كتاب «گونههاي نوپديد در شعر معاصر فارسي» همانطور كه از نامش پيداست، ناظر به صورتهاي جديد در شعر معاصر فارسي است. كتابي تحقيقي از مانفيستها و مدعاهاي پيشنهاد شده در شعر معاصر ما. بهمن ساكي در تاليف اين كتاب سعي داشته جزييترين رخدادهاي نوپديد را در شعر ثبت كند
كتاب «گونههاي نوپديد در شعر معاصر فارسي» همانطور كه از نامش پيداست، ناظر به صورتهاي جديد در شعر معاصر فارسي است. كتابي تحقيقي از مانفيستها و مدعاهاي پيشنهاد شده در شعر معاصر ما. بهمن ساكي در تاليف اين كتاب سعي داشته جزييترين رخدادهاي نوپديد را در شعر ثبت كند تا منبعي ساخته باشد جهت بررسيهاي بعدي روي شعر معاصر و نشان دادن واكنشهاي ادبي به حوادث پيرامون.
درباره اين كتاب با بهمن ساكي گفتوگو كرديم تا از انگيزه و شيوه جمعآوري اطلاعات اين كتاب برايمان بگويد. اين شاعر كه دانشآموخته زبان و ادبيات فارسي در مقطع دكتراست، تاكيد دارد كه در «گونههاي نوپديد...» سعي كرده فارغ از هر قضاوتي تنها گزارشي از گونههاي شعري معاصر ارايه كند.
ايده كتاب «فرهنگ گونههاي نوپديد در شعر معاصر فارسي» از كجا آمد؟
تنوع و گونهگوني اساس آفرينش است. امر خلقت منحصر به يك نوع نيست و در ميان انواع هم محدود به يك گونه نيست. بالطبع اينگونهگوني كه در سرشت هستي است، كسي كه در مقام آفرينش قرار ميگيرد، از تقلاي نوآوري كوتاه نميآيد. در آفرينش هنري و شعر نيز به همين ترتيب است. اين خصلت هنر است كه پوست بيندازد و نو شود. هميشه اين همه تنوع در هستي مايه حيرت و پرسش من بوده است. چرايي تنوع قالبها و موضوعات و... نسبت موضوع و قالب از دوره نوجواني برايم پرسش بود. مثلا چرا موضوع حماسه در مثنوي زيباتر است و در قالب قصيده خوب از آب درنميآيد. چرا خيام رباعي را براي پرسشگري فلسفي خود انتخاب كرده و... البته حالا براي آن پرسشهاي خام، اندك پاسخي دارم. «فرهنگ گونههاي نوپديد...» هم صرفا يك پيشنهاد است براي دوباره نگريستن به شعر و ظرفيتهاي آن. كتاب نه حكمي صادر ميكند و نه تجويزي است براي همه مسائل شعر معاصر فارسي؛ بلكه نگاهي توصيفگر - و نه تحليلي- به برونداد شعر معاصر فارسي دارد.
آيا ميتوان تنوع گونههاي شعري بعد از نيما را دليل رفتن شما سراغ اين موضوع دانست؟
در مرور ادوار شعر معاصر متوجه ميشويم به تدريج و پيوسته تلقي از مساله ادبيات در حال تغيير بوده است. در ادبيات به كار بردن كلمه تكوين با احتياط زيادي همراه است؛ چراكه هر تعريفي مدام در حال اسقاط يا بازتوليد است. در دهه سي با ظهور نيما و پس از او شاگردان و پيروانش و قريب به همين زمان تلاشهاي هوشنگ ايراني و تقلاهاي محمد مقدم (مغدم) عملا «شعر نو» بهطور كلي مهمترين مساله ادبيات ايران بود و مناقشات فراوانش را پشت سر گذاشت؛ گرچه مناقشه سنت و نوآوريهاي مبتني بر امر جديد هيچگاه به پايان نرسيد اما رودخانه نيما كه در بستر آينده در جريان بود، همه تلقيهاي كهنه را پشت سر گذاشت و موجب پوستاندازي و خانهتكاني در فرم و محتواي شعر سنتي شد. اگر نوجويي هوشنگ ايراني و مقدم را از نظر ضرورت تغيير همراستا يا در امتداد طرح بنيادين نيما بدانيم، عملا در دهه سي تا ميانه دهه چهل مهمترين مساله، «شعر نو» و نحلههاي پيراموني و متصل به شعر نيماست. در دهه چهل يكي، دو جريان شكل ميگيرند و سپس منشعب ميشوند. در دهه پنجاه نيز چيزي در همين حدود. يعني يكي، دو جريان ظهور ميكند.
بعد از انقلاب چطور؟
جريانهاي دهه پنجاه تا آستانه دهه شصت و آغاز جنگ تحميلي پيش ميآيند و به ناگهان، بازار نوآوري به كسادي ميگرايد. هدف از اين مرور شتابزده اين است كه بگويم داعيهها و ادعاهاي نوآوري تا اين برهه انگشتشمار بودهاند. پس از پايان جنگ است كه به تدريج همه چيز به مقصد اشباع و سرريز پيش ميرود. به ناگهان در دهههاي هفتاد، هشتاد و نود كه در پايان آن هستيم، هر كس تلاش ميكند شناسنامهاي براي ايده، پيشنهاد، تلاش، تقلا، تصور و حتي تفنن خود دستوپا كند. به ناگهان سيل نامگذاريها به راه ميافتد. دليلش گشايش نسبي فضاي جامعه پس از جنگ است. ترجمه آثار نظري-فلسفي شتاب گرفته و مدرنيسم جاي پاي عميقتري يافته. همه چيز پرشتاب است. پستمدرنيسم دستكم در مباني نظري و از طريق ترجمه، راه خود را در ادبيات ايراني باز ميكند. نشريات متكثر و متنوع و گسترش رسانههاي مجازي همه دست به دست هم دادهاند تا شاعر به سرعت و با صرف كمترين انرژي اثر خود را منتشر كند. تا به خود ميآييم انبوهي از نامها و ايده و پيشنهادها ادبيات را احاطه كردهاند. همه خود را محق در راهبري ميدانند و تلاش خود را هم ميكنند. اين در شكل اجتماعي و ارزيابي بيرون مساله است. اگر بخواهيم يك ارزيابي دروني هم ارايه دهيم، كاركرد ذاتي زبان است كه مدام در حال زايش است. زبان هر چه را ميگيرد، شكل ميدهد و به جامعه بازميگرداند. زبان در سايش با پديدههاي نو قوام مييابد و نه با ايزوله كردن. ادبيات هم محمل اصلي تجلي آن است.
اين تنوع در گونههاي شعر فارسي تا چه اندازه محصول زيست انسان معاصر ايراني است؟
در عصر كنوني روان جهان، لااقل جهاني كه براي يك ايراني تعريف ذهني و عيني يافته، در آسودگي نيست. جامعه درگير تكانهها و تغييرات پيدرپي است. همه اينها به روان آدمي سرايت ميكنند و انسان معاصر را همواره برانگيخته نگه ميدارند. غير از ذاتي بودن امر تحول و تنوع در آفرينش نوبهنو شتاب فزاينده تحولات جهاني و تاثير آنها بر فرهنگ ايرانزمين و راه يافتن آني نظريههاي جديد ادبي جهان به حوزه ادبيات ايراني بهويژه شعر فارسي، باعث تنوع در رويكردها به شعر شده است و همين ضرورت شناخت و بررسي ژانرهاي جديد و گونههاي نوظهور را دوچندان ميكند.
