هنوز مانده بود كه چه كند گويا قرار نيست مشكلاتش تمام شوند.
صادق با خودش صادق بود؛ ولي دل او ديگر نميتوانست خودش را راضي كند. او كه تنها 6
ماه توانسته بود در كنار همسرش زندگي كند حالا و پس از دوندگيهاي بيشمار و دلمردگيها
2-3 ساله توانسته نفسي راحت بكشد.
او گفت: راحت شدم، بالاخره قاضي راي را صادر كرد:
طلاق خواسته ابتدايي و اوليه او بود و من حالا فهميدم كه گاهي جدا شدن بهترين راه براي
ادامه زندگي است. او ادامه داد: پس 3 سال دوندگي و هزاران دردسر بعد از آنكه طي اين
مدت بارها توسط خانوادهاش مورد بياحترامي، بيحرمتي و اذيت واقع شدم حالا ميآيد
ميگويد كه شوهرم را دوست دارم، همه كارهايم را كردم. ميروم از اين شهر ميروم دست
مادر پيرم را ميگيرم و ميروم به شهري ديگر، يك زندگي ديگر را از نو شروع ميكنم،
كم در اين مدت حرص مرا نخورد. بايد تلافي كنم تمام لحظاتي كه به خاطر يك عشق بيهوده
مادرم را ناراحت كردم.
صادق ادامه داد: چرا بعضيها در ابتداي زندگي و آشنايي يكرنگ
ا ند ولي پس از مدتي تغییر ميشوند، البته او دخالتهاي بيمورد مادر همسرش را در اين
اتفاقات بيتاثير ندانست و گفت: حالا بروند تنگ دل هم بنشينند و هر چه ميخواهند با
هم انجام دهند.
صادق كه دل پردردي داشت، ادامه داد: با هزاران بدبختي سكههايي
به او دادم كه براي تهيه هر كدامشان زجر كشيدم، عرق ريختم، بيخوابي كشيدم، پول نقدي
به او دادم كه پسانداز بهترين دوران زندگيام بود. حالا ميگويد طلاق نميخواهم و
شوهرم را دوست دارم.
اگر دوست داشت آن روزي كه با لباس عرق كارگري به دست او سكه ميدادم،
ميفهميد كه دوستم دارد نه امروز. او كه به قول خودش پس از 3 سال دوباره دارد طعم زندگي
را ميچشد يادآور شد: مقصر اصلي خودم بودم. عشق چشمانم را كور كرده بود. با هر جملهاش
رويايي در سر ميپروراندم و با هر نگاهي كوهي از آرزوها را حمل ميكردم؛ ولي همه اينها
6 ماه طول كشيد و پس از آن شديم موش و گربه. صادق در پايان گفت: اينها را گفتم تا درس
عبرتي باشد براي تمام كساني كه بدون شناخت از هم تصميم بچگانه ميگيرند.
حسين عسكري