شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۹۱۹۴۷
تاریخ انتشار: ۰۸ مهر ۱۳۹۷ - ۱۸:۴۰
شوشان - رحیم قمیشی :

جای دوستان قدیمی ام، جای شهدا خالی، رفتم جنوب، رفتم دیدن سوسنگرد و بستان و هویزه. دهلاویه و رُفَیّع و سویدانیه، از هر کدام چه خاطره ها داشتم. رفته بودم بوی بچه ها حس کنم.

بعد از سال ها رفته بودم ببینم خاک و سرزمینی که وجب به وجب اش را بچه ها با فداکاری آزاد کرده بودند به کجا رسیده اند. ببینم مردم چه عشقی می کنند بعد از برگشتن به شهر و دیار، و خانه های شان.

سوسنگرد زیبا حالا چهره اش عوض شده بود، خانه های خالی اش پر شده و جمعیت زیادی برگشته بودند، اما آنجا نه صنعتی دیده می شد، نه کارخانه ای. نه پارک زیبایی نه آب نمایی، نه پرچم های در اهتزازی نه یادمان باشکوهی.

بازار دستفروش هایش اما، غلغله بود. بر خلاف قدیم تر ها که دستفروش ها پیرمردان مسن و زنان بزرگسال بودند، حالا جوان ها دستفروشی می کردند. 

هر کدام محصولی را صدا می زدند و بساطی داشتند روی گاری های شکسته، قدیمی و رنگ و رو رفته شان؛ گوجه، خیار، لوبیا، بادمجان، بامیه، ماهی. 

پیرزنی از دستفروش قیمت گوجه را پرسید، جواب که داد دیدم سری تکان داد و نخرید... رفتم جلو پرسیدم، گفت کیلویی هفت هزار تومان! فهمیدم چرا نخریده.

خرید خیلی از میوه ها برای عراقی هایی که از مرز می آمدند راحت بود، اما برای مردم سوسنگرد، نه!
شهر از زمان جنگ زنده تر نبود. من شهرهای جنگزده عراق را هم دیده ام، آن شهرها واقعا پیشرفته تر شده اند. نمی دانم چرا سوسنگرد عقب مانده.

به طرف بستان راه افتادیم. در دو طرف جاده بستان ماشین های راهسازی کار می کردند. اول اش خوشحال شدم. اما بعدا شنیدم این راهسازی تنها بخاطر نزدیکی مراسم اربعین و مراسم پیاده روی است به مقصد کربلا و نجف. آنجا مسیر مرز چذابه بود، و بستان خلوت تر از آنچه فکر می کردم.

اما هویزه از آن دو دردناک تر بود، نفس کشیدن آنجا مشکل بود. دود سوختن هور همه شهر را گرفته بود. گفتند هفته ها و ماه هاست همین دود است و همین بوی نامطبوع. باورش برایم سخت بود. من یکساعت هم تحمل نداشتم.

گرمای هوا، دود، بیکاری، خستگی، شهری مرده. بدون تفریح، باغ وحشش تعطیل شده بود، نه سینمایی، نه خانه نمایشی، نه موزه ای، نه پارک بازی ای، نه پیست دوچرخه سواری ای، نه خیابان شیک و پر رفت و آمدی. خنده دار بود. من به چه فکر می کردم و چه می دیدم...

آزاد کردن شهرها و بیرون کردن ارتش صدام کار ساده ای نبود، که انجام شد. آن هم با فداکاری بچه هایی بی ریا و کم توقع، بچه هایی شجاع و با صفا. بچه هایی مظلوم. اما حالا... 

ساختن این شهرها مانده بود.
انگار هیچکس به فکر نبود. 
انگار هیچکس نبود!
و مانده بودند تنها...

سوسنگرد و بستان و هویزه و تمام خوزستان، به ویژه جنوب اش وضع رقت باری داشتند.
دلم خیلی گرفت. پول نفتشان کجاست؟ شعارها چه شد؟ آن همه شهید، آن همه جانباز، برای چه بود؟
می خواستم بگویم سوسنگردِ زمان جنگ زیباتر از سوسنگرد امروز بود. دلم نیامد... 
اما بود!
بستان و هویزه هم، دهلاویه و رفیع هم...
رفته بودم دلم باز شود
اما نشد...

می گوییم آزاد شدند.
نمی گوییم آیا آباد شدند!؟
خوزستان خیلی مظلوم مانده...

نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار