شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۹۹۶۱۸
تاریخ انتشار: ۲۴ آذر ۱۳۹۸ - ۲۰:۴۲
شوشان - دکتر خیام عباسی :
ملال‌زدگی یا ملال‌شدن از مختصات زندگی در جامعۀ مدرن است یا پیش از مدرن‌شدن ‏زندگی، پیش از صنعتی‌شدن جوامع یا پیش از شهرنشینی به شیوۀ امروزین، عارض انسان ‏می‌‌شده است؟. معنای ملال‌شدن چیست؟. چرا ملال می‌شویم؟. چگونه می‌توان از ملال‌شدن رهایی یافت؟. چرا وقتی دچار ملال می‌شویم سرعت گذشت زمان به کندی می‌گراید؟.‏
لارس اسونسن در بخشی از کتاب «فلسفۀ ملال» برای پاسخ به پرسش‌های بالا، متوسل به ‏پدیدارشناسی هایدگر شده‌است. وقتی تمامی تحلیل هایدگر در «وجود و زمان» حول محور ‌‏«دازاین» می‌گردد، طبیعی‌است که نسبت بین موقعیت یا حال‌مندی ملال‌زدگی و دازاین در ‏پدیدارشناسی مهم باشد. هایدگر گفته است:« چیز ملال‌انگیز چیزی است که به موقعیتی ‏ملال‌انگیز تعلق دارد». به گفتۀ اسونسن، این جمله در ظاهر پوچ و همان‌گویه است، اما در ‏اقع چنین نیست. ملال‌زدگی نسبت وثیقی با زمان‌مندی دارد. «هر سخن جایی و هر نکته ‏مکانی دارد»، اما  زمانی که نسبت بین این دو به هم می‌خورد، ملال از راه می‌رسد. چیز ‏زمانمند وقتی در زمان خود قرار نداشته باشد، وقتی در تعارض با زمان آشکارشدن یا بودن ‏خود باشد، دازاین را دچار ملال می‌کند. هایدگر البته ملال‌زدگی را مدرج می‌بیند. از ‏سطحی تا عمیق؛ و تفاوت می‌گذارد بین «ملول‌بودن از چیزی» با « خود را با چیزی ملول ‏کردن». ظاهر زندگی نشان می‌دهد که آدمیان از ملال‌شدن پرهیز دارند. از موقعیت ملال‌شدن هم فرار می‌کنند.گاهی که خود را در وضعیت تهی‌شدگی می‌بینند، می‌کوشند خود ‏را به چیزی مشغول یا سرگرم کنند تا از تهی‌بودن زمان رها شوند. فروغلتیدن در موقعیت ‏ملال‌شدگی، به این ترتیب، خواست ارادی آدمی نیست. ملال بر آدمی عارض می‌شود؛ ‏بر او چیره می‌شود.دازاین، ناخواسته و ناآگاهانه به آن دچار می‌شود اما به محضی که از این ‏وضعیت آگاه شد، می‌کوشد از آن بگذرد چرا که ملال را در تعارض با وجود و هستی خود ‏می‌بیند. اما گاهی مشغول‌شدن به چیزی برای رها شدن از حالت ملال‌زدگی، خود تبدیل ‏به ملال می‌شود. بر اساس تحلیل هایدگر، «ملال و وقت گذرانی با یکدیگر تلاقی دارند» ‏چرا که وقت‌گذرانی در یک موقعیت اتفاق نیفتاده، بلکه خود تبدیل به موقعیت ملال‌‏برانگیز شده است.این آگاهی از موقعیت ملول‌شدن، احساس تهی‌بودن را در پی دارد، تهی‌‏بودن در معنای بدون معنا بودن همان موقعیت. اکنون می‌توان تصور کرد وجود و زندگی ‏کسی را که به طور مداوم، وضعیت‌های تهی‌بودن یا بی‌معنایی در زندگی را تجربه می‌کند. چنین کسی هرچند تلاش می‌کند موقعیت‌هایش مشابه نباشند، اما اگر توان متفاوت ‏کردن آنها را نداشته‌باشد، یعنی تمام هستی او معروض تهی‌بودگی و ملال‌زدگی بشود، چه ‏احساسی از زندگی دارد و زندگی‌اش رو به چه سویی می‌رود؟. هیدگر شکل سوم ملال‌‏زدگی یعنی «ملال واقعا عمیق» را در همین نقطه تحلیل می‌کند؛ آن گاهی که ما به ملال‌زدگی خو بگیرم و با آن مأنوس شویم. در این‌جاست که حال فرد ملول ، به او اجازه نمی‌دهد ‏که چیز ارزش‌مندی در اطراف خود بیابد. همه چیز ارزش خود را از دست می‌دهند. دازاین، ‏به «هیچ‌کس» تبدیل می‌شود؛ هیچ کس تهی و پوچ. « آن کس که ملول است هیچ‌کس ‏است یا ملال، خود ملول شده است». در این وضعیت، همۀ هستی دازاین معروض ملال‌‏زدگی واقع شده و نمی‌توان میان ملال و ملول تمییز نهاد و یکی را از دیگری تشخیص داد. ‏اگر فرد این موقعیت خود را دریابد و نسبت بدان آگاه شود، گویی خویشتن خویش را در ‏برابر خود، عریان می‌بیند. هایدگر می‌گوید ملال‌زدگی نوعی زندان است ( بخوانید جبر ‏اجتماعی)؛ اما دازاین امکان فرار از این زندان را دارد: گشودن درهایش به روی زندگی.‏

به نظرم فرار از این زندان یا گشودن آن، آن‌چنان که در فلسفۀ هستی‌شناسی هایدگر و ‏سارتر عنوان شده، چندان هم ساده و سهل نیست. مسأله این است که ملال‌زدگی، توان و ‏امکان رهاشدگی و خلاصی را از دازاین می‌ستاند و این یعنی ستادندن اراده از دازاین. ‏دازاین بدون امکان و به گفتۀ هایدگر، امکان‌ها، و بدون اراده، چگونه می‌تواند خود را از ‏موقعیت ملال‌زدگی که عین محبوس‌بودگی است، آزاد کند؟. « در کف شیر نر خونخواره» ‏چه می‌توان کرد؟.‏
بدون‌شک، اغلب ما دچار شکل سوم ملال‌زدگی هایدگری شده‌ایم. مأنوس و مألوف با آن؛ ‏گویی هستی ما عین ملال شده‌است. بدیهی‌است که این عارضه‌مندی را هم نمی‌پسندیم. ‏جویای راهی هستیم برای رهاشدن از این طلسم، از این تار عنکبوت. اما نمی‌توانیم. کمی دقت ‏کنیم، بی‌چاره‌تر از آنیم که می‌پنداریم. شاید، آگاهی از بی‌چاره‌گی در مقابل ملال‌زدگی ‏هم گامی به پیش باشد اما همچنان ملولیم چندان که خود ملال‌زده را از ملال تشخیص نمی‌دهیم.‏
نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار