شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۸۵۳۲۴
تعداد نظرات: ۲ نظر
تاریخ انتشار: ۲۷ بهمن ۱۳۹۶ - ۲۲:۳۹
محمد کیانوش راد / قسمت هفتم

برشي به برخي رويدادهاي پيش از انقلاب و هسته هاي جوانان انقلابي در دهه ٥٠ در خوزستان

هركس داستان خود را دارد.
هركس با چيزي گرم مي شود.
هركس براي داستانش ده هادليل دارد.
گاهي به دليلي ، به هزاردليل، پشت مي كند. 
گاهي  با داستانش داستان ها مي سرايند 
گاهي پيچيده و گرفتاردرداستان خويش اند. 
گاهي ما را با داستانشان مي برند. 

در اين بخش به تحولات انقلابي در برخي از شهرهاي خوزستان و گروه منصورون و در ادامه داستان روحانيت  و هسته هاي انقلابي اهواز و رخدادهاي منتهي به انقلاب را خواهم گفت. 

فعاليت هاي اسلامي - انقلابي در خرمشهر با نام فرزاد قلعه گلابي و اسماعيل زماني ، برادران  فروزنده ( احمد مبارز ، مسعود فعال و محمد كمترين تحرك سياسي را داشته است ) ، مرتضي  نعمت زاده و كاظم نعمت زاده ، مصطفي عمادي ، غلامرضا بصيرزاده ،بيژن ( محسن ) مشعل ،  محمد جهان آرا، فوادكريمي ، سيد رضا موسوي و جمعي ديگر پيوند خورده است. 
برخي فرزاد قلعه گلابي را امام خود مي دانستند و فرزاد هم اين را پذيرفته بود. 

قبل از ادامه مطلب بد نيست نكته اي را بازگويم.نقل رخدادهاي اهواز را تا حدي خود حضور داشته و يا از نزديك ديده و شنيده ام. در مورد رخدادهاي خرمشهر و دزفول  شنيده و خوانده ام. 

 از بچه هاي خرمشهر قبل از انقلاب ، تنها "باقر ممجّد" را مي شناختم. او را يكي از دوستان معرفي كرده بود و پس از ديداري در قم ديگر  او را نديدم . براي تهيه كتاب و اطلاع ازمسايل ، نزد باقر به موسسه درراه حق رفتيم.  احمد بيدهندي و مهدي روحاني هم با من بودند. بقيه بچه هاي خرمشهر را پس از انقلاب شناختم و با برخي در ارتباط بوده و هستم. 
از دزفول هم به واسطه مرتضي بني نجار همسر خواهرم قبل از انقلاب تنها نام سيد احمد آوايي  و بهرام درّولي را به عنوان افرادي  مبارز شنيده بودم .اين را گفتم تا معلوم شود بخش هايي كه گفته خواهد شد ، به جز اهواز ، بر اساس شنيده ها ، مطالعات و يا خواندن برخي اسناد مي باشد. 

فرزاد قلعه گلابي نقش استاد، مربي و رهبر بچه هاي مذهبي خرمشهر بود . آنان  نامِ حزب الله را برخود  نهادند . فرزاد از نظر مطالعات اسلامي سرآمد بچه ها و مورد قبول همه آنهابود. پيش از انقلاب  به عنوان رهبرگروه حزب الله ، چهار سال زندان شد و پس ازانقلاب نيز ظاهرامدتي  دستگيرشد ، وپس از آن  ، براي هميشه ايران را ترك كرد.چرا و چه شد ؟ نمي دانم.

فرزاد قلعه گلابي اكنون ساكن اُسلو در نروژ است . فعاليت هاي فكري و فرهنگي اش ادامه دارد. از جمله مي توان به پاسخي كه در ١٣٩٤، در نقد و رد نظر احمد قابل در خصوص "نظريه استحباب پوشش سر و گردن زنان " قلمي كرده است. . قلعه گلابي معتقد به تجددگرايي و ضعف علمي احمد قابل است .

