محمد مالي
سال "هزار و سيصد و پنجاه و هفت" دقيقا همان نقطه بعيدي در تاريخ سياسي جامعه ايراني است كه "عبدالكريم سروش" و "محمود احمدي نژاد" در يك طرف ايستاده اند.
عبدالكريم با نگارش "دگماتيسم نقابدار" چاقوي انقلابيون جوان را روي سينه روس ها تيز مي كند و از جناب ماركس و استاد انگلس، مجسمه شياطين زمان را مي تراشد و همان روزهاست كه "محمود" در جلسات شبانه دانشجوياني كه در انديشه اشغال سفارت امريكا بودند، "کمونیسم را خطر جدیتری میپنداشت و به جای آن اشغال سفارت شوروی را پیشنهاد میکرد"؛ تا جايي كه نام او از ليست شركت كنندگان در عمليات بزرگ بيرون گذاشته مي شود.
سخن اما ساده تر مي توان گفت كرد: نطفه ماجراي ١٣ آبان ٥٨ و ٤٤٤ روز تسخير سفارت امريكا در تهران توسط دانشجويان خط امامي در متن جلساتي بسته مي شود كه با مشاركت نمايندگان دانشگاه هاي تهران در روزهاي پاياني سال ٥٧ تشكيل مي شود، احمدي نژاد دانشجوي علم و صنعت و نماينده اين دانشگاه در جلسات مزبور ضمن مخالفت با راهكار اشغال سفارت امريكا، اصرار مي كند پيكان اعتراضات انقلابيون جوان به سوي امپرياليسم شرق و مشخصا سفارت شوروي نشانه گرفته شود، نمي دانم اين دانشجوي علم و صنعتي آيا آن روزها مخاطب كتاب آرمانگرايانه استاد دانشگاه تربيت معلم يعني "سروش" بوده است كه ماركسيسم را "باتلاق عقل" و "قتلگاه انديشه" مي دانست يا نه؟ اما نيك مي دانم كه دگماتيسم نقابدار سروش در تداوم جستارهاي او در مركز "امام باره لندن" و سخنواره هاي او در باب "تضاد ديالكتيكي" است.
جامه سخن اما نو بايد كرد، سال ٥٧ جامعه ايراني در آستانه يك دگرديسي تاريخي است. تو گويي از همان روزهاي پس از پيروزي است كه "قطب بندي هاي فكري"، نسخه آينده سياسي افراد را دست كم در پهناي چهار دهه بعد فراچنگ مي آورد. اين نوشتار اما تنها اشارتي به يك همسويي فكري دارد و نه بيش تر، آن هم در نقطه اي از فراخناي تاريخ اين بوم زاد، يكي با ارايه نظر خود به طور شفاهي در جلسات دانشجويان خط امامي مبني بر لزوم اشغال سفارت شوروي و ديگري با تيوريزه نمودن آراي خود در مبارزه نظري با ماركسيسم و مظاهر و مصاديق عملي آن تفكر در كتابي به نام "ایدئولوژی شیطانی". بي ترديد اين هم سويي ناشي از يك دغدغه مشترك بوده است و داوري در باب صدق آن اما موضوعي تاريخي و فربه تر از اين فرصت است... آن چه در پسا چهارشنبه خونين تهران با نگاهي به اين همسويي تاريخي مي توان وام گرفت، تعبير درستي است كه از انديشه داعشيون بايد داشت و آن جز يك "ایدئولوژی شیطانی" نيست.
پيروان اين "ایدئولوژی شیطانی" ابتدا دين و مذهب و اعتقاد خود، قوميت خود، نژاد خود و لهجه و زبان و سلايق خود و در يك تعبير ساده "شاسنامه" خود را باطل مي كنند و سپس به "كتگوري شيطاني" داعش اتصال مي يابند.
با فهم اين معناست كه اگر صداي "الله اكبر" داعشيون پيش از هر انفجار و شليك گلوله اي از تهران تا عراق و شامات و لندن و پاريس به گوش مي رسد بايد آن را يك طنز تاريخي تلخ دانست و تنها به ياد آورد كه ١٩ رمضان هزار و اندي سال پيش يكي از همين داعشيون "فرق مولا" را در حالي با شمشير زهرآگين جهالت شكافت كه فرياد مي زد "الحكم لله يا علي لا لك ولالأصحابك"، هم او كه وقتي به سزاي عمل رسيد مي ناليد كه؛ "أكره أن أكون في الدنيا فواقًا لا أذكر الله فقطعوا لسانه ثم أحرقوه"، و نمي دانم چه كسي گفت؛ تاريخ در حال تكرار است.