غلامرضا جعفری
آقا یا خانم نوروز
سلام
من از اهالی جایی هستم که می گویند خونشان گرم است، می گویند مهمان نوازند، می گویند در عالم رفاقت، برادرند و می گویند روزگاری خاکشان مراد میداد، مراد همه نامرادانی که از زور بیکاری و فقر و بیچارگی، خانه ها را رها کردند و در این خاک، خانه ساختند.
پیش از آنکه سخن را ادامه دهیم بگذارید تکلیف یک چیز رااز قبل مشخص کنیم؛ نمی شود یک نفر را، یک موجود را، یک وجود را ولو اینکه مثل شما انتزاعی باشد با خطاب آقا یا خانم فلان، مخاطب قرار داد، در این جهان بی و یا با کران، همه چیزها و همه موجودات یا آقا هستند و یا خانم! مثلا خورشید خانم است، زمین خانم است، آسمان میگویند که آقاست، ماه نمی شود شک کرد که خانم نباشد، همینطور که جلو برویم خواهیم دید که همه موجودات و حتی اشیا هم تکلیف خودشان را می دانند؛ حالا ما چه کنیم، آقا و یا خانم؟ کدامشان برازنده شماست؟
راستش را اگر بخواهید من ترجیح میدهم شما را خانم نوروز و یا نوروز خانم بنامم، نمی دانم خوشتان می آید و یا نه اما مگر مهم است!
تعجب نکنید لطفا، اخم هم نکنید چرا که برای یک بانو؛ ولو آنکه خودش نداند، اخم چیز برازنده ای نیست، در جایی که من هستم بانوان باید صبح را با ترسیم لبخندی بر لبان آغاز کنند، بچه ها میخواهند به مدرسه بروند، آقای خانه بر سر کار و اینها همه، انرژی مثبت میخواهند! انرژی مثبت هم بدون لبخندی از طراز بالا اساسا به دست نمیآید پس لطفا اخم نکنید!
تا اینجا مشخص شد که شما را به عنوان یک بانو خطاب میکنم، اینکه بپذیرید یا نه، قضیه ما نیست هر چند که پیشتر گفتم مگر پذیرش و یا نپذیرفتن شما، من، او و دیگری مهم است؟!
نوروز بانو، بگذارید به صراحت بگویم در اینجایی که من هستم نامگذاری بر اشیا، میدانها، خیابانها و آدمها چندان مرتبط با پذیرش گروه آدمها و حتی خود خیابانها و یا محلهها نیست، در اینجایی که می گویم؛ نامگذاری یعنی گذاشتن اسامی با دورترین شکل و ارتباط ماهوی بین اسم و مسمی! لابد میپرسید چطور؟ میگویم فقط برای اینکه اخم نکنید، راستش ما جماعتی که میگویند با کلمه و کلام و جمله روزگار میگذرانیم با اخم خاصه اخم بانوان، ولو اینکه مثل شما انتزاعی باشند، رابطه خوبی نداریم، همین است که یک نقاش، لبخند مونالیزا را میکشد و هزاران نویسنده و شاعر در خصوص این خط نشسته بر لبان مونالیزا دهها و صدها و شاید هزاران هزار واژه و کلمه را ردیف کرده اند.
گفتم در اینجایی که من هستم چندان لازم نیست که میان اسم و مسمی، رابطه ای منطقی باشد، همینکه اسمی باشد کافی است؛ مثلا شما نام مرکب (مدرسه غیر انتفاعی) به گوشتان خورده؟ بچهتر که بودیم گمان داشتیم این مدرسه ها را برای دل شکسته بچه هایی این چنین نامیدهاند که مادرانشان از زور گرسنگی روزانه، قدرت خندیدن ندارند و در خانه هایشان خبری از انرژی مثبت نیست، میگفتیم به هر آدم عاقلی بگویی غیرانتفاعی؛ غیر ممکن است به سبکی از اقتصاد آموزشی برسد که وظیفه اش سرکیسه کردن خانواده ها باشد، بین خودمان بماند که دیگر وظیفه شان دادن نمرههای کیلویی به بچههای بیچاره بود تا پدر و مادری که زیربار قرض کمرشکن و وام ناتمام خم شدهاند و کژ و مژ؛ با دیدن نمره های گگولی مگولی بچههایشان، شکر گذار متولیان نامگذاری باشند و البته متولیان مدرسه غیرانتفاعی، که با فروش علم در برابر سکه، بچه ها را دانشمند میسازند.
