امام علی (ع): كسى كه دانشى را زنده كند هرگز نميرد.
امید حلالی : حدودای عصر است یا شاید دم غروب. تحریریه هم در این وقت پسین ماه مبارک رمضان از رمق رفته و دیگر نا ندارد و از شلوغی سر ظهرش دیگر خبری نیست یا از شدآمد متناوب خبرنگاران که همانند سر و صدای بامدادانی گنجشکان بر درخت های کنار پهناور... صفحات نهایی شده اند و رفته اند برای چاپ، ما هم در حال رفتنیم که داودی همکار ایذجی مان از حوزه نمایندگی اش تماس می گیرد که : «راستی ماجرا را شنیده اید که؟ ...»
خبر ناباورانه است و تکانه ای دارد که کرختی را از ما دور می کند و گوش و شامه را می جنباند و دل را، تا باور کنی با یک «خبر» سر و کار داری هر آینه تلخ. هر چند وهمناک ... که «اهالی روستاهای سادات حسینی برای گذر به روستاهای سکونت شان با مینی بوس سوار بارج - نوعی شناور - شده اند تا طول دریاچه پشت سد را بپیمایند. گویا بر اثر سانحه ای که بعداً پیگیر می شویم خوردن بارج به صخره است، تکان شدیدی حادث می شود و مینی بوس با 10 سرنشین زن و 2 کودک به قعر دریاچه می رود...» خبر شوم است و ای کاش عنصر «حادثه و برخورد» یکی از «ارزش های 6 گانه خبری» نبود تا در پی این جذابیت خبرنگاران به تکاپو بیفتند.
دبیر تحریریه که دعوت افطار هم هست با طولانی تر شدن مکالمه کم کم دستش به طرف کاغذ و خودکار می رود و نت بر می دارد. بعد از مکالمه که ماجرا را می گوید می گویمش بمان. ارزش نوشتن و وقت گذاشتن را دارد و چه بسا که اجرش، اجر آگاهانیدن جامعه کم از صوم و صیامی در این مرداد ماه گرم نباشد تا اگر خدا قبول کند برود جزو حسنات یک روزنامه نگار تا بلکه از تراز سنگین سیئات قدری بکاهد.
در چند دقیقه آینده خبر نوشته می شود. با مسئول مربوطه در حوادث غیر مترقبه استانداری خوزستان تماس گرفته می شود و سر آخر اولین خبر مکتوب درباره حادثه روی خروجی «شوشان» قرار می گیرد در ساعت 19.50دقیقه - یعنی بعد از حدودای یک ساعت و نیم از وقوع حادثه در دریاچه سد و البته با از دست دادن توفیق شرکت در افطاری و یک ضیافت کریمانه جنوبی. «شوگار» یا همان شب هنگام وقتی آفتاب نشسته و خبرها به روستا رسیده باشد حتم در کوه و کمرهای منتهی به دریاچه سد گونه هایی شوخگن شده و زنان «گوگریو» می خوانند. یعنی که می گویند و می گریند.
قربانیان زن و بچه بوده اند از 48 تا 2 ساله و فردایش ساز چپ، ساز سوگ. قدری جر و بحث رسانه ای با چاشنی عصبانیت نمایندگان در پشت تریبون ها از شرکت های دولتی و پس فردای همان که از اول بود. پس فردای نه خانی آمد و نه خانی رفت و انداختن تقصیرهای حادثه بر هر کی ضعیف تر و توان دفاعش کمتر تا حادثه متهم و مقصری داشته باشد برای تسکین جان های بی قرار که در گوشه و کنار حادثه حتم راننده ای و ... یافت می شود.
حادثه مظلومانه است و به طبع همدردی بیشتری می انگیزد. می شود حدس زد که خبرگزاری ها شروع می کنند به دادن تحلیل و بخش های تبلیغات و روابط عمومی نهادهای مسئول دولتی که غالبن مسئولیت شان در مواقع اینچنینی گل می کند تا لاپوشانی کنند ده ها کم کاری را هم، زنگار بی تفاوتی روزانه را از سر و کول می تکانند و در حالتی آماده باش شروع می کنند به چیدن رگه هایی دیگر بر دیوار بلند حاشا و کتمان! که با هر بار وقوع حادثه و نپذیرفتن مسئولیت ها این دیوار بلند و بلندتر و بلندترین می شود تا در «فرهنگ عمومی» یکی از قله های سخت و صعب و فتح ناشدنی باشد.
این عهد برای روزنامه نگار با خودش شکستنی ست که : «دیگر نخواهم نوشت یا کمتر می نویسم» نه برای احتیاط دور شدن از سیبل کج اندیشان مزور که سعی می کنند در هر حرکت و نگاه و رفتاری گزکی بجویند برای افزودن بر قطر پرونده و گناه سازی برایت و برایتان. که روزنامه نگار نمی تواند ببیند و دم نزند و درد دل را ننویسد که در این صورت دیگر روزنامه نگار نیست، دلال است یا سیاسی کار و زد و بند چی یا هر چیز دیگری چرا که روزنامه نگاری یعنی نوشتن دردها یعنی دردنگاری وگرنه برای کاسبی راه های سهل الوصول تر و پربازده تری هم هست و نباید هراس داشت از خناسانی که دنبال ایفای نقش طنزآمیز محرمعلی خانی هستند و به یادآور سخن آن بزرگ معاصر را که عاقبت خود را با اطمینان شهادت می دانست و نه چیزی کمتر و تو نیز اگر می خواهی رستگار شوی بدان که نمی بایست پایین تر از این عاقبت را برای خودت از الان تصویر کنی ...
اما سئوال بعد از واقعه نگاری که در این دو روز به تفصیل شنیده اید. آنکه : «مگر مجریان برای اجرای چنین طرح عظیمی یعنی سد سازی که محیط زیست را دچار بیشترین نوسانات و اغتشاشات می کند علیرغم توصیه چندین باره عقلای قوم «پیوست های فرهنگی و اجتماعی» تدارک ندیده اند و برای ساده تر نوشتن و شیرفهم کردن آقایان مسئولی - که اتفاقن سالی به سالی برای ما هم کارت تبریک سال نو می فرستند به گواه کشوی میز! اما تا کنون آنها را در کارگاه به شکل میدانی رویت نکرده ایم - باید بگوییم که یعنی آنکه مگر با خود فکر نکرده اید که وقتی دریاچه پشت سد پر شد چه بر سر مردمان روستایی یا عشایر آن ناحیت می آید؟ آنان که بر بلندای تلی و صخره ای که سابقن شاید دامنه کوهی بوده گرفتار می شوند - شاید چون اصحاب نوحی که در روزگار پسامدرن غریق خشم خدایان که نه ناخدایانی سد ساز شده اند! - مردمانی که باید بر دامنه و کمرکش کوه کشت کنند و آنان را زمینی به قدر کافی نیست و مرتعی که دام را به چرا ببرند و لاجرم آن قدر می بایست به دریاچه و سد زل بزنند به هیولایی که دورشان چنبره زده و شاید هم چند روزی برای تدارک کارگاهی اش در شغل های چند روزه و فصلی و دم دستی کوشیده و بعد از اتمام پروژه از کار بی کار شده باشند، آن قدر باید زل بزنند تا در آمیزه ای از اغوا و بی هشانه گی که در نهایت رضا بدهند به فروختن زمین های آبا و اجدادی و گرفتن چندرغاز نقدینگی از اداره سد و در نهایت آمدن و سکنی گزیدن در حاشیه شهرهای کناری. آن تراژدی که 15000 نفر ساکنان حوزه مورد بحث را شامل می شود و جالب اینکه اگر غرق شدن به یک باره 12نفر زن و کودک در دریاچه سد دیده می شود اما مرگ تدریجی و قتل آهسته و دسته جمعی 5/1 میلیون نفر شهروند اهوازی از سد دیگر دیده نمی شود که می بایست بالاجبار آب نمک حاصله از خروجی یکی دیگر از دسته گل های سدسازی را ببلعند.
عزیزان! آنها را که مظلومانه رفتند خدای تبارک و تعالی در این ماه پر خیر و برکت به رحمت واسعه و بی پایانش خواهد بخشید اما برای «زنده یل» و آنها که مانده اند شما از مدت ها پیش می بایست به فکر معیشتی جایگزین «رمه و زمین» بودید مثل آموزش مهارت های فنی و کارگر کردن آنها و بند کردن دستان شان در سد - نه برای مشاغل زودگذر چند روزه - و خرید منابع مورد نیاز آشپزخانه ای مصرفی مثل نان و گوشت و لبنیات و ... از روستاها و تولیدات خانگی یا مستقر کردن کمپ های گردشگری در مناطق محاصره شده دریاچه. چاره کار و مرهم بازماندگان زدن یک پل ارتباطی روی دریاچه یا مرثیه سرایی در غم از دست رفتگان نیست. به فکر آن 15 هزار نفر و آن 5/1 میلیون نفر باشید.
این نکته آن نماینده عزیز که خوزستانی ها نباید به وزارت نیرو آب بهاء پرداخت کنند بلکه باید یارانه و سوبسیدی هم بستانند حرفی کاملن دقیق و منطقی است که البته به اعتقاد نگارنده این یارانه قابل بحث می بایست خود را در مشارکت یا انجام پروژه های عام المنفعه احداث جاده، بیمارستان، کتابخانه و فرهنگسرا و ... خود را نشان دهد و سازمان گیرد. خدمتی بی منت گزاری و به هنگام تا کودک برکنده شده از جغرافیای مادری و ساز و کار بومی که حالا به جمع حاشیه نشینان غیر مولد پیوسته فرصت و فراغت مطالعه را زیر چتری حمایتی به خود ببیند. این حرف ها البته شاید برای من نگارنده یا خواننده وفادار این متون و قلم تکراری باشد که به فراخور مباحث بارها نوشته ایم شان و یادآوری شان کرده ایم. اما حکایت ما شده حکایت آن آموزگاری که برای دانش آموز تنبل و درس نخوان بارها و بارها هم که شده می بایست الفبا را تکرار و تقریر کند بلکه چیزی بیاموزد البته منظور «الفبای توسعه» است تا در صورت یادگیری چنین فجایعی حاصل از «طرح های مهندسی صرف» به بار نیاید چرا که مضار چنین طرح هایی بسی بیشتر از منافع آن خواهد بود که یک قلم این مضار «تخریب بی قابلیت احیای طبیعت و اکوسیستم و جامعه انسانی بومی» خواهد بود.
*) گفتن و گریه کردن (مرثیه سرایی) به شب هنگام