شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۱۰۷۹۵۵
تاریخ انتشار: ۱۹ دی ۱۴۰۰ - ۱۶:۲۳

شوشان - دکتر لفته منصوری:

(قسمت اول)

بار دیگر به سراغ گاومیش یا همان جاموس خوزستانی خودمان می‌روم؛ اما نه با غسلی از نوع تعمید بلکه از نوع تعمُّد تا شاید مرا بپذیرد! غسلی برای زدودن بوها، عطرها، اُدکلن‌ها و فیس و افاده‌های انسانِ شهری، انسان شیرخوارِ پنیرخوارِ گوشت‌خوار که فقط با فلسفه‌ی پول[۱] می‌زید.

که شاید با من أنس گیرد و دمی زیر محرابش چمباته بزنم و دست‌هایم را به پستان‌هایش بیاویزم و ذکری گویم و در این فراز و فرود دست‌ها، از مائده‌ی سپید خدا بهره‌مند شوم!

مهندس عبدالواحد غانمی کارشناس فهیم و مجرب گاومیش به من توصیه می‌کند به او نزدیک نشوم چه برسد که آن را بدوشم! گاومیش جز به صاحبش به هیچ‌کس تمکین نمی‌کند. فقط شاکله، عطر و بو و لباس او در ذهنش حک شده است.

او از گاو باهوش‌تر و حساس‌تر است. و من چه کنم که سامری زمانه، مرا به این محراب فراخوانده است؟![۲] سامری فقرِ گاومیش‌داران! سامری خطرِ انقراض ژنتیک این حیوانِ بومی! سامری خام فروشی شیر! سامری ۷۰% هزینه فقط برای کرایه‌ی خاور ۵ تُنی فیت باگاس تا جاده‌ی ساحلی شرقی اهواز، سامری به سرفه افتادن ریه‌های خوزستان، هور العظیم و شادگان؛ سامری دامداری معیشتی و غیرتجاری، سامری انهدام نژادی! و موسی با خیالی آسوده در میقاتِ خود عبادت می‌کند! و من برای موسی زمانه‌ی خود چه بگویم و چه بنویسم؟ که در قامت دولتی پریشان فکر، نه چشم‌اندازی، نه آرمانی، نه برنامه‌ و سیاستی برای حفظ و بهبود این ذخیره‌ی ژنتیک بومی دارد؟!

من غسل کردم و خود را از بوهای «شهریت» پالودم. پیژامه‌‌ی سپید مندرسی را زیر شلوار پوشیدم، دشداشه و چفیه را در ساکی گذاشتم و همراه با مهندس عبدالواحد غانمی، مهندس سید کمال میرباقری و حاج منصور صفری، راهنمای این سفر پر مخاطره به منزل علی حسونی زاده (ابوطه) در کوت سید سلطان بین شیبان و میلحه رسیدیم!

حاج منصور صفری به علی حسونی زاده گفته بود که لفته منصوری می‌خواهد گاومیش را بدوشد. ابوطه نگران است، می‌داند که گاومیش به غیر از او تمکین و شاید رحم نکند!

وقتی ما چهار نفر وارد خانه‌ی علی حسونی زاده شدیم. او درحال شیردوشی بود. ساعت ۱۴ است. ناگهان تمامی گاومیش‌ها چشم شدند و گوش‌های‌شان را تیز کردند و همه‌ی تیرِ نگاه‌شان را متوجه ما ساختند.

ما وارد مُضیف علی حسونی زاده شدیم با فرش‌های قرمز و زرشکی‌اش و بالش‌ها و مخده‌های لوله‌ای شکل و عکس مرحوم حاج شندی (پدرش) که بر دیوار نقش بسته است و قرآنی و چند مُهر نماز در پنجره و من کت و شلوار را از تن درآورده و دشداشه را پوشیدم.

در هوای مضیف قدم زدم و در اضطرابی از توصیه‌ی مهندس غانمی که برای برحذر داشتن من گفت: گاومیش بر خلاف گاو در هجوم و حمله، دشمنِ خود را با شاخ‌هایش از زمین کنده و به بالا پرتاب می‌کند؛ مانند گاوبازی تورئو در کشورهای اسپانیایی‌زبان قاره آمریکا!

ام‌طه منقل را دمِ در مُضیف آورد و در را زد. حاج منصور صفری منقل را به مضیف آورد. قوری چای و دله‌ی قهوه‌ی عربی و استکان‌های کمرباریک و بوی خوش روستا و برکتش، در مضیف پیچید و من و لباس‌هایم میزبانش شدیم. چای و قهوه را نوشیدیم.

علی حسونی زاده هنوز مشغول دوشیدن گاومیش‌ها بود و من نگران این معبد سامری یا موسوی بودم که آیا می‌توانم امروز در زیر آستانش خدا را ببینم؟! ابوطه وارد مضیف شد، به‌قول ابن خلدون تمامْ اصالت و راستی و تواضع، خیرمقدم گفت و به‌نیکی از ما استقبال کرد.

آیا او تمام گاومیش‌ها را دوشیده است؟ آیا برای من سهمی گذاشته است؟ او هم نگران من است! و این چه اصراری است که دارم و حتی اگر اتفاقی برای من نیفتد و فردا به هردلیلی شیر گاومیش کم شود؛ آیا به حساب قدم بد یُمن ما نخواهند گذاشت؟! و من چه حقی دارم که برای نوشتن گزارش سفری، باوری را خدشه‌دار سازم و جماعتی را برنجانم؟!

سفره‌ی نهار را در مضیف گستراندند. در وسط سفره، ظرف ماست پنیرگونِ گاومیش و کتری شیرگرم و خرمای برحی کوت سید سلطان و نان تنوری گندم که به آن دست نزدیم و نان سِیِّاح[۳] گرم که ام‌طه روی تاوه می‌پخت و یکی‌یکی برای ما می‌فرستاد. چه نهاری بود! هیچ امکان پرهیزی از پرخوری نبود! جای همه ایرانیان بر این سفره‌ی پر مهر خالی است!

من دل در گرو هدفم داشتم. بعد از صرف نهار، علی حسونی زاده گفت: الگرحه (پیشانی سپید) را برای شیردوشی شما گذاشتم.

او را از آغُل جدا کرد و نزدیک مضیف آورد و سطلی را به‌دستِ من داد. من در تمام عمرم هیچ تجربه شیردوشی از هیچ حیوانی نداشتم. ام‌طه گوساله‌ی الگرحه را آورد تا مادرش او را استشمام کند.

این صحنه پرشکوه مادرانه تمام وجودم را لبریز کرد. الگرحه گوساله‌ی خود را استشمام می‌کند، ام‌طه ریسمان گاومیش را گرفته و گوساله آن را در مقابل صورتش نگه می‌دارد و ابوطه بالای سرِ من، با چوب‌دستی کوتاهش آرام بر پشت الگرحه می‌نوازد و در عین‌حال مواظب است که آسیبی به من وارد نسازد.

من در میان ترس و شادی و اضطراب، شیر دوشیدم و به این مخلوق خدا نزدیک شدم. گویی که با او گفتگویی کردم یا که محبتی بین ما جریان یافته باشد.

توانستم ارتباطی برقرار کنم و شاید با گزارشی که خواهم نوشت شمع کوچکی را به سهم خودم بیفروزم! شاید بتوانم سنگی را از سرِ راه این مردمان اصیل، میهمان‌نواز و سخاوت‌مند بردارم! شاید بتوانم برای حفظ این ذخیره ژنتیکی مهم استان خوزستان کاری بکنم! شاید بتوانم باب گفتگویی با دولت بگشایم! شاید بتوانم قدمی در ارتقاء اقتصاد معیشتی آنها بردارم.

نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار