شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۹۱۳۰۱
تاریخ انتشار: ۰۹ شهريور ۱۳۹۷ - ۲۰:۴۸
محمد مالی

نمايشنامه‌ای دارد «جان آزبرن» به نام «با خشم به گذشته بنگر»، فيلمی هم از اين خامه چكيده است. من امّا هميشه راه و زیِ و بهتر است بگويم سرنوشت «ايوب بختياری» را بی‌آن‌كه مُرادم هم‌داستانیِ تطبيقیِ او با شخصيت‌هایِ اين مثلث عشقی باشد، خيلی هم دور نمی‌ديدم.

او بارِ سنگين نمايندگی از نسلی را بر دوش دارد: باهوش، زيرك، خورۀ كتاب و تيفوسیِ هنر و امّا سرخورده و ناراضی از اين كه همۀ اميدواری‌هايش را به آينده، زيرِ پایِ اسبانِ «بورژوازیِ كمپرادور ایرانی» از دست رفته می‌بيند. و چرا من بايد پنهان سازم خوشحالیِ خود را وقتی با تورّق اثر نمايشیِ «مسجد سليمان» در می‌يابم «ايوبِ واقع» با خيالِ ذهنیِ من از جناب ايشان، فاصله چندانی نگرفته است.

ایوب در حوزه میکرواجتماعیِ جامعه شهریِ خوزی؛ یک ضدّ قبیله و منتقد تمام قدّ حاشیه است؛ از این منظر، بازگشت برون متنی او به «پدیده شهر» قابل درک و فهم است. و حالا چه باک اگر او بی‌لکنت پرده از مرادش بردارد.

«شهر» یعنی «مسجد سلیمان» و «شاعر» یعنی «سیروس رادمنش»؛ این‌ها را چنین گفت: ایوب.
می‌خواهم اعتراف کنم؛ در نفس به نفسِ این تراژدیِ اساطیر معاصر مسجد سلیمانی؛ خود را مانند «هوراشیو» در محضرِ «هملتِ شکسپیر» می‌پنداشتم و این به طور قطع؛ هنر ایوب است که دستِ مخاطبش را گرفته و با هزار غمزه می‌برد و برایش چای می ریزد، سیگار می‌گیراند و کتاب می‌خواند.

آری؛ دراز ساليان پيش بود كه در گوشه‌ای؛ از «دورنمات» خواندم كه او صحنه را يك واسطه تياتری می‌پندارد و نه يك تريبون ادبی. او نمايشنامه‌های خود را برای بازيگرانش نمی‌نوشت بلكه متون خود را با بازيگران به نگارش در می‌آورد.حالا اما در مجالِ «قاف» اين كارگردانِ مولف خوزی است كه تياتر را در نقطۀ مقابل «دورنمات»! به نفع ادبيات كنار می‌گذارد و با همۀ ايمان و باور و حتی وسواسی كه به منزلتِ فُرم دارد، ساختِ مرسوم را شكسته و اثری می‌آفريند كه «برشت»‌گونه، ورایِ پوسته‌ای كه اديبانه و شاعرانه برگزيده است، حامل پيام‌های سياسی نيرومندی است.

ايوب بختياری، صحنه را به ميدان محاكمه‌ای می‌آرايد كه تماشاگر لاجرم بر جايگاهِ هيات منصفه تكيه زده و با مشاهده كولاژها و فلاش‌بك‌هايی كه كارگردان به تاريخ معاصر می‌نوازد خود را در مسيری می‌بيند كه بايد گذشته را قضاوت كند. «مسجد سليمان» راستی مناسب‌ترين بستر و محمل برای چنين مواجهه‌ای است؛ این! نه حَمل بر فرصت طلبی تاریخی یک هنرمند شود که باید به آن! از زاویۀ هوشِ رندانه یک آرتیست معترضِ فریب خوردۀ نوستالژی نگریست.

و ايوب بختياری در اين سيرِ تاريخی هم نگاهی دارد به «برشت» و هم چشمی دوخته است به «بكت».

این را حتماً باید بیشتر بگویم؛ در تياتر مدرن، صحنه از وجود قهرمانان اسطوره‌ای و شخصيت‌های آرمانی خالی است.

تو گويی انقلاب فرانسه؛ تنها به سقوط لويی‌ها نيانجاميد، تحوّل اصلی در تغيير فُرم و قالب‌های هنری رايج رُخ داده بود. تا جايی كه بهتر است بگوييم؛ سيلِ انقلاب، پوستۀ نمايش كلاسيك فرانسوی را شُست و امكان داد تراژدی و كمدی به ملاقات يكديگر بشتابند.

از اين منظر است كه شهروند درجه دو اهوازی، تعبيری كه «ايوب بختياری» هنرمند عصيانگر جنوبی خوش دارد بَر خود نهد را ميانه دو راهیِ جان كاهی می‌نگريم كه از يك سو «چخوف‌وار» در كالبد قصه‌ای واقع‌گرايانه می‌دمد و از سويی ديگر پازل نمايش خود را نمادگرايانه می‌چيند.

اين تضادها اما به سردرگمیِ مخاطب در درك پيام او نمی‌رسد. ايوب اين بار سَر طناب را تكانده و خود به پيش می‌رود. يك چپی كه در نَقلِ دردش از دنده راست برخاسته و حتی در فرازی از اثر خود به وادیِ تياتر مستند سَر می‌كشد.

ايوب در اثری كه می‌تواند مانيفست فلسفی و نشانه‌ای از بلوغ تياتری او باشد، سخت اِبا دارد از امر مرسوم این روزها یعنی «دستكاریِ واقعيت»، حتي اگر قصه را بِكشِد وسط چند نسل؛ او اين بار كافر است به آموزه‌های «اكسپرسيونيستی» و «اپيك».

تياتر امّا اين شانس و امتياز را دارد، مادامی كه هم‌ضربان با مردم و جامعه خود باشد به اين نام خوانده شود، چه شاعرانه و چه واقع گرايانه، اگر متن و اجرايی؛ حكايت از دردهای حال و گذشته و آمال آينده نگويد هر چه كه باشد تياتر نيست.

ايوب بختياری فرزند زمانه خويش است، او صدای شكستن‌ها و شكاف‌ها و دردها را شنيده و مسجد سليمان را سوگوارانه نوشته است. آخر! تياتر قاپِ پسرمان را بُرده است و او آوانگارد و در عين حال مومن به ريشه‌ها، تلاش دارد تياتر به صحنه ببرد و من او را در مهندسیِ هندسه اثر  شريف و نجيب «مسجد سليمان» تا حدود زيادی نزديك به گوهر هنر می‌بينم.

و اگر اين سخن من مبالغه نباشد از اين پس بايد از ايوب بختياری ترسيد، نماينده نسلی كه با خشم، گذشته‌اش را می‌نگرد...

تيتر نوشتار؛ وام گرفته از نوشته «آلبی» با عنوان چه كسی از «ويرجينيا وولف» می‌ترسد؟
نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار