در آذرماه سال ۱۳۶۰، آقای شوشتری جزو آن رزمندگانی بود که در آن ساعات بسیار حساس و خطرناک، نیروهای عراقی را عقب زدند و جنگ تن به تن شدیدی بین رزمندگان ما و ارتش عراق روی همین پل صورت گرفت. نیروهای عراقی قصد داشتند پل را به تصرف خود درآورده و از روی پل عبور کنند و ما مصمم بودیم پل را حفظ کنیم تا فتوحاتی را که در عملیات طریقالقدس به دست آورده بودیم، از دست ندهیم.
۲۶ مهرماه سالگرد شهادت پرافتخار سرداری بزرگ از سرداران سپاه اسلام است که
چه عاشقانه و چه زیبا به سوی دوست پر کشید و به دست شقی ترین آدم ها به
آرزوی همیشگی خود رسید.
نورعلی شوشتری، انسانی وارسته و عاشق مردم بود
که در آخرین سالهای عمر با برکتش و با وجود سن و سال بالا پروانهوار،
همچون پدری مهربان گرد مردم محروم جنوب شرق کشور می گشت تا بتواند گرهی از
مشکلات آنان بگشاید... .
محسن رضایی، دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام
که در ایام جنگ تحمیلی، فرماندهی کل سپاه پاسداران را به عهده داشت از جمله
افرادی است که ارتباط کاری و عاطفی با شهید شوشتری داشته است.به همین
مناسبت بخشی از رشادتهای شهید شوشتری را از زبان محسن رضایی مرور میکنیم.
محسن رضایی میگوید: معمولا حوادث بزرگ، معلول انسانهای بزرگ
است، ولی خود حوادث بزرگ نیز در درون خود، انسانهای بزرگ را بار میآورد و
به سوی خویش فرا میخواند. شهید شوشتری، انسان بزرگی بود که در اثر بزرگی و
عظمت انقلاب، پیدا و کشف شد و میتوان گفت، انقلاب، شهید شوشتری را کشف
کرد و به همین دلیل بود که از روزهای اول انقلاب و در حوادث پس از پیروزی
انقلاب، ایشان یک رزمنده عاشق و فدایی بود که در خط اول انقلاب حاضر میشد.
در رخدادهای کردستان (سالهای ۵۸ و ۵۹) و در غایله گنبد کاووس در
سالهای (۵۸ و ۵۹) ایشان رزمندهای بود که کیلومترها از خانه خود مهاجرت
کرده و در خط مقدم انقلاب حاضر میشد و از انقلاب و تمامیت ارضی کشورش دفاع
میکرد و در حقیقت اوج بزرگی آقای شوشتری، در دفاع مقدس پیدا شد.
جنگ
که آغاز شد، بسیاری از مردم پنج استان کشورمان، خانه و کاشانههایشان را
ترک کردند، ولی با ترک این جمعیت بزرگ از ملت ما، یک جمعیت دیگری میآمد
جایگزین آنها میشد که از شهرهایشان دفاع کند. در اهواز روزهای اول جنگ که
بسیاری از مردم و دانشآموزان، از خانهها و مدرسههایشان رفته بودند،
مدارس اهواز محل تجمع رزمندگانی بود که از دیگر استانها از جمله خراسان
میآمدند تا بلکه بتوانند اشغالگران صدامی را از ایران بیرون و آتشها را
از خانهها و کاشانههای مردم دور کنند.
شهید شوشتری را در این
شرایط یافتم که با بچههای خراسان، در یکی از مدارس شهر اهواز ساکن شدند.
من که تا آن موقع هنوز فرمانده سپاه نشده بودم، از شورای فرماندهی سپاه
رفته بودم جنوب و روزهای اول جنگ وقتی که رزمندگان خراسان که در چند مدرسه
مستقر شده بودند دیدم. در بین آنها، فرد شاخصی که قویهیکل بود و با یک
چهره پرصلابت خودش را نشان میداد، وجود داشت. این شخص، شهید شوشتری بود که
با او آشنا شدم.
شهید شوشتری به پایگاه منتظران شهادت که پیشتر
باشگاه گلف آمریکاییهای پیش از انقلاب بود و در زمان جنگ تبدیل به پایگاه
منتظران شهادت شده بود و محل تجهیزات و تدارک و فرماندهی هم آنجا قرار داشت
مراجعه کرد و با ایشان آشنا شدم و ارتباط ما ادامه پیدا کرد. در عملیات
طریق القدس که در آن زمان، چندماهی میشد که فرمانده سپاه شده بودم ایشان
به عنوان فرمانده گردان از تیپ ۲۵ کربلا، ظاهر شد.
ایشان کارش با
موفقیت همراه بود و در آن جنگ سخت، عبور عراقیها را از پل سابله که
میخواستند بیایند و عبور کنند و شهر آزاد شده را از دست ما پس بگیرند
ناممکن ساخت. نیروهای ما، شهر بستان را آزاد کرده بودند؛ عراقیها هم
میخواستند ما را دور بزنند و عقبه نیروهای ما را ببندند، در این هنگام،
نبرد بسیار سنگینی روی پل سابله صورت گرفت و نقش شهید شوشتری در آن شب،
بسیار مهم بود.
در آذرماه سال ۱۳۶۰، آقای شوشتری جزو آن رزمندگانی
بود که در آن ساعات بسیار حساس و خطرناک، نیروهای عراقی را عقب زدند و جنگ
تن به تن شدیدی بین رزمندگان ما و ارتش عراق روی همین پل صورت گرفت.
نیروهای عراقی قصد داشتند پل را به تصرف خود درآورده و از روی پل عبور کنند
و ما مصمم بودیم پل را حفظ کنیم تا فتوحاتی را که در عملیات طریقالقدس به
دست آورده بودیم، از دست ندهیم.
بخشی از خاکمان را آزاد کرده
بودیم، تعداد بسیاری روستا و شهرستان بستان آزاد شده بود و این پل، پل
سرنوشت این عملیات بود. شهید شوشتری، آن شب نبرد سنگینی داشتند. وی همین
نقش را در عملیاتهای «فتحالمبین» و «بیتالمقدس» نیز داشت تا اینکه در
عملیات والفجر مقدماتی، من، آقای مرتضی قربانی را که از اصفهان آمده بود
خواستم و گفتم که در استان خراسان، فرماندهان و رزمندگان زیادی هستند، شما
را مسئول میکنیم که بروید و یک لشکر عظیمی از استان خراسان درست بکنید،
این استان شایستگی تشکیل یک لشکر را دارد.
در همان ارتفاعاتی که
پیشتر عملیات والفجر مقدماتی بود، آقای غزالی که آن موقع فرمانده سپاه
خراسان بود و مسئولان استان را صدا کردم و آقای قربانی را به آنها معرفی
کردم. آقای مرتضی قربانی، چهار، پنج نفر را پیش من آورد که بیشتر آنها را
میشناختم. گفتم که میخواهم هسته لشکر را از آن آقایان تشکیل بدهم. آقای
شوشتری یکی از آنها بود. آقایان قالیباف و قاآنی تیمی بود که ایشان انتخاب
کرد و لشکر ۵ نصر را با کمک آنها درست کردیم که در عملیات والفجر ۱ و ۲ و ۳
شرکت کردند. آقای شوشتری به عنوان فرمانده تیپ موسیبنجعفر پیشنهاد شد و
من حکم ایشان را صادر کردم و از فرماندهی گردان، به فرماندهی تیپ رسیدند.
در
عملیات والفجر ۳ که در مهران انجام شد جنگ بسیار سختی برای آزادسازی مهران
صورت گرفت. دشمن برای نگهداری یک تپه، مقاومت بسیاری از خود نشان میداد و
سرهنگی به نام جاسم از نیروهای عراقی تلاش فراوانی برای حفظ این تپه از
خود نشان میداد و مدتها بود که وقت نیروهای ما گرفته شده بود.
ما
حملاتی را برای به دست آوردن این تپه آغاز کردیم، اما آنها مقاومت سختی
نشان میدادند. شهید شوشتری، با یک دسته، خودش را بالای تپه رساند و وارد
سنگر دشمن شد اما متوجه شد که مهماتش تمام شده است. در این هنگام، جنگ
سرنیزه و تن به تن آقای شوشتری با سرهنگ جاسم صورت گرفت و با کشته شدن
سرهنگ جاسم، این تپه نیز آزاد شد و عملیات مهران، با موفقیت به پایان رسید.
در عملیات خیبر، ایشان باز رشد بیشتری یافتند؛ به این معنی که
آقای شوشتری، فرمانده تیپ بودند، اما در آن زمان، جانشین لشکر نیز شدند.
سال به سال به دلیل قابلیتها، استعدادها و تواناییهایی که داشت، از رده
پایین یعنی از رزمندگی مدارج را به دست می آورد و روند رو به رشدش، به سرعت
در حال پیشرفت بود.
در سال های ۶۶ و ۶۷ که ایشان را فرمانده
قرارگاه گذاشتیم، به نتیجه رسیده بودیم که اگر عملیات در جنوب قفل شود و
نتوانیم کاری بکنیم، باید در شمال غرب وارد عمل شویم اما به خاطر اهمیت
جنوب، نمیتوانستیم قرارگاههای پرنام و نشان و موجود را به سمت شمال غرب
ببریم. به آنها در جنوب مأموریت دادیم و یک قرارگاه جدید ساختیم که از نظر
مدیریت و فرماندهی، با آن قرارگاههای قدیمی، برابری کند.
وقتی
مروری بر فرماندهان کردم، به این نتیجه رسیدم که آقای شوشتری، برای قرارگاه
جدید مناسب است و ایشان را برگزیده و به شهر بانه بردیم. به کمک ایشان،
قرارگاه شهید داودآبادی را ایجاد کردیم و عملیاتهایی که در شمال غرب از
ماموت گرفته تا والفجر ۱۰ اجرا شد، عملا با فرماندهی آقای شوشتری بود.
ایشان توانسته بود در یک رده بالاتر از گذشته، یک امکان و ظرفیت جدید
فرماندهی و مدیریتی برای سپاه ایجاد کند و در حقیقت، کمک مؤثری برای
رزمندگان ما شد.
پس از پایان جنگ نیز ایشان به دلیل همان
قابلیتها، به رشد چشمگیری دست یافت و توانست به جانشینی نیروی زمینی سپاه
منصوب شود. پیش از آن، فرماندهی قرارگاه حمزه در شمال غرب کشور را عهدهدار
و در ایجاد آرامش در آن منطقه، بسیار مؤثر بود. این فرمانده لایق، پس از
آنکه شهید احمد کاظمی او را به جانشینی خود در نیروی زمینی سپاه انتخاب
کرد، تلاشهای بسیار خوبی انجام داد.
پس از شهادت کاظمی، وقتی
قرار شد شهید شوشتری به جنوب شرق برود و در منطقه سیستان و بلوچستان، امنیت
پایدار را پدید آورد با وجود آنکه سال ها بود حضور مستمری در کنار
خانواده نداشت و فرزند ایشان، بزرگ و مستقل شده بود و نیز با وجود سن بالا،
پذیرفتن چنین مأموریتی کار سختی به نظر میآمد درنگی کرد و سپس پذیرفت.
بعدها وقتی از ایشان پرسیده بودند که تأمل شما برای چه بود، گفته بود: من
به ذهنم آمد با این همه نیازی که خانوادهام به من دارند، باید چه کنم؟ آن
لحظه چهره امام جلوی صورتم آمد و من دریافتم که باید این کار را قبول
کنم... و به جنوب شرق بروم... .
