شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۷۱۴۱۶
تاریخ انتشار: ۲۲ خرداد ۱۳۹۶ - ۱۲:۵۳
چیزی شبیه لبخند زدن دوباره زندگی به عماد و والدینش، آن هم پس از سپری کردن ملتهب ترین ذقایقی که یک فرد ممکن است در کره زمین تجربه نماید. گشایشی که می‌شد پیشتر برای این خانواده رقم بخورد اما ظاهرا چشمی برای دیدن ایشان، پیش از قرار گرفتنشان در کانون یک حادثه خونین وجود نداشت.
شمار جان باختگان حوادث تروریستی تهران در حالی به 17 تن رسیده و بر شمار خانواده های داغ دار افزوده شده که برای دو تن از حاضران در صحنه حادثه تروریستی مجلس، روزگار روی خوشش را نشان می‌دهد!

به گزارش «تابناک»، با سپری شدن چند روز از حادثه دلخراش و خونین حمله به حرم امام(ره) و مجلس شورای اسلامی در تهران و کشتار بی‌رحمانه شماری از هموطنانمان توسط تیم های تروریستی، مرور اخبار منعکس شده از این رویداد در رسانه های جهان به تکرار فراوان یک تصویر خاص از آن حادثه منجر می‌شود. تصویری که در متن آن، کودکی قرار گرفته که برخی برای نجات جانش، تمام توانشان را به کار بسته‌اند.

تصویری گویا برای نشان دادن ابعاد بحران حاکم شده بر مجلس کشورمان توسط تروریست ها که به شدت مورد توجه رسانه های خارجی قرار گرفت تا این سوال در اذهان پررنگ شود که براستی یک کودک در مجلس چه می‌کرد؟ سوالی که جواب تلخی دارد؛ عماد، کودک دو ساله اهل استان گلستان که با مادرش به مجلس شورای اسلامی رفته و به ناگاه در میانه حادثه ای تروریستی قرار گرفته بود، به بیماری ام‌پی‌اس نوع دو مبتلاست و به دلیل تنگدستی والدین، از درمان بازمانده است.

بیماری‌ای که موجب می‌شود کبد فرد مبتلا قادر به تولید آنزیم نباشد و درمانش با پیوند مغز استخوان ممکن اشت و در صورتی که خون مورد نظر پیدا نشود نیاز به پیوند کبد نیز هست. پیوندی که اگر انجام شود، 50 تا 80 درصد امکان بهبودی عماد وجود دارد، اما رسیدن به آن مرحله مستلزم انجام آزمایش هایی بسیار گران قیمت است که خانواده این کودک توان پرداخت هزینه هایش را ندارند.
 
 

مادر عماد در این باره به فارس می‌گوید: «هم اکنون 6 نفر برای پیوند مغز استخوان کاندیدا شده‌اند که هزینه آزمایش هر کدام یک میلیون و 600 هزار تومان است. همچنین هزینه ارسال خون عماد به کشور آلمان 3 میلیون و 600 هزار تومان است و ما به دلیل مشکلات مالی از عهده پرداخت آن برنمی‌آییم. بیماری پسرم پر هزینه است و کسی کمک حالمان نیست. دو فرزند دیگر هم دارم. شوهرم هم به دلیل معلولیت پایش نمیتواند کار کند. برای همین خواستیم مسئولان به فریادمان برسند که به دست داعش افتادیم و تا پای مرگ هم رفتیم.»

 مشکلاتی که این مادر و فرزند را برای بار دوم روانه خانه ملت کرده بود، بلکه با همراهی نماینده استان‌شان، بتوانند درمان عماد را آغاز کنند. درمان بیماری‌ای که شنوایی را از یکی از گوش‌های عماد گرفته و گوش دیگرش را نیز تهدید می‌کند. تهدیدی که لزوم جراحی گلوی عماد، جدی ترش می‌کند اما همه این مشکلات هم موجب دیده شدن رنج این خانواده نشده است.

این در حالی است که پیشتر، مراجعه بار نخست این مادر و فرزند به مجلس شورای اسلامی، به دریافت نامه ای از نماینده دیارشان خطاب به وزارت بهداشت و بیمارستان شریعتی منجر شده بود که ثمربخش نبود و مجابشان کرد بار دیگر راهی بهارستان شوند. تکراری که در مواجهه با تروریست های مسلح به کار این مادر آمد و به کمک آشنایی وی با ساختمان مجلس بود که توانست از مرگ توسط تروریست ها خلاصی فرار کند.  

«از پشت سر صدای تیراندازی می‌شنیدم. یک لحظه عقب را نگاه کردم، چند نفر با لباس‌های سیاه و اسلحه در دست در حال تیراندازی بودند. بلافاصله از ترس عماد را در آغوش کشیدم و به سمت پله‌ها فرار کردم. صدای شلیک‌ها تمامی نداشت و جرقه‌های برخورد گلوله‌ها را در اطرافم به وضوح می‌دیدم. چندین تیر از کنار گوشم سوت کشید و به دیوار مقابل برخورد کرد. تمام بدنم می‌لرزید اما هرطور که بود خودم را به پله‌ها رساندم و فریادکشان خودم را به طبقه اول رساندم.

دفتر نماینده شهرمان در همان طبقه بود، تمام کارکنان بیرون آمده بودند و می‌پرسیدند که چه شده؟ من هم داد میزدم تو رو خدا کمکم کنید! دارند همه را می کشند! با همین فریادهای من آقای بهرامی مسئول دفتر نماینده شهرمان عماد را از من گرفت و به داخل دفتر پناه بردیم. بلافاصله در را قفل کرد و به طرف پنجره رفت. صدای تیراندازی و فریادها نزدیک‌تر می‌شد؛ آقای بهرامی پنجره را باز کرد و به من گفت باید از اینجا بپرید.
 
حمله تروریستی به مجلس جان 18 تن را ربود اما به «عماد» جان داد!
 
پایین پنجره سقف یک طبقه دیگر بود که تقریبا یک و نیم متر با ما فاصله داشت. خودش پایین رفت و عماد را از من گرفت، ارتفاع زیاد بود و  من جرات پریدن نداشتم، تا اینکه صدایی از پشت سرم فریاد می‌کشید همه را بیرون بیارید و بُکشید! از ترس چشمانم را بستم و پریدم. روی سقف پایینی یک فضایی از نمای ساختمان بود که ما زیر آن به طور نیم خیز و مچاله پنهان شدیم. خیابان را می‌دیدم و عابرانی که به آنها تیراندازی می‌شد کاملا از آنجا معلوم بود. از بالا هم به طرف ما تیراندازی می‌کردند که دقیقا تیرها به جلوی ما برخورد می‌کرد و گرد و خاک از زمین بلند می‌شد.

چون محل پنهان شدن ما در تیررس و دید مستقیم تروریست‌ها بود، تقریبا از ساعت 10.15 دقیقه تا یک و نیم بعد از ظهر مجبور شدیم در همان محل بمانیم. عماد گریه می‌کرد. خسته شده بود و نمی‌توانستیم تکان بخوریم. عماد بیمار است و حالش مرتب بدتر می شد. دودی هم که در محل پیچیده بود نفس کشیدن را برایش سخت‌تر می‌کرد. چند بار اشهدم را خواندم. مدام دعا می خواندم و ذکر می‌گفتم. اصلا باور نمی کردم دوباره زنده بمانم و بتوانم بچه هایم را ببینم. آخر به جز عماد دو بچه دیگر هم دارم که در شهرستان چشم به راهم بودند.

پس از چند ساعت بعد از اینکه طبقات اول پاکسازی شد، ماموران امنیتی خودشان را به روی سقف رساندند، انگار تمام دنیا را به من داده بودند و دوباره متولد شده‌ام. فرزندم را دوباره زنده می دیدم و این جان چندباره بود برایم. جلیقه ضد گلوله پوشیدیم و ماموران با شکستن شیشه طبقه اول ما را به آنجا منتقل کردند. آن تصویری هم که از عماد گرفته شده برای همان موقع است که ماموران امنیتی در حال انتقال عماد از روی سقف به طبقه اول هستند.
»
 
حمله تروریستی به مجلس جان 18 تن را ربود اما به «عماد» جان داد! 
 
از اینجای ماجرا به بعد، انتقال عماد و مادرش به زیرزمین ساختمان مجلس و سپس تخلیه ایشان پس از پایان درگیری هاست که به انتقال عماد به بیمارستان و بستری شدنش برای رفع التهابات وارد شده به این کودک منجر می‌شود. از اینجا به بعد دیگر هر چه هست، خبر خوش است. از دستور دیرهنگام وزیر بهداشت برای رسیدگی به مشکل این کودک و تامین هزینه های مورد نیاز برای درمانش گرفته تا فراخوان دریافت کمک های مردمی در خبرگزاری ها که با استقبال مردم مواجه شده.

چیزی شبیه لبخند زدن دوباره زندگی به عماد و والدینش، آن هم پس از سپری کردن ملتهب ترین ذقایقی که یک فرد ممکن است در کره زمین تجربه نماید. گشایشی که می‌شد پیشتر برای این خانواده رقم بخورد اما ظاهرا چشمی برای دیدن ایشان، پیش از قرار گرفتنشان در کانون یک حادثه خونین وجود نداشت. درست مثل حکایت بسیاری از خانواده های مشابه خانواده عماد که کسی مشکلاتشان را ندیده و نمی‌بیند!

نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار