شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۶۵۴۷۲
تاریخ انتشار: ۰۲ اسفند ۱۳۹۵ - ۱۷:۵۵
عبدالرحیم سوارنژاد 

دوره دبیرستان در شهر مسجدسلیمان دبیر ریاضی و فیزیک ما بعد از هر درس که اندکی از زنگ کلاس فراغت می یافتیم داستانی نقل می کرد یا سئوالی در مورد مسائل اجتماعی طرح می نمود تاعلاوه بر حساس نمودن اذهان دانش آموزان ، روحیه پرسشگری را نیز تقویت کند و بنوعی نگاهها را نسبت به جهان پیرامونی عمیق تر سازد اتفاقا شیوه ای بسیار اثرگذار بود ونمونه زیادی از شاگردانش را می توان به دلیل بهره مندی از این کلاسهادر عرصه فعالیتهای اجتماعی مشاهده کرد. 

یادم می آید آن روزها که چندین هفته مرتبا" باران دم اسبی می بارید ، فرهاد ترانه ی جمعه ها را خوانده بود که نسل جوان آن روز مدام زمزمه اش می کردند و در معابر و مغازه ها صدای کاست ترانه جمعه ها از هر طرف بلند بود "داره از ابر سیاه خون می چکه/ جمعه ها خون جای بارون می چکه . هنگام بارش باران ،نگاه بر آسمان و زمزمه ترانه دنیایی دیگر بود!

یکی از روزها از کلاس پرسید : کدامیک از شما ترانه جمعه را شنیده است ؟ اولین بار بود که برای موضوعی همه کلاس بالاتفاق دست خود را بلند می کردند ! از کلاس خواست هرکس می تواند بخواند بیاید اجرا کند! یکی از همکلاسیها اعلام آمادگی نمود ، جلوی دانش آموزان ایستاد ، شروع به خواندن کرد ،از حرکات دستش همه به خنده افتاده بودیم.

آقا معلم بعد از ترانه پرسید: ابتدای ترانه وقتی آغاز می شود قبل از اشعار ، فرهاد چه می گوید؟ برخلاف گذشته هیچکس دست بلند نکرد! کلاس را سکوت مطلق فرا گرفت! زنگ به صدا در آمد ، بچه های کلاس دوم ب برای رسیدن به خانه عجله داشتند هیچکدام منتظر دیگری نماند به خانه که رسیدند کاست ترانه جمعه را روی ضبط صوت گذاشته و با دقت گوش می دادند ، چند بار نوار را به ابتدای ترانه بر می گرداندند و سر به درون دستگاه پخش می بردند تا صدای ضعیف درون سازها را بشنوند.

روز بعد که هیچ یک از دانش آموزان موفق به دریافت صدا نشده بود و همه لحظه شماری می کردند تا این معما را آقا معلم رمز گشایی کند ! زنگ آخر کسی به فرمولهای فیزیک بجز غلام سلیمانی زرنگ کلاس توجهی نکرد ،وقت فراغت شدوهمه اظهار بی اطلاعی کردند ،لبخند آقا معلم حکایت از رضایت داشت او صداقت بچه ها را سنجید و این بار ترانه«کوچه ها » را می خواست و دوباره همان پرسش را داشت ! بازهم سرها بر پیکر دستگاه ضبط صوت خانگی فرود آمد و این بار انگار کلماتی در میان هیاهو و زوزه گرگها شنیده می شد.

مادر آمد و گفت: بچه از دیروز تا حالا سرت تو ضبطه مگر درس نداری ؟ از او خواستم سکوت کند! با گفتن : ای کاش برای درس خواندن هم ایطور بودی! رفت ، از درون نوارکاست کلمات را یافتم! و فرهاد پس از ادای پر از تاسف آن جملات مبهم و پنهان در واقعیتهای سیاه آن درون ، ترانه را آغاز می کند اما باید دقیق شد تا فهمید:

کوچه‌ها باریکن، دکونا بسته‌س
خونه‌ها تاریکن، طاقا شکسته‌س 
از صدا افتاده تار و کمونچه
مرده می‌برن کوچه به کوچه

آری صداها را کشف کردم ،صبح ، اولین نفر در حیاط مدرسه بودم و با حسی پر از غرور دانایی و گوشهایی تیز در شنیدن صدا با دریایی از شوق دانستن صداها را بر تصاویر اطرافم می گذارم تا معنا را دریابم.

زنگ زده شد و لبخند بر لبهای آقا معلم نشست وقتی دستها را که به علامت دانستن بالا رفته بودند می نگریست ، او به جای نهی از ترانه ها با هوشیاری بندبند اشعارش را چون سمعکی در تقویت حس شنیدن بکار گرفت و به ما آموخت دقیق شویم ! و بدانیم که هیچ صدایی پنهان نخواهد ماند ! یاد گرفتم برای شنیدن صدا همه توان و اعضا را باید مشارکت داد و میان هیاهوها گم نشد تا هنرمندانه مفاهیم را از درون کلمات جستجو نمود و آرامش یافت و نیز دانست که درمان هر دردی کشف ناگفته های آن است. صدا باید شنیده شود تا قضاوت آسان گردد و بودن را باور نمود. با دقیق شدن در واقعیتها می توان تغییر را تجربه کرد و به سوی فردایی پر امید حرکت کرد.

خداوند روح بلند آقا معلم غلامعباس خدری را قرین رحمت سازد ، هنوز پس از سالها به آغاز ترانه کوچه بیش از اشعارش توجه دارم ! روح مرحوم خدری شاد که هنرمندانه آگاهی بخشید و هنگام ادای نماز و در دهه فجر انقلاب اسلامی بیادش افتادم.
نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار