شوشان - دکتر غلامرضا جعفری :
نسخه تازهای از روایت عبید زاکانی با احترام به یاد و نام و قلمی چنان سپید و پیراسته! در روزگار غریب اهل قلم.
میگویند سلطان محمود و یا سنجری از نوع سلطان محمودها و سنجرهای روزگار پس و پیش ما؛ روزی مشغول خوردن بادمجان بود و اطرافش پر از امیران کشوری و لشکری از جمله رسانههای آن دوره، یعنی شاعر جماعت صله بگیر هم حضور داشتند، البته قیاس صله بگیران آن عهدی با صله بگیران امروزی حکایت میان ماه من تا ماه گردون است که شاعر مداح قدمایی اگر چیزی می نوشت یا می سرود عاری از جلوه و جمال ادبی نبود، حال آنکه قلم به دستان روزمزد امروزی از خلق جمال عاجزند و متنشان نه تنها فارغ از زیب و زیور که پر از غلط های املایی و دستوری و بیانی است.
فی الجمله سلطان از غذایش حظ وافر برده و از بادمجان تعریف کرد که عجب غذای خوشمزهای! در این میان یکی از همان شاعران در مجلس و فی المجلس شعری بداهه گفت در مدح بادمجان و شروع به خواندن کرد و گمانش رسیدن به صله ای درست و حسابی بود.
بماند که در آن روزگار شاعران یا خوش صدا بودند و یا ناقلی خوشصدا همراهشان بود تا شعر بدیهه شاعر رابا صوت داوودی بخواند آنچنان که بنده نوازی سلطان حتمی شود.
بیچاره اما رسانه که استراتژی سازمانیاش با نفخ سلطان به هوا رفت و بوی بدش عالمی را گرفت.
سلطان در پی لذت بادمجانی از یاد برد که بادمجان را ضمیمه ای است، همو که درون هر سلطان و غیرسلطانی را فتح میکند و چنین شد که امعاء و احشاء سلطانی پرازهوایی داغ شد آماده و عجول در مسیر خروج! و خلاصه اینکه حضرتشان نفخ فرمودند!
نفخ سلطان اما امر سادهای نبود که هر دقیقه از نفس شاهی گره در مرگ و زندگی رعیت دارد. و حالا سلطان در پیچ و تابی کمر پیچ گرفتار و بزرگان هنوز خبر از تلخی ممکن الحدوث ندارند که سلطان در حضور حکما و امرا و ... چگونه خود را از نفخ شکم خلاص کند!؟ در این میان خطر موت حتمی که اگر در اثر لحظهای غفلت و یا اندکی فشار تاریخی! فتح بابی میشد و از سلطان نیمچه صدا و صوتی غیرمقرر در صحن حکومت میپیچید... خاصه اگر همراه با صدایی نابجا طناب داری میآمد!
الغرض اینکه سلطان منفوخ در اثر لمباندن بادمجان اورگانیک عهد کهن به شکم پیچهای اصیل و شاهانه گرفتار شد و با ناراحتی فریاد فرمود که این بادمجان عجب غذای مزخرفی است!
شاعر هنوز مشغول با مدیحه بادمجانی بود که ناگهان رنگ و بوی مجلس طور دیگری شد و رسانه معهود آن دوره، همان شاعر فی المجلس، با ذهنی شکفته در اثر اشراقی پامنقلی! دریافت که قصه بویی دیگر گرفته. البته در آن عهد کهن هنوز خبری از برادران طالبانی و مزارع چند صد هزاری خشخاشی نبود اما مردمان را لابد آتشی و منقلی و زغالی بوده و روایت است که دود زغال را از همان وقتها و یا شاید دیر و دورتر با مجالس ایرانی انسی بوده!
گفتیم که شاعر را بوی دیگری در مجلس رسید و اشراقش شد که با ادامه این جنس مدیحه خوانی برای عنصری معلوم الحال! چیزی نمانده که هم صله را از دست دهد و هم در اثر نفخ سلطانی گردنش را. شاعر اما در گردن دوستی شهره عام و خاص بود و در مسیر تغییرات استراتژیک راه بلد، و یا به تعبیری تازهتر: لیدرتور گردش باد در تن پرچمها! در نتیجه وبا سرعتی مطمئنه و به دور از احتمال جریمه، فضای سروده را از مدح بادمجان به ذم این عنصر نامطلوب تغییر ماهوی داد؛ آنچنان تغییری و پیچی که حتی در توان باد و طوفان نبود؛ تغییر مسیر بادبانی و پرچمی با چنان سرعت و شتابی!
سلطان با تعجب و تحیر و اندکی تحکم شاهانه گفت فلان ابن فلان شده همین چند لحظه پیش مشغول مدح بادمجان بودی و چطور شد که این چنین و به سرعت ذمش میگویی؟
شاعر اما پاسخی داد از جمله پاسخهایی که در تاریخ ثبت میشوند! پاسخی که هر رسانه زندهای در سپهر مصفای کهن و نو باید در آستین داشته باشد! آماده تا شمشیر داموکلس تعطیلی و فنا بر سریر بختش نحسبد!
اما شاعر چه گفت؟ شاعر- رسانه آن عهد در پاسخی رندانه به پرسشی ملوکانه گفت: هر آنچه سلطان بفرمایند حقیقت است که من چاکر سلطانم نه چاکر بادمجان! اگر بادمجان را مدح گفتم همانا ثنای سلطان سرودهام و اگر به ذم بادمجان بدیههای بداهه نوازی کرده ام به امید رعیت نوازی سلطان است که بادمجان ولو فرنگی و حتی بگو از راسته کشت و کار پهلوانان کهن! همانی است که سلطانم گفت کو سلطان خود فرمود بادمجان مزخرف است.
و حالا حکایت برخی چیزها و کسهاست، کسانی که گاه به یادشان میآید چیزی به نام مردم وجود دارد، همانهایی که حقیقت مزه بادمجان را مهم نمیدانند بلکه مهم خوشایند برخی کسان و حتی ناکسان است که این خوشی را مزه مطبوعی است و مابقی بازیهای روزگار! و این وسط اهل قلم روزمزد جای ثابتی دارند.
راستش از خصائص فضای متجدد مجازی طبیعت نگارشی است، همگی مینگاریم، برخیمان به توهمی گرفتاریم و نگارشهای بی در و پیکر خود را "نوشته" مینامیم، برخی نیز چگونگی تبدیل کلمه به ریال را در چارسوقی مدرن آموختهاند، برخی فراتر رفته و مزه مدیریت پایگاهی، پایه-گاهی، گاه به گاهی و آناناسنیوزی و... زیر زبانشان رفته!
برخی از ما به جای قلم موبایل دارند، انواع موبایلها و در هر کدام به جای جوهره قلم شماره کارت بانکی چپاندهاند و بدتر از همه آن برخیاند که با ارزان فروشی کاسبی کرده و بازار جنس ممتاز و درجه یک را خراب! و جنس ممتاز در این مکاره بازار کارش فقط گریستن است بر سر قبر دسته جمعی آرزوهای مردم!