شوشان _ آرش قلعه گلاب :
آدم رو یاد محمدرضا گلزار میانداخت وقتی تازه اومده بود و سروکلش تو شهر پیدا شده بود. چه قد رشیدی داشت. عضلانی بود و ترکهیی. از دور که میاومد، همه آب از لب و لوچهشون آویزون بود.
تو اون کت وشلوار مشکی نفتیش فقط دوست داشتی بگیریش تو بغل و تا میتونی ماچش کنی. همه هم کشته مُردش بودن. از زن و مرد و پیر و جوون بگیر تا وکیل و وزیر و رئیس، به خصوص دخترا و پسرا.
هیچ دختر و پسری هم خجالت نمیکشید که به مامان و باباش گیر بده که الاوبلا من باید باش برم بیرون. بدبخت مامانا و باباها که تسلیم بودن دربرابر بچههاشون.
هیچکی هم نبود که بهش گیر بده که تو چرا ایقد مامانی و گوگوری مگوری هستی. حتی یه بار هم گشت نگرفتش. از همون صبحی که قرار بود بیاد تا شب که دیگه میرفت و پیداش نمیشد همه شب قبل از اومدنش خوابشه میدیدن.
یکی میخواس باش بره خودشه بسازه، یکی میخواس دستش بگیره بره باشد ماتیک بخره، یکی دلش لک زده بود که باش بره پیتزا بزنه تو رگ، بعضیها هم شیقتهی این بودن که اصلن بهش دست هم نزنن و فقط سیر سیر نگاش کنن. حق هم داشتن خُب بعضیها، تا قبل از این که این بیاد تو زندگیشون کی دیده بودن که یکی به این خوشگلی در خونه شونو بازکنه و بپره تو حیاط شون هی براشون خودشه بلرزونه.
با هر سازی هم که میزدی برات میرقصید. اصلن براش فرق نمیکرد که مایکل جکسون براش بزاری یا شجریان یا جیبسی کینگ.
خیلیها هم براش اندی میذاشتن. خلاصه تو همون یه روزی که میاومد همه باش حال میکردن. کسی رو نبود تحویل نگیره. ایقد با معرفت بود که دکتر سمیعی هم تو آلمان باش رفیق بود.
به همهی ایرانیهای خارج کشور هم حال میداد. حتی بعضی مردههای بهشت زهرا هم باش رفیق شده بودن و به اونا هم نه نمیگفت. هیچ نمایندهی مجلسی نبود که دست رد به سینش زده باشه.
حتی شایعه شده بود که سران سه قوه هم دست رد به حضورش در منزل شان نزده بودن. حیف از این جوون نیست که به چنین روزی افتاده.
کاشکی فقط مواد میزد و معتاد شده بود. هر بیمارییی که بگی گرفته. هر نوع سرطانی که بگی داره. ولی معلوم نیست چرا شکمش ایقد باد کرده وعدل شبیه شریفی نیا شده. دیگه موهاشم ژل نمیزنه. لباساشم اتو نمیزنه. راستی راشیتیسم هم گرفته. ولی بازم همه دوسش دارن و خاطر خواشن. به قول عادل؛ چه میکنه این یارانه!