در خلال گفتوگوهايمان درباره اين كتاب از كلماتي مثل گونه، نوع، ژانر، جريان، وجه و... سخن بسيار گفتيم. آيا ميتوان مرز آشكاري بين مفاهيم هر يك از اين اصطلاحات كشيد؟
مفهوم گونه در اين كتاب دقيقا منطبق با مفهوم و كاربرد دانشگاهي آن نيست. گرچه در جاهايي به اين مفهوم نزديك ميشود اما در مبحث نوع، تفاوت ميانKind و Genre بايد در نظر گرفته شود. ضمن اينكه با تسامح زيرگونهها نيز از منظر Kind با عنوان گونه معرفي شدهاند. موضوع اصلي ما گونههاي سخن ادبي است. معادليابي براي اين مفاهيم كار دشواري است. برخي به صورت كلي شعر را يك ژانر ادبي ميدانند در كنار ژانرهاي ديگري مثل داستان و ... در كنار آن طبقهبندي سهگانه سنتي ارسطويي هم هست. گرچه ژانرهاي ديگر هم در نظرات افلاطون و ارسطو مطرح شده اما تقسيمبندي ژانرهاي غنايي، حماسي و درام يا تراژدي تا مدتها بر ساحت مبحث انواع ادبي سايه افكنده بود. اين يك تقسيمبندي طبقاتي است كه بر اساس طبقات اجتماعي و جايگاه افراد در جامعه تعريف شده است. شخصيتهاي تراژدي و حتي بازيگران نمايشها از طبقات بالاي جامعه بودهاند و شخصيتهاي كمدي از طبقات پايين.
با توجه به تغيير آن مرزبنديها در ادبيات، امروز آيا ميتوان معادلي براي ژانر در فارسي پيدا كرد؟
گرچه نظام طبقاتي هنوز به شكل ديگري در جهان وجود دارد، اما اين مرزها در ادبيات ديگر فرو ريختهاند. امروزه با فراروي از تعريف افلاطوني- ارسطويي ژانر و شكافتن ديواره صلب اين تلقي كه قرنها بر ساحت نظريه ادبي سايه افكنده بود، ديگر براي ژانر نميتوان ترجمه دقيقي يافت. از طرفي به علت كثرت استفاده، خصلت بيگانگي كلمه از بين رفته و تبديل به اصطلاحي بومي در زبان فارسي شده است. اما در مورد شعر ميتوان گفت اين گفته فردريك اشلگل كه هر شعري حكم يك ژانر را دارد، بسيار راهگشاست.
در اين كتاب چقدر به نوآوريها و تا چه اندازه به گونههايي كه صرفا نوپديد بودهاند، نظر داشتهايد؟
بحث اساسي در اين كتاب پيرامون شيوهها و شكلهاي نوآورانهاي است كه برخي شاعران در جريان خلق اثر خود ارايه كردهاند. انگيزه اين رويكردها و تقلاها براي رسيدن به شيوه نو در ميان شاعران كاملا متفاوت و متنوع است. از طرفي تا وقتي تفاوتي در اثري ايجاد نشود، زمينهاي هم براي بحث و توجه به يك شيوه عملا ايجاد نميشود. پس حتما بايد وجهي متمايزكننده در اثر باشد تا در چارچوب بحث قرار گيرد. ويژگيهاي متمايزكنندهاي كه بتوان جنس ادبي جديد را با آنها توصيف كرد. توصيف اين تمايزها گاه بر عهده نامهايي است كه از سيرت متن به صورت آن راه مييابند. محمد آزرم در كتاب «الفباي راز» از قول هايدگر مينويسد: «كار شعر، نامگذاري زبان است. شعر هر چه را كه قبلا در زبان نامگذاري شده و تصور ميشود كه آشنا با معنا شده است؛ از ابتدا معنا ميكند و با اين كار معناي خودش و نام خودش را، از ابتدا مينامد شعر نام معناهاي خودش را هم با تغيير موقعيت شعريت خود تغيير ميدهد.»
تكيه اين كتاب بر لايههاي دروني بازخواني نشده اما تعريفپذير شعر از منظر گونه شناسي است؛ گونهها و زيرگونههايي كه در خصلتهاي متمايزكننده هر اثر به هر دليل و به هر نحو و به هر كيفيت وجود و حضور دارند و ديده ميشوند. اصطلاحاتي كه ميتوانند مرادف «گونه» و «زيرگونه» تلقي شوند؛ گرچه كاربرد همه اصطلاحات اين زمينه، مناقشات خاص خود را در پي دارند. منظور از گونه يا نوع، سازماندهي ويژهتر و مشخصتر متون با توجه به ابعاد درونمايهاي، بلاغي و شكلشناختي است. زيرگونه هم عبارت است از اختصاصي و جزيي شدن هر چه بيشتر اينگونه بر مبناي درونمايهاي خاص. وجه يك اثر كه شايد مهمترين بخش يك اثر باشد، برحسب معناي وصفي آن، عبارت است از «كيفيت درونمايهاي» يا «نواختي» يا «طنين» و «حالت» يك گونه.
مساله گونههاي نوظهور به مسائل زيربنايي چون روش توليد، اقتصاد، فرهنگ، مسائل سياسي اجتماعي و... هم مربوط ميشود. اين موضوع در تاليف اين كتاب چقدر مدنظر شما بود؟
سخن از گونههاي نوپديد در اين كتاب صرفا سخني ادبي نيست و همانطور كه در تمامي مدخلهاي اين كتاب ديده ميشود، اغلب گونهها، توابعي از نوسانات و تحولات اقتصادي، فرهنگي، سياسي و اجتماعياي هستند كه در سه دهه اخير بروز كرده و شدت يافتهاند. فراواني و تنوع سرسامآور اينگونهها بيانگر وضعيت متلاطمي است كه از جهان و ايران معاصر به ادبيات ما سرايت كرده و روان فردي و جمعي انسان و در اينجا انسان ايراني يا فارسيزبان را به عنوان موضوع اصلي ادبيات به مخاطره انداخته است. از آنجا كه گونهها و قالبهاي ادبي وابسته به نهادهاي اجتماعياند، در گـذر زمـان دچار دگرگوني و افتوخيز شده و در معرض دگرگوني و شايد فراموشي قرار ميگيرند. با اين حال وجـوه ادبي از ايـنكه فـقط به روساختها و تجليات احتمالي و گذرا وابسته باشند، خود را ميرهانند و قيد زماني خاص را ميگسلند و ميتوانند بـا هر نوع شكل و قالب ادبي خاص سازگاري يابند. همچون حماسه كه وجه حماسي آن همچنان برقرار است و به دورههاي كهن و باستاني وابسته نيست.
از سويي ممكن است هرگونه ادبي چـنان بسط و گسترش معنايي بيابد كه به وجه تبديل شود؛ يعني مفاهيم و درونمايههاي آن از چنان ثـقلي به لحاظ درونمايه برخوردار باشد كه درونـمايه آثـار ديگر را هم شرح دهد. از سوي ديگر علاوه بر تاثيرگذاري متقابل بين گونههاي جديد ادبي و مسائل اجتماعي، سياسي و فرهنگي ميتوان به اين نكته اشاره كرد كه اينگونهها نمايانگر وضعيت عمومي يك جامعه هم هستند. مثلا فناوريهاي نوين كه به راحتتر شدن نشر كتاب كمك كردهاند و همينطور امكانات فضاي مجازي در ازدياد گونههاي شعري موثر بودهاند. در فضاي مجازي شخص ميتواند ادعا كند و ببيند كه اين ادعا به سرعت در حال گسترش است يا خود آن را گسترش بدهد طوريكه حداقل در دسترس تمام فارسيزبانان دنيا كه با اينترنت سروكار دارند، قرار بگيرد.
