دانشگاه اگر نسبتی حقیقی و عمیق با زمانهاش، ملتش و آیندهاش نداشته باشد، دانشگاه محسوب نمیشود.
نیچه میگوید در آلمان وقتی هدف از دانشگاه گم شد، مرجعیت آلمان هم از دست رفت. یعنی، مرجعیت یک کشور از حیث علم و آینده در پرتو «فهم از دانشگاه» بوجود میآید.دانشگاه مکانی نیست که در آن تدریس میشود، دانشگاه، وضعیتی است که در آن «تولید فکر» صورت میگیرد و تحولات جامعه سامان مییابد.
به گزارش ایران، دکتر قاسم پورحسن استاد فلسفه دانشگاه علامهطباطبایی نوشت: اگر قرار باشد دانشگاه را از حیث فلسفی مورد بررسی قرار دهیم، نخستین پرسش این خواهد بود که آیا دانشگاه ذات دارد؟ در صورت داشتن ذات، روش تحقق این ذات چیست؟ و این ذات با جامعهای مانند ایران و با آیندهاش و نیز با علم در ایران چه نسبتی میتواند برقرار کند؟
«دانشگاه» از نگاه یک فیلسوف آیا ما در ایران «دانشگاه» داریم؟ متفکرانی که در سنت آلمانی میاندیشیدند، زودتر از بقیه به مسأله «دانشگاه» توجه کردند چرا که «دانشگاه» همواره برای آنان دغدغه بوده است. اولین نوشته رسمی که ما در این سنت از دانشگاه داریم، رسالهای کوتاه درباره «نظام دانشکدهها» است. در این رساله آمده است که دانشگاه توان این را دارد تا هویت و تحولات جدید را شکل دهد. بر اساس این رساله تا زمانی که دانشگاه در کشمکشهای فکری قرار نگیرند، ما نمیتوانیم از چیزی با عنوان «دانشگاه» حرف بزنیم. دانشگاه مکانی نیست که در آن تدریس میشود، دانشگاه، وضعیتی است که در آن «تولید فکر» صورت میگیرد و تحولات جامعه سامان مییابد.
جالب این است که نیچه عنوان میکند در آلمان وقتی هدف از دانشگاه گم شد، مرجعیت آلمان هم از دست رفت. یعنی، مرجعیت یک کشور از حیث علم و آینده در پرتو فهم از دانشگاه به وجود میآید.
در سنت آلمانی دو محور اساسی در مورد دانشگاه همواره از اهمیت برخوردار بوده است. یکی اینکه که دانشگاه «موضوعی فلسفی» است تا صرفا موضوعی جامعهشناسانه، روانشناسانه و یا بحثهای ساختاری. دوم اینکه دانشگاه اگر نسبتی حقیقی و عمیق با زمانهاش، ملتش و آیندهاش نداشته باشد، دانشگاه محسوب نمیشود.
مثالی که در سنت آلمانی برای دانشگاه آورده میشود آکادمی افلاطون است. در آکادمی افلاطون، مهمترین مسأله تولید اندیشه و پرسش از زمانه بود و از همه بالاتر شکل دادن به «سپهر دانایی» است.
بر این اساس، ما باید فهممان از دانشگاه را تغییر دهیم. ما عجالتا فهمی که از دانشگاه داریم، صرفا ساختارگرایانه است تا ذاتگرایانه. عنوان سخنرانی هایدگر در مورد دانشگاه «خودبیانی دانشگاه» است و معتقد است که دانشگاه نخست باید ذات خود را اثبات کند و چگونگی آن براساس سهمی است که در یک ملت دارد.
دانشگاه برای اثبات ذاتش چند مرحله را باید طی کند؛ نخست، «نظم آکادمیک» داشته باشد این در حالی است که در دانشگاههای ایران دیسیپلین آکادمیک وجود ندارد. دوم، «بینش آکادمیک» داشته باشد که این امر پیشفرضی ضروری برای ورود به نظم آکادمیک بشمار میرود.
واقعیت این است که اگر «بینش آکادمیک» به معنای فهم اصیل از دانشگاه نداشته باشیم، نظم آکادمیک شکل نمیگیرد. دقیقا مانند این است که به سادگی میگوییم علومانسانی امروز را عوض میکنیم در حالی که به قاعده ظهور دیسیپلینی علم توجهی نداریم؛ یعنی نمیدانیم که علم نسخهای و دستوری نیست بلکه فرآیندی و طبیعی است نه تجویزی. هرگاه ما واجد «بینش آکادمیک» شدیم یعنی بر اساس یک تفکر انتقادی، از انقیاد بیرون آمدهایم. آنگاه وارد «سپر دانایی» میشویم. آن وقت دانشگاه میتواند ذات خود را اثبات کند.
معتقدم، دانشگاههای ما، دانشگاههای پیرو هستند و دانشگاه پیشرو نداریم. یعنی دانشگاههای ما به طور کلی در تحلیل پسینی قرار میگیرند. به این معنا که نسبت به آینده و نسبت به فکر «دیدگاه فرا نگرانه» ندارند.
تا زمانی که ما فهم فلسفی از ایران نداشته باشیم، مشکلمان حل نمیشود. فهم ناسیونالیستی و نژادپرستانه مشکل ما را حل نمیکند. «مسأله ایران» و «مسأله دانشگاه» مفاهیم ساختگی نیستند بلکه هر دو مفهومی اصیل هستند که ما باید بتوانیم فهم درستی از بنیاد و ذات آنها داشته باشیم.
وقتی به رتبه دانشگاههای ایران در میان سایر دانشگاههای جهان نگاه میکنیم میبینیم که دانشگاههای ایران نتوانستهاند اندیشهای را شکل دهند و به اصطلاح universal باشند چون ما به ندرت دست به «تولید فکر» میزنیم. در اکثر دانشگاههای دنیا ۳-۴ درصد بودجه از تولید ناخالص ملی، سهم دانشگاهها است در حالی که این روند در ایران حدود نیم درصد است.
علاوه بر این، سیاستگذاریها برای دانشگاه، بیرون از بدنه آن صورت میگیرد و بازیگران دانشگاه در آن نقشی ندارند. ما تنها به انبوهی و انباشتگی مقالات توجه میکنیم ولی نقشی در دنیا نداریم. همه اینها نشان میدهد که ما باید تغییر کنیم و مهمترین تغییر هم باید «تغییر فلسفی» باشد.