امام علی (ع): كسى كه دانشى را زنده كند هرگز نميرد.
شوشان – غلامرضا جعفری :
گاهی خبر بازیگوش است، انگار
میخواهد مثل داستان طوطی و تاجر، زندگی را از درون گزارش مرگ دربیاورد، تو گویی دخترکی
طناز که حقیقت را علیرغم میل مادر، به مهمان بگوید، بگوید که این آجیل آخرین کاسه در
خانه است و رنگهای مختلف چهره مادر را،که در هر لحظه رنگی است نخواند، دخترکی که هنوز
قدرت باور دروغ را نداشته باشد، طفلی که بر عادت اولیه است و خنجر آموزشهای رسمی و
غیر رسمی هنوز روح قشنگش را با معجون دروغ و تعارف و ... کدر نکرده باشد، خبر گاهی
درست همینطور است که می گویم.
چند وقت پیش مدیر یکی از سازمانهای
به شدت کوچولو، احدی از اهالی رسانه را به مشاورت خود گزید، نفس عمل امر پسندیده ای
بود، اینکه مدیری ولو مدیر یک سازمان کوچولو بخواهد امور مرتبط با مخاطبین سازمان را
ترتیب و تنسیقی دهد در جای خود کار نیکی است اما پیشداوری مدیر مذکور و البته شخص مشاور
در خصوص خبر و رسانه، فعلی پسندیده را به کاری پر از نکوهش و حتی تمسخر بدل کرد، چطور؟!
خواهم گفت.
نخست اینکه از من نپرسید وظیفه
این سازمان کوچک چه بوده؟ که گفتنش را نه پسندیده و نه لازم میدانم، مهم این است که
کنش مرتبط با موضوع را بخوانیم و نامها را رها کنیم، اگر هم مخاطبی بسیار کنجکاو شنیدن
نامی است، می تواند کنجکاوی خود را به انرژی شناخت بدل سازد و در پی معرفت عمیق
موضوع باشد تا اینکه با عرض پوزش از همه کنجکاوان، کنجکاوی را به بیماری خاله های پیر(
فضولی) شبیه سازد!
به هر روی، پس سازمانی بود و
مدیری و یک نفر که قرار بود دانش خود را به شکل مشاوره در خدمت سازمان و مدیرسازمان
درآورد؛ با شنیدن کلمه مشاور چنین معنایی باید در ذهن گیرنده متبادر شود، اما آیا می
شود؟ امروز و به طور طبیعی از کلمه مشاور و یا بهتر است بگویم از ترکیب((مشاور محترم))
چه معنایی در ذهن ساخته می شود؟ هر چه هست عملا مشاور مذکور، عملکردی منطبق با معنای
طبیعی و امروزی واژه داشت، او می دانست موضوع ارائه دانش و ... قصه ای است متخیلانه،
که در حدود تخیل هر دو طرف نبود، نه مشاور و نه مشورت بگیر، و در این میان مدیر آن
سازمان کوچولو، انتظار داشت که رسانه از او یک غول_مدیر بسازد، رسانه هم در این باب
اصلا خست نورزید و مدام از چهره مدیر و کارهایش خبر می ساخت، خبرهای برخط، خبرهای آنلاین،
خبرهای استاندارد، خبرهای پر از کلمه، خبرهایی با تیتری درشت از نام مدیر؛ و اینگونه
بود که چندی کار رسانه همین شده بود.
مدیر راه رفتنش خبر بود، نشستنش
خبر، خوابیدنش خبر، لبخند ژوکوندانه اش! خبر؛ شخص مدیر سوژه ای بود که در انواع ژستها
می توانستی خبر بنامی و در این میان اتفاقی که افتاد قصه را جالبتر کرد؛ اینکه هم مدیر
و هم مشاور مذکور باورشان شده بود که این مدیر، در هر حالتی می تواند خبر باشد و اصلا
هر آنچه او انجام دهد خبر است، هر آنچه او بطلبد، هر آنچه او بخواند! اما مگر او چیزی
هم می خواند؟ جواب این پرسش لاجرم مثبت است.
مدیر با همه گرفتاریهایی که داشت،
با همه مسئولیتهایی که هر کدامشان منجر به خبری و گزارشی می شد، با همه اینها اما زمانی
را برای خواندن در نظر گرفته بود، که البته خود این خواندن، موضوع یکی از خبرهای رسانه
شده بود، مدیر می خواند اما مشکل اینجاست که او فقط رسانه مشاور را می خواند و از وجود
این همه خبر در باره خود مدام به مرز شعف که مرزی نزدیک به غرائز حیاتی است میرسید،
او هی شعفناک می شد، خبرها را می خواند و از اینکه حتی لبخندش قابلیتی خبری دارد به
خود و قدرت خبرنویسی مشاورش می بالید، البته در خفا بیشتر به خود می بالید زیرا که
او محتوای خبر بود و بدون محتوایی نیکو، بهترین خبر هم بی فایده است، و اینگونه بود
که مدیر خود را دردانه عالم دید.
دردانگی مرزی نیست که بیهوده
به دست بیاید؛ مهمتر اینکه دردانگی در ذات خود ، وظیفه ای به وظایف پیچیده و عدیده
مدیر افزود، اگر تا دیروز او موکل بر رتق و فتق امور سازمانی بود، امروز اما دردانهایست
که مخاطب از او انتظار دارد، و ناگهان نوع تازه ای از محتوا(( همان سوژه)) در رسانه
متولد شد، انتشار بیانیه های دقیقه به دقیقه مدیر؛ دردانه مدیریتها، نشر بیانیه در
پی بیانیه و هر بیانیه خود دلیل چند خبر و گزارش دیگر، امروز اگر بیانیه منتشر میشد،
روز بعد خبر انتشار بیانیه، خبر می شد و روز پس از آن گزارشی تهیه می گردید تا تاثیر
انتشار بیانیه خبر شود و در این میان مخاطبان چه می کردند؟! مگر مخاطبان به جز قرائت
این همه تلاش خبری کار دیگری دارند؟! و این پاسخ مدیر بود،همان لحظه که در خصوص مسابقه
میان دو تیم فوتبال اروپایی بیانیه مینوشت!
مخاطب میخواند، این بخش پاسخ
مدیر درست است، اما اینکه به جز قرائت تلاش خبری مشاور و رسانه، کاری نداشته باشد،
پاسخی است که حتی مشاور هم قبول نداشت و گرنه چنین پاسخی جان میدهد تا خبری در خصوص
حکیمی باشد، مخاطب می خواند و به واقع شاهد تلاش مشاور و رسانه بود، اما خبر همچنانکه
مدیر و مشاور تصور می کردند، عبد و عبید ناشر یا خبرنوبس نیست، خبر گاه بازیگوشی می
کند، گاه سر خود را از میان متن در می آورد و آهسته در گوش مخاطب چیزی می گوید، گاه
در میان خطوط، قصه ای پنهان می کند تا مخاطب به تنهایی و بدون حضور رسانه و حتی متن
بخواند، و بدین شکل می بینیم که گاه متن یک خبر جدی، از هزار لطیفه عبید زاکانی
شوختر است، همان سرنوشتی که عاید خبرهای مدیر شد، بیانیه ها که اصلا ذات جوک بودند،
وقتی بخوانی مدیر یک سازمان کوچولو با کلی تبختر و بی هیچ ربطی در خصوص شورای امنیت
سازمان ملل بیانیه داده، یا در خصوص جام جهانی و یا جشنواره شعر فجر، راستش را بگویید
غلغلک نمی شوید با صدای بلند بخندید؟ به دور از چینهای روشنفکرانه پیشانی! حالا کسی
نگوید آدمها آزادند در هرباره ای نظر بدهند؛ که البته نگارنده هم به همین معتقد است
اما درست بخوانید؛ گفتم بیانیه، و بیانیه کارکردی دارد علیحده.
پی نوشت:
الف:گذشته از همه
اینها راستش باید بگویم که بدهکار آن همه خبر و بیانیه ام، در روزگاری که تلخی از سر
و صورت زمین می بارد هر کسی که باعث خنده شود، ولو اینکه خودش نداند، کار خوبی کرده
و از این بابت به شخصه بابت همه آن خنده ها ممنونم.
ب: آنچه گفته شد ربطی به کس خاصی ندارد و اگر در ذهنتان شبیه با کسی یافتید، مشکل از ذهن شماست!