن صحنه اعدام ندارد، گرفتن فیلم از سوانح دردناک از سنگدلی مردم نیست، مردم به شرایط عادت کرده اند، در واقع زندگی روزمره ما با چنین حوادثی گره خورده است و این حوادث تنها جایی است که به احساس دیده شدن و ابراز وجود کردن پاسخ می دهند؛ اگر آموزشی باشد و شرایطی که مردم بتوانند در آن ابراز وجود کنند دیگر درچنین فجایعی با چنین صحنه هایی رو به رو نخواهیم شد. در حقیقت مردم ما همان هایی هستند که تاریخ گواه فداکاری آنهاست فقط در شرایط ناخواسته ای گرفتار شده اند و ملزومات زندگی پرمخاطره شهروندی را یاد نگرفته اند، نمونه ای از همین مردم مسئول آنهایی اند که بعد از شنیدن حادثه پلاسکو برای اهدای خون صف کشیدند یا برای پاسداری از زحمات آتش نشانان در هر شغل و منصبی که بوده اند برای آنها یاد بود گرفته اند و از هیچ کمکی دریغ نکرده اند.