به هر روی، ایشان برادری فداکار و
انسانی متواضع بود. از آنجا که هر یک از فرماندهان ما، یک خصلت اخلاقی
مخصوص به خود داشتند، تواضع شهید شوشتری، ایشان را بسیار برجسته کرده بود.
سن ایشان بالا بود و گاه فرماندهان شهید شوشتری، از خودش جوانتر بودند اما
هیچ گاه به رویش نمیآورد که سنش از بقیه بالاتر است و نباید حرف کسی را
گوش کند. به حرف فرماندهانش احترام میگذاشت و از مشورت آنها استفاده
میکرد و هیچ گاه سن خود را به رخ کسی نمیکشید.
شهید شوشتری
بسیار خونسرد، آرام و با وقار بود. در عین حال، بسیار هشیار، زیرک و باهوش
بود و میدانست که چه میکند و از ترفندهای مقابلش معمولا آگاه بود. آرامش و
خونسردی، از مهمترین ویژگیهایی است که یک فرمانده در حوادث سخت جنگ، باید
داشته باشد تا از سختیها گذر کند. اگر فرمانده بلرزد، همه نیروهای تابع
او، دچار دلسردی و ناامیدی خواهند شد.
از دیگر ویژگیهای ایشان،
صبر فوقالعادهای بود که داشت. او فرد بسیار صبوری بود به عبارتی، صبر در
برابر او، زانو میزد! گاه در این سالهای آخر، با من درد دل میکرد البته
بعضا اگر من میپرسیدم، سفره دلش را باز میکرد بعد متوجه میشدم که ایشان،
چه تحمل بالای دارد. شاید او بسیاری از دغدغههای خودش در چاه دل خویش
میریخت و هیچ کس جز خود و خدای او، از این امور آگاهی نداشت.
از
سوی دیگر، شهید شوشتری بسیار شجاع و عملیاتی بود؛ در درگیری با سرهنگ جاسم
(پسر خاله صدام)، نه تسلیم میشد و نه اجازه میداد که سربازها و
اطرافیانش، تسلیم شوند. وقتی دید که هیچ راهی وجود ندارد، تصمیم گرفت خودش
به سنگر برود و مقاومت جاسم را در هم بشکند. این امر، حاکی از شجاعت و
فداکاری اوست.
اواخر نیز فوقالعاده به معنویت روی آورده بود؛
وقتی به مشهد مقدس میرفت تا در کنار خانوادهاش باشد، چون از خادمین امام
رضا(ع) بود، بخشی از وقت کوتاه خود را صرف خادمی آن بارگاه ملکوتی میکرد.
از آنجا که اگر کسی همواره دور از خانواده باشد، در صورت رسیدن به خانواده،
میکوشد که بیشتر در خدمت آنها باشد تا این که به کشیک حرم برود، اما او
به کشیک کامل حرم ثامنالحجج میرفت و با انجام عبادت خود در آن بارگاه،
لذت و از حالات معنوی، کمال بهره را میبرد. البته این اواخر، کاملا این
معنویت در چهره او مشخص بود و موج می زد.
سرانجام شهید شوشتری، خود را به قافله شهدا رساند و به کاروان آنها پیوست.
شکرگزاریم
که امروز شهید شوشتری در نزد پروردگار متعال و در جمع برادران شهید خود
هستند. خوشا به حال آنها و افسوس به حال ما که ماندهایم و راه پرسنگلاخ و
پرمشقت دنیوی را پیش روی داریم.
امیدوارم که ملت ایران و جوانان
عزیز، این راه را نگه دارند. حقیقتا برای این انقلاب و کشور، زحمات بسیاری
به دست انسانهای بزرگ کشیده شده است و باید همه این فداکاریها را ادامه
دهیم و خسته نشویم. باید قدر گذشتهها را بدانیم و خدای ناکرده، ناسپاسی
نکنیم.