جشن هاي ٢٥٠٠ساله  در ١٣٥٠ با مخالفت هاي روحانيون سراسر كشورروبروشد .رخداد سياهكل و تحركات سازمان فداييان خلق و سازمان مجاهدين خلق ، فضاي سياسي جديدي را رقم زد. خرمشهر هم در فضاي فعاليتي مذهبي بچه هاي دبيرستاني مثل غلامرضا بصير زاده ،اسماعيل  زماني ،مرتضي نعمت زاده ، محمد ( محمد علي ) جهان آرا،حسن ابراهيمي با محوريت فرزاد قلعه گلابي به فعاليت پرداختند.
 
اعضاي حزب الله خرمشهر  با توجه به سن و سالشان ، انتقاداتي كلي به رژيم داشتند. خواسته آنها اين بود كه بايد قوانين اسلامي حاكم شود . اما هيچ برداشت و تحليلي ازچگونگي چنين حكومتي نداشتند ، نه از اقتصاد و نه از اداره چنين خواستي آگاهي نداشتند. 

از بچه هاي خرمشهر هشت نفر دستگير مي شوند و فرزادقلعه گلابي چهار سال و اسماعيل زماني يك سال و مرتضي نعمت زاد دوسال و ساير اعضاء مثل غلامرضا بصير زاده ، كريم رفيعي ، محسن مشعل  ، محمد جهان آرا ( شهيد ) ، هركدام به يكسال محكوم گرديدند. 

در دزفول نيز فعاليت ها پرشتاب بود. شيخ عبدالحسين سبحاني ازسال ٤٩ فعاليت خويش را شروع و در سال ٥٠  دستگيرشد. شيخ سبحاني زير شكنجه جان مي بازد، بچه هاي درفول مصمم تر و فعال تر مي شوند. 

جمعي از بچه هاي دزفول  مثل غلامعلي رشيد  ، حميد صفري ، سيد احمد اوايي و ...از بچه هاي گروه شهيد سبحاني دزفول را به زندان اهواز منتقل مي كنند  و زمينه آشنايي و ارتباط بچه هاي خرمشهر و دزفول فراهم وبا همكاري هم  طرح تشكيل " ارتش انقلابي خلق مسلمان " را پي ريزي مي كنند. بعدها افراد ديگري مثل غلامعلي رجايي هم به زندان مي افتند. 

توان تشكيلاتي دو گروه با ورود عبدالحسين صفاتي دزفولي تقويت مي شود. صفاتي  عضو سازمان مجاهدين خلق بود كه در اين زمان به دليل تغيير مواضعِ سازمان از آن جدا شده است. 

گروه منصورون بر اساس شواهد مستند درسال ٥٧ تشكيل شده است و نه از سال ها قبل ، آنگونه كه برخي مدعي آن هستند. 
دراوايل ٥٧ "گروه منصورون " از تركيب بچه هاي دزفول، خرمشهر ، اهواز و مسجد سليمان تشكيل مي شود. اقدامات انقلابي اين گروه تاثير زيادي در روحيه دادن به مردم بود. 

از گروه سبحاني در دزفول و در دهه پنجاه ، شيخ عبدالحسين سبحاني ، مهدي هنردار ، سيد علي جهان آرا، عزيز صفري ، حسن هرمزي ، سيد نورالدين صفدري ، زير شكنجه و يا درگيري مسلحانه كشته مي شوند و عبدالحسين صفاتي دزفولي نيز در درگيري مسلحانه در سال ٥٥ در اصفهان جان مي بازد. 

از بچه هاي مسجد سليمان محسن رضايي در سال ٤٩ دانشجوي هنرستان شركت نفت شد. عبدالله ساكيه ، غلامرضا قميشي.  فريدون مرتضايي ، محسن رضايي ، اسماعيل دقايقي هسته اي را در هنرستان ، براي فعاليت هاي مذهبي - سياسي تشكيل مي دهند .

جهانمير (صفر) پيشبين ،سال  قبل به هنرستان آمده بود .  و جمعي را منسجم كرده بود. جلسات را گاهي در منزل عَبد زرگاني تشكيل مي دادند. عبد را ده دوازده سال ، شايد هم بيشتر،  در كيان پارس و در فروشگاه نان ماشينيش ديدم. 

سال ٥١ عليرضا صادقي ، جعفر مجد سبحاني و سلمان رمضاني از بچه هاي هنرستان دستگير مي شوند. 
رضايي را نيز بعدا دستگير مي كنند. سه ماه زندان در زندان خيابان زند و همراه با  عبدالله ساكيه .

علي احمدي ، محسن رضايي وغلامرضا قميشي در سال ٥٤ به دانشگاه علم و صنعت مي روند.علي احمدي و غلامرضا قميشي دستگير و دركميته مشترك خرابكاري بازداشت مي شوند.  دو ماه در كميته مشترك زندان هستند.كميته مشترك  پس از انقلاب تبديل به زندان توحيد شد. اكنون موزه عبرت شده است.

محسن و علي و غلامرضا از سال ٥٦ زندگي مخفي را آغاز مي كنند . محسن ازدواج مي كند . فرزند اول محسن رضايي نيز  رادرخانه اي  تيمي در دزفول متولد مي شود. 

" گروه منصورون " حاصل همكاري بچه هاي خرمشهر ، اهواز ، مسجد سليمان و دزفول بود و اولين بيانيه خويش را در پس از ترور بروجردي كارمند شركت  نفت ، در ٤دي ماه ١٣٥٧ صادر مي كنند.

اعضاي گروه موحدين و منصورون ، بيشتر نگرشي سنتي به مذهب داشتند. از نظر عقيدتي محافظه كاربودند . بعد از انقلاب ، و در طبقه بندي سياسي آنها را بايد راست و محافظه كار ناميد . اين دو گروه موتلفِ با روحانيت و مؤتلفه وبازاربودندواز  تشكيلاتي تشكلي هيئتي بودند.  آنها را مي توان از نظر استراتري و تاكتيكي ، در ادامه  " فداييان اسلام " و " هيئت هاي موتلفه " دانست.

اين دو گروه هيچ گونه تحليل مكتوبي در مورد نحوه اداره حكومت  اسلامي ، اقتصاد ايران ، جامعه و فرهنگ ، طبقات اجتماعي و ... ، از خود ارايه ندادند. نگراني آنان از"امكان انحراف  فكري " گروه ،  آنها را زير مجموعه بخش سنتي روحانيت محافظه كار درآورد. 

اين جريان محافظه كار و سنتي پس از انقلاب حاكميت سياسي را درخوزستان در دست داشت و با حضور غرضي و خصوصا محمد فروزنده باعث تقويت و نهادينه شدن آن شد. 

غلامرضا بصير زاده از معدود افرادي بود كه گرايش چپ ، اما محافظه كارانه خود راحفظ كرد.  او بدليل بافتِ فكري سنتي ، بسيار محتاط و كمتر موضعي از او شنيده شده است 

انقلابيون داري خصلت هايي هستند. با آن خو مي گيرند. رشد مي كنند وشكل مي گيرند و با آن خصلت ها زندگي را سر مي كنند. برخي انقلابيون ، با تغيبر شرايط تغيير مي كنند . برخي تنها راه ماندن را ، ادامه شرايط انقلابي مي دانند .
 انقلابي بودن كُنشي پيچيده نيست. تنها شجاعت و گاه بي باكي كافي است  . پس از آن ، آموختن تاكتيك هاي رقابت و حذفِ مخالف ، كه انقلابيون نامش را دشمن مي نهند ، لازمه آن است. 

در ايام مبارزات امام خميني عمليات نظامي و مسلحانه را نفي كرده بود.اين امر به شكلي متواتر ذكر شده است  ، حتا امام صراحتا به بروجردي از گروه "توحيدي صف " و به مرتضي الويري از گروه " فلاح " و به نماينده گروه "فلق "،  در سه مقطع متفاوت اين را گفته بود. اما گروه " منصورون"  در عمليات نظامي خويش  ١٣ ترور را در كارنامه خود دارند. امروز برخي از آنها شايد از داستان هاي  خويش ، چندان رضايت نداشته باشند.و در داستان خويش پيچيده اند. 

هركس داستان خود را دارد.
هركس با چيزي گرم مي شود.
هركس براي داستانش ده هادليل دارد.
گاهي به دليلي به هزاردليل، پشت مي كند. 
گاهي  با داستانش داستان ها مي سرايند 
گاهي پيچيده و گرفتاردرداستان خويش اند. 
گاهي ما را با داستانشان مي برند. 

به موازات فعاليت ِهسته هاي انقلابي جوانان،  در دهه پنجاه ، دنياي ديگري هم براي دانشجويان بود. بحث هاي طولاني نظري براي اثبات برتري اين يا آن ايدئولوژي . تلاش براي ايجاد هژموني و تسلط ِبر ديگران و تبليغ ِ پيشرو بودن نسبت به رقباي  سياسي.  اما در زير پوستِ زمخت ِسياست ، گفتگو و ،عشق و دلدادگي ها هم بود. 

دنياي رنگارنگِ انسان ها و افكار و عواطفشان هم در جريان بود . نشستن در ترياي دانشكده كشاورزي و يا رفتن به كوهنوردي ، در كوههاي فَدَلك شوشتر با بچه هاي آشنا به منطقه ، مثل احمد معاضدي و در كنج شكافي در كوه پناه آوردن ، در هنگام باران تند شب هاي شوشتر. 
 فرصت هايي بينظير و شايد تكرار نشدني براي نسلي كه تشنه پياده كردن آرمانهايشان بودند. آن روزها هركس ، درست يا نادرست ريشه اي داشت. 

امروز در تريا ، بازهم بحث بالا گرفت. تريا شلوغ است و جاي نشستن و بحث كردن نيست ، اما بحث مي كنند. احمد دوآتشه و انقلابي است. طرفدار شريعتي است .  عباس و شيرين و رها و فريد هم هستند. راوي هم درگوشه اي نشسته است. گوش مي دهد. تا بيامورزد .  جا كم است . دو ميز را كنار هم مي چسبانند. صديقه هم مي آيد .  نگاه ها سمت او مي رود. آرام و متين و محكم راه مي رود.   كت سورمه اي رنگ و دامني  مشكي پوشيده است . 

روسري  آبي زنگي به سر كرده است. با گل هاي درست سفيد بر آن.  چكمه هاي چرمي بلند و مشكي رنگي هم به پا دارد. تيپش محجوب تر از همه است ، اما زيباتر وجذاب تر است. 

به تازه گي گرايش مذهبي پيدا كرده است . كاظم كتاب "فاطمه فاطمه است " را به او داده است. .صديقه دختري معمولي است. زيبا نيست . قدكوتاهي دارد ،  اما چرا همه بچه هامذهبي و غير مذهبي به او چشم دارند ؟ چه رازي دراو نهفته است ؟ حتا علي مذهبي  و عباس ماركسيست او را مي خواهند. 

مريم هم مي آيد و مي نشيد ، با هيجان حرف مي زند و جمع را شلوغ و سرشاراز انرژي مي كند. او ميل به بهتر كردن همه چيز و همه كس دارد. 

مريم  پدرش كارگر لوله سازي اهواز است . از طبقه كارگراست چيزي كه عباس خيلي ازآن سخن مي گويد. منزلشان در منطقه كارون ِ كارگري است . بعد از منطقه حصير آباد و خيابان بيست متري شهرداري ، درست روبروي  منبع آب فعلي . مريم گرايش چپ  دارد. به فداييان خلق سمپاتي دارد. 

به توده هاي اجتماعي و مردمان ضعيف صادقانه گرايش دارد. برخلاف عباس ، مريم ماركسيستي صادق است. بعدها به فداييان اكثريت پيوست. . هاني هم از دانشكده پزشكي امد، در آن زمان دانشگاه علوم پزشكي با ساير رشته هاي در يك دانشگاه بودند. مريم به هاني تعارف كرد تا به جمع ملحق شود .هاني  گفت حوصله اين جمع ها رو ندارم. هاني دانشجوي پزشكي بود وهمان سال اول ورود به دانشگاه در ١٣٥٤دستگيرشده و به ساواك برده بودند.

او بيشتر كار مخفي مي كرد. در آن ايام كسي كه كار مخفي مي كرد ، در فعاليت هايي كه علني بود كمترشركت مي كرد و بچه ها هم كمتر او را مي شناختند. 

عباس هم موافق هاني بود گفت : اين بحث ها چه دردي را دوا مي كند ؟ ما به عمل نياز داريم و نه حرف. رها گفت اما بايد معلوم بشود براي چه بايد عمل كنيم ؟ مريم گفت : هدف ما، مردم ماست . احمد كه شيفته شريعتي بود گفت مردم بدون خدا يعني چي ؟ عباس گفت، خدا چه ربطي به بحث ما دارد. مگر الان كه اينجا هستيم  و با هم هستيم همه خدارا قبول داريم. 

احمد يادش به سخنراني شريعتي در مورد جهان بيني مادي و جهان بيني مذهبي افتاد . آلبر كامو در كتاب طاعون ، سه پرسوناژ را مطرح كرده است. و شريعتي آن را نمونه سه تيپ مادي ، مذهبي ، و پوچ انگار، توضيح داده بود .

 مردم ِ شهر اوران ،را طاعون گرفته است . هريك از سه پرسوناژ در مورد كمك رساني به طاعون زدگان ايده اي دارند . احمد گفت  ، آنكه خدا و آخرت را دارد مي تواند مبارزه كند. به نظرم " مبارزه ، بدون خدا معنا ندارد " . صديقه گفت يعني الان همه كساني كه خدا رو قبول ندارند بايد دست از مبارزه براي مردم بردارند ، چون خدا را قبول ندارند. شيرين هم گفت يعني اگر انسان با عقل خود چيزي را خوب تشخيص مي دهد  و خدا را هم قبول ندارد ، نبايد به سمت خوبي برود. احمد دنبال جوابي بود ، آنقدرها توان ادامه بحث را نداشت.  رزّوق وارد شد و با اشاره به احمد فهماند كه فوري بايد متفرق بشوند . احمد نفس ِ راحتي كشيد. فورا بچه ها متفرق مي شدند. 

رزّوق نگهبان بود. همه نگهبانان زير نظر گارد دانشگاه بودند . رزّوق گاه و بيگاه به داخل تريا سرك مي كشد. بچه ها نمي ترسند.. بيشتر احساس امنيت مي كنند.  رزّوق در لشكرباد زندگي مي كند و با بچه ها همكاري مي كند. بعد از انقلاب رزّوق  به حراست  دانشكاه منتقل شد ، مثل سخنور ، كه براي بچه ها ترانه "عيداومد بهار اومدم مي رم به صحرا " را در اتوبوس مي گذاشت و پس از انقلاب  راننده ريس دانشگاه شد. 

 عصرها كه كلاس درس تمام مي شود نمي دانم چه حسي دارد. هرچه هست خيلي لذت بخش است. زمستان  و تابستان هم ندارد. اما زمستان ها را بيشتر دوست داشت. 