به همين تناسب، ارجاعات شما به اينترنت هم در كتاب زياد است. تقسيمبندي و نامگذاري گونهها در كتاب به چه صورت انجام شد؟
بله، چون گونههايي كه ما در اين كتاب آوردهايم تنوع بسيار زيادي دارند و با توجه به اينكه اغلب مربوط به دوران معاصر هستند، اتكاي ما به اينترنت ضرورتا خيلي زياد بوده است. البته كه ارزش همه گونهها برابر نيست و برخي از تلاشها مثل تلاش نيما بهواسطه بسامان بودن در ارايه چارچوب نظري، راه خود را يافته و از ميان موجهاي مخالف باصلابت عبور كرده و پيوسته در گذر زمان فربهتر شدند اما بسياري تلاشهاي ديگر كه فاقد مولفهها و چارچوبهاي اقناعي لازم و كافي در شكل و محتوا بودند، محكوم به شكست و فراموشي شدند و به همان سرعت تولد خلقالساعهشان، رو به افول نهادند و هيچ جايگاه منزلتي در ادب فارسي نيافتند. برخي جريانها و نحلهها و شاخههاي ادبي به سوداي نام و شهرت واضعانشان پديد آمدند و برخي از سر ضرورت براي يافتن برونشدي از ايستايي ذهن و زبان زمانه خود. با اين حال نبايد از ياد برد كه حتي خردك شررها در تقلاي نوآوري، تلاشهايي هستند كه در ادامه جريانهاي پيشين خود شكل ميگيرند و تلاشهايي اصلاحي به شمار ميآيند؛ حتي اگر نام و لعابي آنارشيستي و ضد هنجار بر آنها باشد.
به نظر شما در شعر پس از مشروطه، چند موج يا تكانه كلي را در ظهور جريانها، نحلهها و گونههاي ادبي ميتوان برشمرد؟
موج اول، ضرورتهاي برآمده از تحولات جامعه ايراني عصر مشروطه است كه تنها درونمايه شعر را تحتتاثير قرار داد و ساختار شعر از تلاشهاي نوخواهانه شاعران كهنسرا اما نوخواه عصر مشروطه بركنار ماند. موج دوم، تلاشهاي نوآورانه منفرد چند نفر از شاعران از جمله تقي رفعت، شمس كسمايي، جعفر خامنهاي، ابوالقاسم لاهوتي و... است كه به دلايل نداشتن جنبههاي اقناعي لازم و زمينههاي اجتماعي ديگر، ناكام و در حد بدعت در شعر فارسي باقي ماند. تلاش اين شاعران دوره مياني و حد فاصل عصر مشروطه و ظهور نيما، بسيار پراهميت و شتابدهنده است. موج سوم به فاصله نه چندان زيادي از موج دوم، تكانهاي اساسي در شعر فارسي بود. جريان اصلاحي شعر نو نيما كه زمينهساز روي آوردن به فرمي تازه شد و شكل كلي شعر را به تاثير از محتوا دگرگون كرد و با هدف قرار دادن برونه و درونه شعر فارسي، راهي نو در شعر فارسي گشود. موج چهارم را ميتوان تلاشها و تقلاهاي پس از نيما و نزديك به عصر او دانست كه به دليل تاكيد بر جنبههاي افراطي و بيبهره بودن از روح زمانه خود، در آن دوران رهرواني نيافتند و در دورههاي آتي بازخواني شدند. از اين ميان ميتوان به شعرهاي شمسالدين تندركيا تحت عنوان «نهيب جنبش ادبي- شاهين» اشاره كرد. موجهاي ديگري هم بودند كه از همان دهه سي تا ميانه دهه ۹۰ ظهور و افول يا تداوم داشتند كه اغلب در دو طبقه كلي پيشنهادهاي صورتگرايانه و پيشنهادهاي محتواگرايانه قرار ميگيرند.
