از شما دعوت می کنیم با ما به «کافه موزه تارمه» بیایید و پای صحبت های شیرین «راد» بنشینید.
شوشان: زمستان سال گذشته بود که با استاد عباس نژاد فتحی آشنا شدیم. شخصی که عمرش را صرف جمع آوری اشیاء قدیمی کرده و از کودکی چیزی در حدود 4 هزار شی قدیمی که پشت هر کدامش هزاران حرف از تاریخ و فرهنگ شوشتر نهفته است، با عشق و علاقه فراوان جمع آوری کرده است.
سال گذشته که با استاد نژاد فتحی یا همان عمو عباس خودمان که گنجینه ای از تاریخ این منطقه است به گفتگو نشستیم، دغدغه حفظ اشیاء و البته معرفی آن ها به مردم را داشت و نگران بود که مبادا این آثار با ارزش فرهنگی که تاریخ این شهر است را کسی نبیند و به گذشته این دیار پی نبرد. تا اینکه فرزندان عمو عباس دست به کار شدند و یک ایده ناب و خاص را عملی کردند و از یک فرصت سرمایه گذاری عالی بهره مند شدند. این ایده ما را به فضای صمیمی و گرم و با صفای «کافه موزه تارمه» کشاند و افتخاری دست داد تا گپ و گفتی با «راد» فرزند ارشد عمو عباس داشته باشیم. انسانی با صفا و با معرفت و البته مانند پدر عاشق شوشتر. از شما دعوت می کنیم با ما به «کافه موزه تارمه» بیایید و پای صحبت های شیرین «راد» بنشینید...
آقای نژاد فتحی متولد چه سالی هستید؟
متولد 1361 هستم، در شوشتر.
همه بچه ها در دوران کودکی آرزوهای بسیاری برای آینده خود دارند، شما در دوران کودکیتان دوست داشتید چکاره شوید و چه رویایی داشتید؟
دوست دارم از اینجا شروع کنم، که کلاس پنجم بودم و معلمی داشتیم به نام آقای بختیاری. که یک انشائی به بچه ها داده بود با موضوع اینکه «در آینده می خواهید چه کاره شوید؟» من آن روز بدون اینکه چیزی بنویسم به مدرسه رفتم. آن موقع هم که معلم ها دانش آموزان را کتک می زدند، که البته از سر دلسوزی و علاقه بود، و من هم که چیزی ننوشته بودم حسابی کتک خوردم. معلم گفت تا آخر کلاس فرصت داری انشایت را بنویسی و به من بدهی. من هم شروع کردم به نوشتن و نوشتم پدرم به من می گوید باید دکتر شوی، مادرم می گوید باید معلم شوی و عمویم می گوید باید خلبان شوی و... به همین خاطر نمی دانم باید چه کاره شوم! وقتی که این را نوشتم معلم آمد و مرا بوسید. من از آن انشایی که نوشتم پی بردم که خودم باید انتخاب کنم چکاره شوم و نباید همیشه دیگران برایم تصمیم بگیرند و شاید این بزرگترین تصمیمی بود که گرفتم.
قبل از راه اندازی «کافه موزه تارمه» شغل دیگری داشتید؟
بله. مغازه سیسمونی داشتم.
چه شد که کافه موزه تارمه را راه اندازی کردید و به این فکر افتادید؟
حدود 7 - 8 سال پیش یک کتابی خواندم که در آن نوشته بود، آرزوهای خود را بنویسید و در جایی بچسبانید که آن را ببینید. من هم همان موقع نوشتم دلم می خواهد یا کافه موزه داشته باشم یا رستوران موزه! در حالیکه هیچ سرمایه ای جزء اشیای قدیمی پدرم نداشتم. این نوشته را به یک فیبر چسبانده بودم و حتا جایی گذاشته بودم که کسی آن را نبیند. من خیلی چیزها را روی آن فیبر نوشته بودم که به همه آن ها رسیدم به جز چند مورد که یکی از آن ها همین کافه موزه بود. چند وقت هم در یک رستورانی به عنوان گارسون کار کردم و خواستم تجربه ای در این زمینه داشته باشم. اما ته ذهنم تصمیمم را گرفته بودم. روزی با پدرم صحبت کردم و ایده ام را به او گفتم و از او خواستم برای عملی کردن آن به من کمک کند. همان تصمیمی که 7 سال قبل نوشته بودم و قصد داشتم هر طور که شده آن را عملی کنم. تا اینکه با یکی از دوستانم در این خصوص صحبت کردم و گفتم که چنین تصمیمی دارم. او گفت برادرش کافه ای در آمریکا دارد و دوستی هم در تهران که می تواند در این خصوص تو را راهنمایی کند. در همین بین با لطف خدا و حمایت آقای چهارمحالی، اداره میراث فرهنگی موافقت خود را برای راه اندازی کافه موزه در سرای افضل اعلام کرد، البته بعد از واگذاری این مجموعه به بخش خصوصی هم سرمایه گذار جدید با ما همکاری بسیار خوبی داشت. در آن موقع من هم تصمیم گرفتم به صورت حرفه ای وارد کار شوم، به همین دلیل در دو دوره بین الملی کافی شاپ داری شرکت کردم و کم کم این فضا را به وجود آوردیم. و خدا را شکر آن تابلو کار خود را کرد.
برای شروع کار چقدر سرمایه داشتید؟
شاید یه شما بگویم باور نکنید، اما هیچ سرمایه ای نداشتم و از یکی از دوستانم قرض کردم. ببینید، من معتقدم به هرچه که می خواهید می توانید برسید اما باید حرکت کنید. مطمئن باشید به اندازه آدم هایی که روی زمین وجود دارد کار و شغل هم وجود دارد، اما باید هرکس هدفش را مشخص کند و برای رسیدن به آن تلاش کند.
خب با توجه به گفته های شما، به نظرتان چه عواملی باعث می شود انسان در کارش موفق نشود؟
فکر می کنم تنبلی و ترس عواملی هستند که نمی گذارند انسان در عملی کردن اهدافش موفق شود. من خودم هم خیلی می ترسیدم. اما چون شکست های زیادی خورده بودم و روزهایی که در رستوران گارسون بودم یادم می آمد، باعث انگیزه و تلاش من برای اقدام کردن و حرکت کردن شد.
چه موانعی برای موفقیت و آغاز یک کسب و کار وجود دارد؟
موانع بسیاری بر سر راه موفقیت وجود دارد. اما «در ره منزل لیلی چه خطرهاست، اول قدم آن است که مجنون باشی». در دنیا به نظر من دو چیز وجود دارد، یا عشق است یا ترس و اگر در کاری عشق باشد دیگر هیچ چیز معنایی ندارد و فقط باید حرکت کنی. با هیچ هم می شود شروع کرد. با صفر بودن و زیر صفر بودن هم می شود شروع کرد.. فقط باید شروع کرد و حرکت کرد.
برگردیم به بحث کافه موزه تارمه. هیچوقت به این فکر نکردید که اشیاء جمع آوری شده پدر را بفروشید؟
بله. به این فکر افتاده بودم، اما کسی عشقش را نمی فروشد. در ضمن این اشیاء نتیجه صرف عمر و زمان پدرم بودند و به خودم اجازه نمی دادم که آن ها را از او بگیرم. پدرم جوانیش را برای این موضوع گذاشت. عمرش را صرف کرد. ما می توانستیم این اشیاء را بفروشیم و شاید پول بیشتری هم نصیبمان می شد، اما عشق قیمت ندارد و نمی شود آن را فروخت.
پدرتان یا همان عموعباس خودمان در راه اندازی این مکان چقدر کمک کرد و تاثیر داشت؟
اولین دلیل وجود اینجا پدرم است. خیلی وقت ها هم به پدرم ایراد می گرفتم که چرا این اشیاء را جمع می کنی. چون که می دیدم هیچ درآمدی از آن ها ندارد و انرژی زیادی هم از او می گیرد. اما الان که درب این موزه به صورت دائمی باز است و روزانه چندین نفر می آیند و اشیاء جمع آوری شده پدرم را می بینند، پدرم خوشحال می شود و من هم از خوشنودی او راضی می شوم.
دیگر چه کسانی برای راه اندازی اینجا کمک کردند؟
خیلی ها در راه اندازی این مکان کمک کردند که از همه تشکر می کنم و شرمنده همه هم هستم.
توصیه شما به جوانان برای شروع یک کسب و کار چیست؟
برای شروع اولین و مهم ترین مسئله تصمیم گیری و بعد نوشتن هدف است. بعد از آن فقط حرکت و حرکت. آن وقت همه چیز دست به دست هم می دهد که شما به هدفتان برسید.
و سخن پایانی شما؟
تشکر می کنم از اینکه اینجائید و به ما امید و دلگرمی می دهید.
گفتنی است، کافه موزه تارمه توانسته افتخارات و جوایزی چون بهترین میزبانی، ثبت برند به عنوان کافه نمونه و ... را کسب نماید. همچنین این کافه موزه، در برگزاری مراسمات ملی و آئین های سنتی و مناسبت های مختلف همیشه پیشتاز بوده و برنامه های ویژه ای تدارک دیده است.