شوشان - لفته منصوری:
دیروز بهاتفاق همسرم در هوای خفهکننده و شرجی صبح، در تکاپو برای زدن «واکسن کرونا» بین مراکز تجمیع تعیین شده شهر اهواز، جولانی سخت داشتیم.
مرگ هراسآور است، ترس از مرگ و اندیشه پیرامون آن و دوست داشتن زندگی و وابستگی انسان به بودن، آرمان جاودانگی را ایجاد کرده است؛ آنگاه انسان دست به دامن آب و آتش و گیاه و حیوان زد تا جاودانه گردد. خواستگاه انگیزهی «رویینتنی» مبتنی بر اندیشهی آن، صرفاً برای میل به جاودانگی نیست بلکه در سودای نابرابری و برتری یکی بر دیگری است! و از اینجا رقابت و تنازع بقاء آغاز گردید.
آنسان که آشیل به دست مادرش تتیس (که جزو ایزدان بود) در آب رودخانه استیکس غوطهور گردید و رویینتن شد. تنها یک نقطه از تنش گزندپذیر ماند، و آن پاشنهی پایش بود که چون مادر او را بدان گرفته و در آب غوطهداده بود، آب به محل تماس انگشتش راه نیافته بود.[۱]
یا زیگفرید قهرمان حماسه نیبلونگن، اژدهای سهمگینی را میکشد و تن خود را در خونش غوطهور میکند. پوست بدنش در تماس با این خون چنان سخت میشود که دیگر هیچ سلاحی بر آن کارگر نیست. او نیز تنها یک نقطه از تنش گزندپذیر میماند، و آن موضعی است میان دوشانهاش که هنگام شتشو در خون، برگی از درخت زیزفون افتاده و آن را پوشانیده بوده است. سرانجام بر اثر ضربهای بر همین نقطه هلاک میگردد.[۲]
یا اسفندیار بهروایت شاهنامه، بهوسیلهی زنجیری که زرتشت از بهشت آورده و بر بازویش بسته بود، از آسیبها محفوظ بود یا در روایتی دیگر اسفندیار در کودکی به گفتهی زرتشت در آبمقدسی که زرتشت بر آن وردی دمیده است شتشو داده میشود. هنگامیکه آب بر اندام او میریزند بهطور غریزی چشمانش را میبندد و تمام بدنش به جز چشمانش آسیبناپذیر میشود و سرانجام در نبرد با رستم بنابه راهنمایی سیمرغ بهوسیله تیر چوب گز از پای در میآید.[۳]
و بدینسان ما اهوازیها از میان این اساطیر در انتظاری ققنوسوار از اخبار ضد و نقیض مسئولان به استقبال «واکسن کرونا» ایستاده بودیم. آن هم چه استقبال و انتظاری؟!
دیروز درمیان هیاهوی این «تنازع بقاء» در مرکز تجمیعی سالن ورزشی بانک صادرات در کوی مجاهد اهواز پیرمردِ قد کوتاه، لاغر اندام، ریز نقشی در میان جمعیت در تکاپو بود و با صدای نحیف اعتراض میکرد و بلند فریاد میزد و آنگاه که به کف سالن و تا دو قدمی واکسن رسید از جایگاه تماشاگران میدیدم که با پیرمردی جوانتر از خودش درگیر شد و آن دو پیرمرد همدیگر را هُل میدادند و نزدیک بود پیرمرد لاغر اندام بر زمین افتد! تا آسمان بر سر من خراب شود! گویی زمینلرزهای دیوارهای کتابخانهای را بهتکاند! یا اوراق کتاب تاریخی از همبگسلد و بههوا داده شود! یا دو جهان نه! بلکه دو هستی بههم گلاویز شده باشند!
من هیچگاه صحنهای اینچنین دلخراش ندیده بودم که دو پیرمرد خیسعرق در سالنی بدون تهویه و هوا برای سودای بقاء به تنازعی اینچنین تن دهند!
لابد دولتمردان دولت مستعجل میدانند که این واکسن را به قیمتی تهیه کردهاند و چرا خوزستانیهای بلاکش را بر سایر بلاد و عباد مقدم ساختهاند؟ پس چرا کفران نعمت میکنید؟ و این فرصت را برای خودتان به تهدید تبدیل می کنید؟
آیا میسر نبود سالنهای مجهزتری که سیستم تهویه و تبرید مناسب داشته باشند و در اهواز کم هم نیستند برای این کار مهم انتخاب کنید؟ آیا امکان نداشت مأموران شما در اولین ساعتهای صبح، مردم را در همین مراکز ثبتنام کنند و شمارهای دهند و نظم و نسقی بیارایند؛ تا اینطور فهرستهای منفرد تهیه نشود و بر سر آنها دعوی نگردد؟ آیا در این سالنهای بزرگ ورزشی امکان استقرار اکیپهای بیشتر برای تزریق واکسن فراهم نبود؟
راستی پاشنهی آشیل، چشم اسفندیار و میانهی شانهی زیگفرید کشور ما چیست؟ آیا مدیریت است؟ آیا مسئولیت است؟ واقعاً چیست؟
ایکاش در این شهر، فرمانداری، رئیس ستادی، دبیر کمیتهای خجالت بکشد! همین!!!
اهواز – لفته منصوری
روز شنبه ۲۶ تیرماه ۱۴۰۰
نشانی کانال تلگرامی من با عنوان یادداشت های لفته منصوری:
https://t.me/LaftehMansoori
پانوشت منابع و مآخذ:
[۱] - گریمال، پییر (۱۳۳۹)، فرهنگ اساطیر یونان و روم، ترجمهی احمد بهمنش، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، صص ۱۴-۸.
[۲] - خالقیمطلق، جلال (۱۳۷۲)، گل رنجهای کهن، بهکوشش علی دهباشی، چاپ اول، تهران: نشر مرکز، ص ۱۷۷.
[۳] - خالقیمطلق، همان: صص ۲۸۵- ۲۸۱.