عصر بعد از پايان كلاس ، برخي بچه ها به سرعت كلاس را ترك مي كنند ، برخي با استاد تا اتاق او را همراهي مي كنند .  امروز شيرين و رها به بهانه بحث در مورد رد و بدل كردن جزوه كمي در كلاس مي مانند.  نور طلايي خورشيد از پنجره كلاس به داخل مي نشيند. 
از هردري  سخني گفتند . از درس و دانشگاه و از ايمان و تعهد ، واز فداكاري و از رازعشق و دوستي. 

رها گفت : مذهبي ها از عشق چيز كمي مي دانند. واگر نسيمي برآنها وزيد، به پناهگاهشان مي خزند. 
شيرين گفت ، اين ربطي به مذهبي بودن ندارد ، منهم نمي دانم  چيست .

در آن زمان همه مفاهيم و همه چيز دوگانه بود.آنهم روبروي هم.  مذهبي و غيرمذهبي ، كارگرو سرمايه دار ، خدمت و خيانت ، زيربنا و روبنا، ايده آليسم و پراگماتيسم ، بازار پنهان زنده باد ، مرده باد مد بود. از نظر رها ، اين تنها عشق بود كه دوگانه دوستي و دشمني را نفي مي كرد و به وحدت مي رساند. 

اما عشق چيست ؟ 

شيرين گفت : اصلا عشق چيست ؟ رها گفت منهم راستش دقيقا نمي دانم چيست  . هر دو خنديدند.  رها ادامه داد بنظرم عشق و ايمان هم ساحت اند. ايمان و عشق ، مثلِ نسيمي است كه ، گاه يكباره از پنجرهِ بازِ اتاقت ، بر تو مي وزد . نرم و آهسته وتو خنكي آن را حس مي كني .تو نسيم را نخواسته اي ، تو انتخابش نكرده اي ، اما يكباره و بي اختياردر دامن توست وتو را در بر مي گيرد .

آن روز شنبه بود. كلاس ها تمام شده بود . بچه ها رفتند و اينها هنوز در كلاس نشسته بودند. دكتركرم زاده استاد رياضي گروه كه درسش نيم ساعت بيشتر  طول كشيده بود. درراهرو ، با حوصله و عشق با بچه ها حرف مي زد. صميمي و خودماني و با خنده هاي خاصِ خودش ، از درس و اززندگي هم سخن مي گفت. 

رها گفت  راستي شيرين ديده اي  هركس موقع خنديدن ، مدلِ خاص ِ خودش مي خندد. تا حالا خانم نظري مي گفت. اما اين بار با نامش خطابش كرد. شيرين گفت بله اما اين مرد چقدر دوست داشتني است .منظورش دكتر كرم زاده بود . رها گفت انسان بودن همين است.

در نيمه بازبود از لاي در، نسيمي خنك مي آمد. نسيم ، صفحات جزوه  شيرين را كمي جابجا مي كرد. غروب روز شنبه بود  . صداي وزوز باد از باغ دانشكده بيشتر شد .طوفان شده بود. 

باد در اتاق را باز كرد .باد تندتر شده بود. جزوه روي دسته چوبي صندلي به هوا رفت. شيرين دستش راروي برگه هاي جزوه درسش گذاشت كه باد آنها را با خود نبرد ، اما برد.نسيمي كه حالا طوفان شده بود ، برگه ها را در كلاس پخش كرد .شيرين بلند شد ، با حالتي استرس گونه گفت من بايد بروم. رها گفت چرا ؟ گفت هيج . كار دارم. 

رها هم پشت ِ سر شيرين و با فاصله راه افتاد ، سوار اتوبوس شدند. اواخربهمن ، هواي اهواز بهاري است . بوي عيد همه جا را گرفته است. صداي ترانه اي در فضاي اتوبوس پيچيده است.

 "گل اومد بهار اومد مي رم به صحرا ،
عاشق صحرائيم بي نصيب و تنها "

راننده اتوبوس ، سخنور است. مثل اينكه  كبكش خروس مي خواند. سرحال است و با بچه هاي دانشجو خوش و بش و شوخي مي كند. 

در شهر اما جوش و خروشي ديگر است. مرتضي حقيري زاده ، احمد خيامي ،رضا بهاءالديني ، مرتضي ممويي ، عباس كعبي ، طالب مستاجران ، كريم منصوري ، محمدرضا افتخاري ، سعيد درفشان ،محمد طرفاوي ، حميد سياحي  احمد بيدهندي ، مهدي روحاني و .... هركس به تناسب سن و ارتباطاتش فعال شده است .  وهزاران هزارمردم ،  آماده كارزابا رژيمي كه ظالمش مي دانستند. همن بودند گرچه  نامي از آنان نيست. 

تاريخ را فاتحان مي نويسند. اما اين همه مساله نيست. در نوشته فاتحان هم مردم گم مي شوند. گويي تنها فاتحان ِ برمسند نشسته عامل پيروزي بوده اند. 

امروز اميد حلالي زنگ زد و گفت : مردم عادي در نگاه مورخين كمتر ديده مي شوند. و از پدرش و تلاش هايش در انقلاب گفت. اين را گفت و چقدر درست گفته است.  چقدر ازعنوان " مردم عادي " لذت مي برم. اينجا نام كساني را مي آورم و هزاران نام ِ بي نام ، گم شده اند. فاتحانً برمسند نشسته ، تنها از خود مي گويند و مردم را به تعارف مي آورند. وسپس، انقلاب را ارث خود وسفره  فرزندانشان مي شمارند.  گويي اگر آنها نبودند هيچ اتفاقي نمي افتاد. 
گويي رزّوق و سخنور و سياحي و حسين ب .ام. نبودند. اما اينها هم بودند. 

خرمگس نبود. خرمگس شد.  بدليل مذهبي بودن او را حاج آقا مي گفتند.  بعد از فليپر ، حاج آقا خرمگس شده بود. فليپر در خيابان لشكر و باتوق ارتشيان بود.......

ادامه دارد 
comment
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۰
انتشار یافته: ۲
comment
comment
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۲۳:۰۹ - ۱۳۹۶/۱۱/۲۷
comment
0
0
comment مسلسل روایت شفاهی تاریخ فعالیت سیاسی مجموعه ای از کنشگران و فعالان سیاسی خوزستانی دوره قبل و بعد از وقوع انقلاب که با همت آقای محمد کیانوش راد و نشر شوشان انجام گرفته ، ضرورت نسل امروزماست
comment
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۹:۲۴ - ۱۳۹۶/۱۱/۲۸
comment
0
0
comment امیدوارم آقای کیانوش بعدها این نوشته ها را با بازبینی و تحلیل بیشتر و منسجم تر منتشر نمایند.شرحی که او می دهد برای امروز و اینده بسیار مفید است. بنده بخشی از نوشته های او را که وصف ادم ها و اماکن شهرهای استان به ویژه اهواز است، بسیار دوست دارم. چیزی در نوشته های او هست که تاکنون نشنیده و نخوانده ام. این یک تاریخ نگاری به سبک شفاهی است و ای کاش مبارزین انقلابی در نگارش خاطرات شان، این اشارات را فراموش نکنند. قطعه ای از تاریخ خوزستان هست که فقط در سینه های افراد وجود دارد و بسیاری از شخصیت ها یا حوصله ای برای نوشتن آنها ندارند یا قلمی توانا برای ثبت شان. خوشبختانه آقای کیانوش این ویژگی را داشته و علاوه بر این، احساس روان و شفافی نیز در یاداوری خاطرات از خود نشان می دهند که موجب لذت وافری در بازخوانی آن خاطرات می شوند. دست مریزاد جناب کیانوش.
نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار