پاييز ٨٩، مهمان گردهمايي ٩٠٠ آزاده دفاع مقدس بودم؛ مرداني كه سالهاي اسارت را در اردوگاه «تكريت ١٢» سپري كردند. «تكريت ١٢»، «موصل ٤»، «تكريت ١١»، «موصل ٣»، «رماديه ١٠» و «كمپ ٧» امروز براي من و شما معنايي ندارد و حتي شايد هفته بعد، اين اسامي به يادمان هم نماند و اگر هم به ياد آورديم، تلفظش چندان درست و آسان به زبانمان ننشيند.
به گزارش اعتماد، اما كالبد اين اسامي، كابوس درهم تنيده با خاطرات عزيزترين مردان اين سرزمين است. مرداني كه هموطن ما بودند و سالهاي مديد، ٣ سال و ٥ سال و ٨ سال و ١١ سال از روزهاي عمرشان در حصار ديوارهاي سربه فلك رسيده «تكريت ١٢» و «موصل ٤» و «رمادي ١٠» گذشت بيآنكه احدي از خانواده، حتي اميدي به زنده بودنشان داشته باشد. طراوت صبح پاييزي آن سال، گره خورده بود به اندوه خانه بسته در نگاه صدها مرد جنگ؛ يادگاران جنگ كه آن روز، از آن سالهاي اسارت خاطره ساخته بودند. مرداني كه بعضي شان، بعدها برايم تعريف كردند كه «... ٤ نفر بوديم. نيم ساعت در مقابل سپاه هفتم عراقيها مقاومت كرديم. بعد از نيم ساعت، فشنگمان تمام شد. اسلحهها را زمين گذاشتيم و دستهايمان را بالا برديم... در هر كاميون آيفا، ٥ يا ٦ اسير دست بسته سوار كردند و يك صف ٥٠ ماشيني درست كردند و بردند بصره. مردم بصره، جشن شكست دادن ما را گرفته بودند و سنگ و ميوه گنديده به طرفمان پرتاب ميكردند. اشكي كه از چشمهايمان ميآمد از تلخي اسارت نبود. به خاطر مظلوميت جمهوري اسلامي گريه ميكرديم... ماشاءالله ابراهيم، مجروح بود كه اسير شد. او را يك گوشه گذاشتند و آنقدر ماند تا از شدت خونريزي شهيد شد... يك اسير زخمي كنار من بود و انقدر ماء ماء گفت و به او آب ندادند كه از تشنگي شهيد شد... اسراي مجروح را در يك كمپرسي جا داده بودند. وقتي خواستند پياده شان كنند، يكي از بعثيها به راننده گفت كه جك كمپرسي را بالا بزند. در عقب كمپرسي باز شد و كمپرسي بالا رفت و بچههاي مجروح، انگار كه بار آجر خالي ميشود، روي سر هم زمين افتادند طوري كه وقتي ما بدنشان را از روي همديگر بر ميداشتيم، دو، سه نفرشان آن زير مانده و از خفگي و بيهوايي شهيد شده بودند... يك سطل براي قضاي حاجت داده بودند. سطل پر شد. تشنه بوديم و آب ميخواستيم. گفتند همان سطل را خالي كنيد و حالا پر آب كنيد و ببريد. اجازه شستشوي سطل را خواستيم. كتكمان زدند و اجازه ندادند... كف دست حسين سلطاني تير خورده بود. دستش را با يك تكه پارچه بسته بود. بوي عفونت دستش توي سلول پيچيده بود. يك روز گفت احساس ميكنم انگشتم دارد از جا در ميآيد. يكي از انگشتهايش را گرفت و كشيد و انگشت جلو آمد. گفتم حسين چكار ميكني ؟ گفت ببين، همهشان درآمدهاند. ٥ انگشت دستش را جلوي چشم من از زير پارچه كند و دور انداخت.»
٤٥ هزار رزمنده و غير نظامي كه طي ٨ سال جنگ عراق عليه ايران، به اسارت رژيم بعث درآمدند و حتي پس از امضاي قطعنامه ٥٩٨ هم سالهاي جواني خود را در اردوگاههاي مفقودين و صليب سرخ عراق گذراندند، مستحق عنوان «شهيد زنده» هستند. مرداني كه از دل جنگ به اسارت برده شدند و در اردوگاههايي كه فاقد هرگونه شرايط استاندارد نگهداري اسراي جنگي بود، گاه تا ١١ سال در اسارت زندگي كردند. از اين تعداد اسير ايراني كه پس از توافق دو جانبه ايران و عراق براي تبادل اسراي جنگي، به تدريج به وطن بازگشتند و از همان زمان، به عنوان «آزادگان جنگ» شناخته شدند، ١١ هزار اسير بنا بر تاييد مسوولان وقت صليب سرخ، هنوز و پس از ٢٩ سال از پايان جنگ، سرنوشتي نامعلوم دارند و خانواده ايشان، همچنان چشم به راه اين مفقودان هستند.
در حالي كه طي ٨ سال جنگ عراق عليه ايران، حدود ٦٨ هزار نفر از نيروهاي عراقي توسط رزمندگان ايراني به اسارت درآمدند كه تمام اين اسرا، درجه داران رژيم بعث بودند، در جمع اسراي ايراني كه در ٣٥ اردوگاه واقع در استانها و شهرهاي الانبار و صلاح الدين و بعقوبه و بغداد نگهداري ميشدند، ميشد از غيرنظامياني همچون كشاورزان و دامداران و حتي كسبه ساكن شهرهاي مرزي واقع در خطه جنوبي و غربي ايران هم بسيار سراغ گرفت كه اين واقعيت تلخ، در خاطرات مكتوب و شفاهي آزادگان اسير در اردوگاههاي مفقودين يا صليب سرخ هم مورد اشاره قرار گرفته است. مهم آنكه رژيم بعث، اردوگاههاي اسراي ايراني را در شهرهايي داير كرده بود كه يا بيشترين جمعيت سُنينشين يا بيشترين جمعيت سرسپرده رژيم بعث را داشتند و بسياري از آزادگان، در خاطرات خود يادآور شدهاند كه تلخترين لحظات، نه روزها و ساعات اسارت در اردوگاههاي بينشان و مخوف موسوم به اردوگاههاي مفقودين، بلكه زمانهايي بود كه براي انتقال به اداره استخبارات يا مراكز درماني، دست بسته و سوار در قسمت بار ماشينهاي باربري عراقي، از سطح شهر رد ميشدند و ساكنان اين شهرها، با پرتاب تخم مرغ گنديده و گوجه فرنگي لهيده و انداختن آب دهان بر سر و روي اسرا و به زبان آوردن دشنام، انزجار خود را از نژاد ايراني و از غيرت رزمنده ايراني نشان ميدادند.
اگر «اردوگاه مفقودين»، امروز براي ما يك واژه معمولي است، براي صدها آزاده، يادآور ايامي است كه در هر لحظهاش، مرگ، منتهاي خواسته شان بود. معصومه آباد؛ كه خاطرات ٤٠ ماه اسارت – ٢٣ مهر ١٣٥٩ / ١٢ بهمن ١٣٦٢ - در سلولهاي الرشيد، تنومه و موصل و عنبر به همراه شمسي بهرامي، فاطمه ناهيدي و حليمه آزموده را در كتاب «من زندهام» به تحرير درآورده، در خط به خط تصاويري كه در اين صفحات مكتوب شده، به ياد ميآورد از اسرايي كه فقط يك فرياد از شدت درد، يادگار حضورشان شد و از اسرايي كه با ضربات چوب زندانبان بعثي، دچار خونريزي مغزي شدند و به شهادت رسيدند و از اسرايي كه از تشنگي شهيد شدند و...