چرا در شعر معاصر فارسي بهويژه پس از انقلاب اين همه گونه نوظهور پديد آمده است؟
طبعا زمينههاي اجتماعي بايد نقشي همسنگ با مسائل ادبي در بروز و ظهور گونههاي جديد داشته باشند كه در جاي خود بررسي دقيقتري را ميطلبد. برخي گونهها و وجههاي ادبي ياد شده در اين نوشتار در ابتدا داراي نامي خاص نبوده و در طول حيات يا پس از عصر پديدآورندگانشان داراي نام و شناسنامه شدند؛ شبيه آنچه بهطور مشخص در صورتهاي متنوع شعر نيما ديده شده است و در نقدهاي ادبي، مكرر شده و نام و شهرت يافتند. بعضي نيز بر اساس توافقات محفلي و درون جمعي چند نفره طرح شدند و چند شام و صباحي آوازه داشتند و بعد فراموش شدند. نقل قولي مليح از علي باباچاهي با بحث ما بيارتباط نيست: «در اين سالها شاعران بسياري بهطور مستمر و حتي ميتوان گفت به صورت حرفهاي شعر نوشتند و خودشان و شعرشان را جدي گرفتند. البته بعضيها در اين ميان، خودشان را از شعرشان جديتر گرفتند! به عبارتي گرفتار خود «مهمبيني» شدند. عدهاي هم كه دلشان براي خيلي آوانگارد بودن يا پستمدرن بودن لك زده بود، «ژانر»تراشي كردند! بعضيها كه استعداد قابلتوجهي هم داشتند از شاعران ميانمايه سرمشق گرفتند و براي كسب مقبوليت، به كاهش از وجوه خلاقيت خود دست زدند.»
آيا شاعر بودن منجر به جانبداري از گونهاي خاص در تاليف كتاب «گونههاي نوپديد...» نشده است؟
ابدا، در اين كتاب من قصد جانبداري از گونه يا شكلي خاص را نداشتهام و قصدم تنها نشان دادن و توصيف كردن بوده است. قويا به اصطكاكي كه در زبان ادبي پيش آمده و راه خود را خواهد يافت، ايمان دارم. اين سايش مداوم نتيجه خواهد داد و اثرش را بر شعر فارسي خواهد گذاشت. نكته حايز اهميت اينكه بسياري از گونههاي نوآورانه ريشه در بوطيقاي نيما دارند و ميتوان نشان آنها را در شعرها و آموزههاي نيما يافت. در مجموع اين كتاب را ميتوان ذيل بحث درازدامن انواع ادبي جاي داد. از گونههاي غربي نيز آنهايي كه در شعر فارسي و به دست شاعران كاربرد داشتهاند، در اين كتاب معرفي شدهاند. شايد عجيب باشد اگر بگويم كه نامگذاري اين كتاب يكي از دشوارترين مراحل آن بود. تنوع و گوناگوني مدخلها، لغزندگي و تداخل معناها و مفاهيم و نارسايي تعاريف، امر ناميدن را مختل ميكند و چاره چيست اكنون كه نام و مسما از انطباق بر هم گريزانند؟ پس هرگاه نامهاي بسياري مجال و حق بروز داشته باشند، لاجرم حق نمود نيز دارند. به هر حال شكلهاي شعر، همه نامهاي شعر، همه صورتهاي شعر، حرفهايي درباره شكلهاي شعر، فرهنگ گونههاي نوپديد در شعر معاصر فارسي و... همه اين گزارهها ميتوانستند نامهايي براي اين كتاب باشند.
در جهان پر شتاب مدرن معاصر كه تحولات و دگرگونيها در همه ابعاد يكي پس از ديگري رخنمون ميشوند، جهان ادبيات نيز بيبهره نمانده است. تلاشها، تمايلات و تمناي شاعران در زمينه عرضه آثار ادبي و روي آوردن به طرزهاي تازه در شيوه بيان موجب پيشبرندگي و افزودن بر ظرفيتهاي ادبي بوده و از همين رو پاسخگوي ذائقه و سليقه بخشي از مخاطبان متكثر ادبيات شده است.
پس از آنكه يك گونه ادبي خاص، دوره و تاثير زيباشناختياش را از دست بـدهد، وجـه آن ميتواند در گذر زمان تداوم يابد؛ همچون حماسه كه وجه حماسي آن همچنان برقرار است و به دورههاي كهن و باستاني وابسته نيست. از سويي ممكن است هر گونه ادبي چـنان بسط و گسترش معنايي بيابد كه به وجه تبديل شود و درونـمايه آثـار ديگر را هم شرح دهد.
منبع : روزنامه اعتماد