خودم یک ماشین سایپای خسته دارم که سوارش میشوم و میروم در مجموعه روستاهای «زلقی» شرقی و غربی به نوبت میچرخم و واکسنهای ضروری بچههای روستا را در اختیارشان قرار میدهم.
بله؛ آنها فراموش شدهاند. انقدر فراموش شدهاند که مثلا نمیدانند امروز چند شنبه است یا اینکه الان در کدام ماه سال هستیم؟ از روزهای زندگی فقط موسم سرما یا موسم گرما را حس کردهاند و همه زخمهای زندگی را سپردهاند به روزگار تا روزی دستی نامرئی بیاید و این همه درد را ترمیم کند. فقط یک امید دارند؛ «خدامراد»!
ایسنا نوشت: «خدامراد جعفری» بهورز است؛ بهورز ۱۹ روستای محروم از توابع شهرستان الیگودرز استان لرستان. او در این ۱۹ روستا میچرخد و به بچهها واکسن میزند و داروهای ضروری را به دست مردم میرساند. مردم او را دوست دارند. چون همیشه در میان وسایلش چیزی برای مردم روستا پیدا میشود؛ قرصی،شربتی، دوایی، چیزی ...
خدامراد میگوید: «خودم یک ماشین سایپای خسته دارم که سوارش میشوم و میروم در مجموعه روستاهای «زلقی» شرقی و غربی به نوبت میچرخم و واکسنهای ضروری بچههای روستا را در اختیارشان قرار میدهم. باید خیلی حواسم باشد و پیگیر شوم چون باید به هر بچهای از زمان نوزادی تا حدود ۷ سالگی واکسن بزنم. خود مردم روستا اصلا حواسشان به این موضوع نیست.»
او میگوید: «توی دفترچهام نوشتهام که مثلا در تاریخ ۱۰ بهمن باید به «رضا» واکسن بزنم. مردم روستا این چیزها را نمیدانند. آنها تاریخ را بلد نیستند. نمیدانند فرق اردیبهشت با فروردین چیست. نمیدانند امروز چندشنبه است و در کدام ماه سال قرار دارند. برای همین باید خیلی حواسم را جمع کنم. در این روستاها نه برق هست، نه چیزی. ۱۵ سال است که پیگیر بچههای این روستا هستم.»
روایت یک بهورز از اوضاع روستاهای لرستان: مردم روستا نمیدانند امروز چندشنبه است/ بعضی خانوادهها بچههایشان با نان و پیاز سر میکنند
مردم روستاهای محروم همیشه از دیدن آقای جعفری خوشحال میشوند و برای بیماریهای مختلفی که درگیرش میشوند، سراغ او میروند: «اغلب مردم من را دوست دارند. یکوقتهایی یکجوری ذوق میکنند که انگار رئیسجمهور را دیدهاند. به هر حال من ۱۵ سال است که در این روستاها فعالیت دارم و من را میشناسند. خیلی وقتها برای سرماخوردگیهای فصلیشان هم سراغ من میآیند چون آنها به هیچ مرکز بهداشتی نزدیک نیستند.»
او که خودش ساکن روستای «پز علیا» است و تنها بهورز منطقه است، توضیح میدهد: «مردم این روستاها اصلا آب ندارند. برای به دست آوردن آب باید تا رودخانه بروند. بعضی از خانوادهها هیچ امکاناتی ندارند و بچههایشان با نان و پیاز سر میکنند. معمولا چیز خاصی برای خوردن ندارند. مسئله آب باعث شده که بیماری پوستی میان مردم شیوع پیدا کند. به هر حال آنجا آب آشامیدنی وجود ندارد.»
آقای جعفری درباره وضعیت دارویی این روستاها میگوید: «امکانات دارویی خوب نیست. من خودم برای حمل واکسن به یخ احتیاج دارم که در این زمینه به مشکل میخورم. مردمی که روستایشان در مسیرهای صعبالعبور است از من دارو میخواهند اما من دارویی ندارم که در اختیارشان قرار دهم. بسیاری از این مسیرها مالرو هستند و من باید با پای پیاده به آنجا بروم و دوست ندارم دستخالی باشم اما نه خودم توانایی مالی دارم، نه اینکه امکاناتی که در اختیارم قرار میگیرد، زیاد است.»
او ادامه میدهد: «دارو کم است. یکسری داروها مثل پروفن و مفینامیکاسید را اصلا در اختیارم قرار نمیدهند. من فقط آسپرین، استامینوفن ساده، شربت پنیسیلین، آموکسیسیلین و چند پماد دارم. بیشتر از این دارو ندارم. مردم فشار خون دارند اما من داروی فشار خون ندارم. بندگان خدا جایی را هم ندارند که برای تهیه دارو به آن مراجعه کنند. مواد غذایی هم در زمستان سخت پیدا میشود چون مسیر برای عبور بسیار سخت است. یخچال هم وجود ندارد و اگر مواد غذایی به آنجا برسد هم خیلی زود فاسد میشود.»
روستاهایی که آقای جعفری به آنها سر میزند از داشتن مدرسه هم محروم هستند و معمولا خوشحالی در این مناطق محروم رنگ نمیپاشد.