به استناد خاطرات آزادگان كه در نهادهاي متولي ثبت اسناد مكتوب و شفاهي دفاع مقدس، گردآوري شده، نيروهاي صليب سرخ در طول ٨ سال جنگ تحميلي عليه ايران، فقط مجوز بازديد از ١٥ اردوگاه اسراي ايراني (از مجموع ٣٥ اردوگاه نگهداري اسراي ايران) را از رژيم بعث دريافت كردند و بنابراين، فقط نام ١٥ هزار اسير ايراني كه در اين اردوگاههاي برخوردار از حداقلهايي به عنوان حقوق اسراي جنگي، اسير بودند در فهرست رسمي اسرا ثبت شد اما بيش از ٢٠ هزار اسير ايراني، در تمام سالهاي اسارت، در اردوگاههايي كه هيچ نام و نشاني نداشت، از چشم بازرسان صليب سرخ پنهان نگاه داشته شدند و دقيقا به همين سبب، رژيم بعث اين مجوز را براي خود قايل شد كه بيشترين شكنجهها و محروميتها و آسيبهاي جسمي و روحي را بر اين گروه از اسراي ايراني وارد كند چنانكه سرهنگ «عبدالرشيد الباطن» - بازپرس ويژه گارد رياستجمهوري عراق در جنگ عليه ايران - در اعترافات خود كه آذر ١٣٨٧ در رسانههاي ايران منتشر شد، اشاره داشت كه در طول سالهاي جنگ عليه ايران، ٦ هزار اسير ايراني ساكن در اردوگاههاي مفقود، به دستور صدام به شهادت رسيدهاند.
پس از پايان تبادل اسرا در دهه ٧٠، آزادگان اسير در اردوگاههاي مفقودين همچون تكريت ١٢، در خاطرات خود روايت كردند كه «جيره غذايي اسراي اين اردوگاهها، نصف جيره غذاي اسراي اردوگاههاي صليب سرخ بود و اسرا، در سرما و گرماي طاقتفرساي عراق، در سولههايي نگهداري ميشدند كه محل خواب و قضاي حاجت، يك جا بود. شهادت ٩٠ اسير در يكي از اردوگاههاي مفقودين به دليل اسهال ناشي از آلودگي آب شرب و محل زندگي و تعداد غيرقابل شمارش شهدايي كه در روزهاي گرم تابستان به اسارت رژيم بعث درآمده و بر اثر تشنگي به شهادت رسيدند، هيچگاه فراموش نميشود.»
آنچه در خاطرات مكتوب و شفاهي آزادگان باعث تاثر است و بايد به عنوان تفاوت بارز در نحوه اسارت رزمندگان ايراني و عراقي مورد توجه قرار بگيرد، آن است كه اكثر اسراي عراقي در سلامت كامل و مجهز به اقسام جنگافزار و بر اثر پاتك رزمندگان ايران، به اسارت درآمدند و به همين سبب، در اغلب تصاوير و فيلمهاي بازمانده از دوران دفاع مقدس، مشاهده ميكنيم كه اسراي عراقي با بالا بردن دستها، تسليم بيشرط سپاه ايران شدهاند در حالي كه اكثر اسراي ايراني، در حال مجروحيت اسير شدند. (٢٢٠ اسير عمليات بدر، در حال مجروحيت اسير شدند). آزادهاي ميگفت: «رزمندگان ما، امكاني براي دفاع نداشتند كه اسير شدند.»
نبايد از ياد برد كه جنگ، صحنه يك كارزار بيمنطق است. اما حتي در اين كارزار، طرفين جنگ بايد قايل به معاهداتي باشند كه امضاي تاييد بر آن گذاشتهاند. رعايت حقوق اسراي جنگي، يكي از ضمايم غيرقابل اجتناب جنگ است كه طي دهههاي پياپي در اسناد بينالمللي موكد شده است. از مهمترين اين اسناد، كنوانسيون ژنو است كه در سالهاي پاياني قرن نوزدهم و با توجه به ضرورت توجه به آسيبديدگان جنگي تدوين شد. از سرفصلهاي اين سند بينالمللي، كنوانسيون سوم است كه سال ۱۹۲۹ و پس از پايان جنگ اول جهاني، توسط تمام كشورها با تاكيد بر ضرورت رعايت حقوق اسراي جنگي به تصويب و امضا رسيد. با وجود اين، حقوق اسراي ايراني در اردوگاههاي مفقودين و حتي، اردوگاههاي شناساييشده توسط صليب سرخ، درحالي توسط رژيم بعث عراق در هشت سال جنگ تحميلي عليه ايران نقض شد كه اين كنوانسيون، صرفا بر رعايت حقوق اسير جنگي در اردوگاه تاكيد نداشته و كشور پذيرنده كنوانسيون، متعهد شده كه حقوق مندرج و موكد در اين سند بينالمللي را از لحظه اسارت اسير جنگي تا آخرين ثانيه آزادي او رعايت و اجرا كند. بنا به گفته صدها آزاده، رژيم بعث عراق، از نخستين لحظه اسارت رزمندگان و غيرنظاميان ايراني، كمترين احترامي براي حقوق انساني اين اسرا قايل نبود و خاطرات مكتوب و شفاهي صدها آزاده مويد عهدشكني آشكار رژيم بعث و در تضاد با عهدسپاري اين دولت نسبت به معاهدات بينالمللي است.
در حالي كه يكي از تاكيدهاي كنوانسيون سوم ژنو، رعايت حرمت اسرا و پرهيز از خشونت و شكنجه اسراست، بازجويي از اسراي ايراني در لحظات و روزهاي نخست پس از اسارت، هيچگاه بدون ضرب و شتم و توهين و تهديد نبود (كه در مورد چهرههاي شناختهشده همچون شهيد تندگويان و شهيد ابوترابي، اين برخوردهاي غيرانساني شديدتر و غيرانسانيتر هم ميشد) و مهمترين و مشهودترين نقض حقوق اسراي ايراني، اسارت تعداد قابل توجهي از رزمندگان ايراني پس از امضاي قطعنامه ٥٩٨ – تير ١٣٦٧ - است كه اتفاقا، تمام اسراي ايراني كه پس از پذيرش آتش بس به اسارت درآمده بودند، به اردوگاههاي مفقودين منتقل شدند و از آنجا كه به دليل ماهيت اين تعهد دوجانبه، نهادهاي بينالمللي فعال در امور بشردوستانه همچون صليب سرخ، وظيفه خود براي توزيع جيره غذايي و لباس اسراي جنگي را پايانيافته ميديدند، رژيم بعث عراق از همين زمان محروميتهاي بيشتري بر اسراي ايراني و به ويژه اسرا در اردوگاههاي مفقودين تحميل كرد و جلوگيري از بازگشت اسراي ايراني به وطن پس از آتش بس و پايان مخاصمات، آن هم تا دو سال پس از امضاي قطعنامه ٥٩٨، يكي ديگر از مهمترين عهدشكنيهاي رژيم بعث عراق است.
بنا بر تاييد آزادگان، ٩٩ درصد اسراي ايراني، پس از سال ١٣٥٩ به اسارت رژيم بعث درآمدهاند و در حالي كه در نخستين ماههاي پس از آغاز جنگ، تعداد اسراي عراقي چنان افزايش يافت كه در برههاي، اعلام ميشد تعداد اسراي ايراني در اردوگاههاي عراق، ٨ هزار نفر اما تعداد عراقيهاي اسير در اردوگاههاي ايران، حدود ٣٥ هزار نفر است، طي همين ماههاي آغازين، دولت عراق براي توافق درباره تبادل اسرا پيشقدم شد چرا كه اسارت ٣٥ هزار عراقي، به معناي خالي شدن بدنه جنگاور عراق از وجود ٣٥ هزار رزمنده درجهدار بود كه قطعا، شكستهاي بعدتر و مهيبتر به دنبال داشت.
نخستين مرحله تبادل اسراي ايران و عراق مربوط به آزادي اسراي مجروح و معلول و سالمند بود كه طي سالهاي جنگ، حدود ٣٠٠ نفر از اسراي ايراني مشمول اين شرايط، آزاد شدند. مرحله ديگري از تبادل اسرا، سال ١٣٦٧ و پس از امضاي قطعنامه ٥٩٨ بود اما آنچه امروز به نام «سالگرد بازگشت آزادگان» در متن تقويم جمهوري اسلامي ايران به ثبت رسيده، روز ٢٦ مرداد ١٣٦٩ است كه بيشترين تعداد آزادگان ايران، پس از سالها اسارت، در اين روز پا به خاك وطن گذاشتند و اين مرحله تا پايان مهر ١٣٦٩ ادامه يافت. هرچند بازگشت اسرا به ايران تا نيمههاي دهه ٧٠ هم ادامه داشت چنانكه خلبان حسين لشكري كه به دليل ١٦ سال اسارت در اردوگاههاي مفقودين و دو سال اسارت در اردوگاههاي شناساييشده توسط صليب سرخ در عراق، به «سيدالاسرا» ملقب شد و تنها يك هفته پيش از نوزدهمين سالگرد بازگشت آزادگان به ايران، بر اثر شدت آسيبهاي وارد شده در سالهاي اسارت، به شهادت رسيد، فروردين ١٣٧٧ به ايران بازگشت در حالي كه تا سال ١٣٧٥ و در واقع، تا ٨ سال پس از پايان جنگ عراق عليه ايران، دولت عراق، اسارت اين رزمنده را كتمان ميكرد و نيروهاي صليب سرخ از اسارت وي در اردوگاههاي مفقودين عراق بيخبر بودند.
آزادگان، مانند شهدا نيستند كه پلاك و يادمان داشته باشند. مانند جانبازان هم نيستند كه نشان و بيرق داشته باشند. آزادگان، مردان گمنامي هستند در همسايگي من و شما. پزشكي كه از مطبش خارج شدهايد، استاد دانشگاهي كه پاي درسش نشستهايد، كاسبي كه باقي پولتان را بيش از آنچه بايد، پس داده، رفتگري كه نجواي بامدادي جارويش به تن كوچههاي محلتان، بيدارباشي معصومانه است، شايد هركدام، اگر بپرسيد، خاطراتي از «تكريت ١٢» داشته باشند. بخشي از خاطرات برخي آزادگان«... ٤ نفر بوديم. نيم ساعت در مقابل سپاه هفتم عراقيها مقاومت كرديم. بعد از نيم ساعت، فشنگمان تمام شد. اسلحهها را زمين گذاشتيم و دستهايمان را بالا برديم... در هر كاميون آيفا، ٥ يا ٦ اسير دست بسته سوار كردند و يك صف ٥٠ ماشيني درست كردند و بردند بصره. مردم بصره، جشن شكست دادن ما را گرفته بودند و سنگ و ميوه گنديده به طرفمان پرتاب ميكردند. اشكي كه از چشمهايمان ميآمد از تلخي اسارت نبود. به خاطر مظلوميت جمهوري اسلامي گريه ميكرديم... ماشاءالله ابراهيم، مجروح بود كه اسير شد. او را يك گوشه گذاشتند و آنقدر ماند تا از شدت خونريزي شهيد شد... يك اسير زخمي كنار من بود و انقدر ماء ماء گفت و به او آب ندادند كه از تشنگي شهيد شد... اسراي مجروح را در يك كمپرسي جا داده بودند. وقتي خواستند پياده شان كنند، يكي از بعثيها به راننده گفت كه جك كمپرسي را بالا بزند. در عقب كمپرسي باز شد و كمپرسي بالا رفت و بچههاي مجروح، انگار كه بار آجر خالي ميشود، روي سر هم زمين افتادند طوري كه وقتي ما بدنشان را از روي همديگر بر ميداشتيم، دو، سه نفرشان آن زير مانده و از خفگي و بيهوايي شهيد شده بودند... يك سطل براي قضاي حاجت داده بودند. سطل پر شد. تشنه بوديم و آب ميخواستيم. گفتند همان سطل را خالي كنيد و حالا پر آب كنيد و ببريد. اجازه شستشوي سطل را خواستيم. كتكمان زدند و اجازه ندادند... كف دست حسين سلطاني تير خورده بود. دستش را با يك تكه پارچه بسته بود. بوي عفونت دستش توي سلول پيچيده بود. يك روز گفت احساس ميكنم انگشتم دارد از جا در ميآيد. يكي از انگشتهايش را گرفت و كشيد و انگشت جلو آمد. گفتم حسين چكار ميكني ؟ گفت ببين، همهشان درآمدهاند. ٥ انگشت دستش را جلوي چشم من از زير پارچه كند و دور انداخت.»