شوشان - سید ابراهیم آلرضا :
از جناب استاد جمشیدی پرسیدند: این همه واژهی دلنشین که با مخاطب همنشین میشود از کجا میآید؟! گفت: همه برای خرید میوه به میوهفروشی میروند من میروم صندوقهای خالی را سوا میکنم.
گفتند: مقصود چیست؟! گفت: کتابها و شعرها میخوانم و از باغ ادب گلواژههایی که میپسندم برداشت میکنم، روی کاغذ مینویسم، به ذهن نه به دل میسپارم؛ اوراق را مانند میوههای نوبرانه در آن صندوقها میچینم و کلمات چیده شده بر کاغذ را روی هم تلمبار میکنم تا سرمایهای برای روز مبادا داشته باشم!
آن روز را استاد به شب خواستگاری تعبیر نمودهاند. میگویند آن شب پُر است از رمزها و رازها؛ شبی که باید حرفهای نو زد و در قامت یک داماد نه، بلکه شاهداماد صحنهی خواستگاری را به دست گرفته تمام نگاهها را مجذوب خود ساخت. حتماً این مراسم به ظاهر عجیب، ترس هم دارد. امّا برای کسی که گُلهای خِرد را بوییده و راههای طلب پوییده چه هراسی میتواند داشته باشد. جیب دانایی او پُر است از کلمات، مملو است از شعر و سخن و این ترس چهقدر مقدّس است!
به قول حضرت حافظ:
بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود
این همه شعر و غزل تعبیه در منقارش
آری...به تعبیر استاد و برداشت نگارنده: مجری و گوینده چون بلبل از بوستان و گلستان ادب بهره میجوید، خود صاحب اندیشه میشود و البته که ماهرانه سخنوری میکند!
راستی...شما که علاقهمند به اجرا، گویندگی و فراگیری آداب سخنوری هستید چهقدر حاضرید برای کسب دانش خود و آگاهی به دیگران عاشقانه وقت بگذارید؟!