این یکی از هزاران انواع نامگذاری است که پیشتر گفتم و داستان ادامه دارد، خانوادهها البته بعدها و شاید دیرهنگام بفهمند که مراد از ترکیب(غیرانتفاعی) در معنای نخستین نبوده بلکه مراد نامگذار؛ معنای نویی به مفهوم (بدون هیچ نفعی از دانش) است، هر چند که فهمیدن دیرهنگام خانوادهها از راز نمره های کیلویی نتیجه را تغییر نمی دهد اما آنان را ناچار میسازد در ادامه این نامگذاریهای عجیب و غریب، نقش خود را به تمامی بپذیرند وادامه قصه را مثلا در دانشگاه( غیرانتفاعی) و دانشگاه( آزاد) و پیام( نور) و علمی( کاربردی) و … ادامه دهند و راستی نوروز بانو نقش این خانواده ها چه بوده به جز گوشت قربانی شدن.
نوروز بانوی محترم، قصه نامگذاری متاسفانه در همینجا تمام نمی شود و داستان وجوه بدتری نیز دارد، لابد تعجب میکنید در روزهایی که به نام شما نامگذاری شده و معمولا هوا طربناک است و جامه ها تازه و کفشها براق و لبها پر از آجیل و لبخند، مرا چه می شود که از نامگذاری قصه میسازم، آن هم چه قصه ای؛ قصه ای پر از خون دل! ولی بانوی محترم مسئله فقط یک نام ساده نیست! باز هم نه اخم کنید و نه تعجب.
سعی میکنم خیلی وقت ذیقمت شما را نگیرم و این آخرین باری است که علیرغم تذکر شما ادامه خواهم داد، میدانم که این روزها روز شماست اما مگر دعای نوروز را نشنیده اید؛ مگر حول حالنا الی احسن حال، به جز دیدن حقیقت است؟ مگر میشود در ظل نامهایی که دروغ می گویند حالمان احسن حال شود؟ نوروز بانو شما بگویید اگر به همین شما به جای نوروز بگویند مثلا روز ختم، خوشتان میاید؟! آن هم با عقلی که شما دارید، عقل یک بانو که جزئیات امور را به دقت می بیند و در چینش جزئیات به امر کلی میرسد، ولو اینکه این امر کلی رساندن یک حقوق ناچیز برای یک ماه سی روزه باشد!
چند وقت پیشتر در یک محله شهرمان؛ نام یک مدرسه را تغییر دادند، نه فقط نامش را، بلکه ماهیتش را نیز؛ جایی که روزگاری از صدای جیغ و فریاد بچه ها زنده بود، از صدای آهنگین معلمهای دلسوز جان داشت، یک محله در آنجا خاطرات کودکی خود و کودکان و نوه ها را به جا گذارده بودند و در شبی به روزی، جماعت نامگذار تصمیم گرفتند که دیگر بس است، مدرسه یعنی چه وقتی غیر انتفاعی نباشد! و چون این مدرسه غیر انتفاعی نبود به چیزی دیگر تبدیلش کردند و البته به همین جا هم بسنده نکردند که نامی برایش گذاردند که هیچ ارتباطی با هیچ شی زنده و مرده آن محله نداشت، حتی با آجرهای مدرسه، با بچه هایی که حالا مادربزرگ شده بودند و یا مادر و یا دانشجو و یا… نامی که بودنش در این محله عاریتی خواهد بود، عاریتی عاری از هر حقیقتی به جز یک حقیقت، اینکه جماعت نامگذار، متاسفانه حتی قاعده نامگذاری را بلد نیستند، این قاعده را که نام روای یک قصه است، بخشی از واقعیت است، نمی شود بر حساب مراد دل کسی و یا گروهی، حقیقتی را بدل به دروغی کرد و دروغ چیست مگر نامیدن اشیا و مکانها و آدمها به نامهایی غیر مرتبط، مثل اینکه به نخل خرما بگوییم زیتون و دلیل بیاوریم که این هر دو از یک خانواده اند، پس چه فرقی دارد بگوییم نخل یا زیتون؟! اما حقیقت؛ دهان اینان را با تلخی زیتون آکنده میسازد و آنوقت شاید دیر باشد برای فهم شیرینی نخل خرما.
نوزوز بانو، بیشتر زحمت نمی دهم اما بدانید در جایی که من هستم اگر به شما بگویند روز ختم، تعجب نکنید چرا که روزهای نو اگر با تبدیل حال به احسن حال تمام نشوند؛ همان روز ختمند و حال اگر به حقیقت احوال پایان نیابد، نوزوز نیست که همان مدرسه غیرانتفاعی خواهد بود، نوروزی غیر انتفاعی! شما اما اینگونه نباشید.