بعضی وقتها ادم دلش میخواد بره جلوی خروجی شهرش
جایی که بهترین وعزیزترین کسی که دوستش داشته از همون جاده رفته وچندین سال ازش خبری نداره چشم انتظار اینقدر بشینه تا اون سفر کردش بیاد ومهمانش بشه، سلامش کنه ، احترامش کنه، براش میزبانی ومهربانی کنه ، از گذشته ودوران نبودنش حرف بزنه ، ازش سوال کنه چکار میکردی ، بهش بگه خودش چکار میکرده ، ولحظات خوشی رو براش رقم بزنه ،اما گاهی چشمش به سیاهی جاده خیره میشه ،اما اون نفر نمیاد، نمیاد یا نمیتونه بیاد ،یا دیگه ورودی شهرش رو از یاد برده ...
چشم به جاده انتظار بودن خیلی سخته ،کاش قدر همین عزیزان دور وبر فعلی رو می دونستیم.
تا اونا ازمون جدا نشن وخروجی جاده شهر را انتخاب نکنن که چند سال بعد در حسرت دیدارشون به ورودی شهر خیره بشیم ....