شوشان - دکتر غلامرضا جعفری :
قدما گفتهاند که آرزو بر جوانان عیب نیست! اما چرا چنین گفتهاند؟! میان جوانی و آرزو چه ارتباطی است که قدمای ما چنین گفتهاند؟ چرا بر جوانان عیب نیست؟ حصر آرزو بر جوانان و دور کردن دورههای دیگر سنی از این سیاق فکری چه معنایی دارد؟
گمان می کنم قدمای ما به امید پیش از هر چیزی بدبین بودهاند، تغییر را امری ناممکن میدیدند و شیفتگی به موضوعی نایاب را دور از خرد و خرد را لابد امر مفقوده در زمانه جوانی.
پاسخ انگار در حال شکل گرفتن است. از جانبی دوره جوانی را داریم که مهمترین خصلتش به زعم قدما نبود خرد است و از جانبی دیگر آرزو را میبینیم که مهمترین ویژگیاش باز هم به زعم قدمایی فقدان و گمشدگی است. پس هر دو سوی موضوع خصلتی سلبی دارند و انگاری نبود خرد در کنار نبود امید این حکمت قدمایی را شکل داده!
اما به راستی ما باید مقهور چنین خردی باشیم؟! آیا با انتساب این جمله به قدما باید احساس ضعف کنیم و با چند سی سی آب نمک فشار خون افتاده مغزمان را راست و ریست کنیم؟ آیا قدما حق دارند آرزو را امری ناممکن جلوه دهند و بر جوانان حصر سازند؟ با چنین منطقی اگر کودکی تب کرد باید به دست مرگ سپرده شود و یا پیری بیمار را پیش از نفس آخر به گور بسپاریم که آرزوی شفا برای غیر جوانان از این زاویه عیب است! که قدما آرزو را و امید را نشانه بی خردی میدانند و خرد به واقع همان پذیرش مرگ و تاب درد و تحمل رنج و بیچارگی است و شاید پذیرش امر واقع به عنوان حتمیتی نامتغیر!
از یک آرزوی زیر زبانی به کجا رسیدیم؟! از ضرب المثلی، از انگاره حکمتی بگو به جایی رسیدیم که نهایتش یا مرگ است و یا پذیرش محض تاریکی! اما این چگونه حکمتی است که ما را با مرگ و کبودی روزگار تنها می گذارد؟
ضرب المثل تراکم حکمت در جمعی از کلمه است. حکمتی که به محک تجربه از آزمایشهای مختلف روسپید از میدان درآمده و اگر غرض از این مثل همانی است که گفته شد پس کار ما ساخته است! ما تمام شده هستیم و تقلایمان مثل تقلای مرغ بسمل میماند؛ تقلایی بیهوده که دست قصاب را نمی لرزاند! اگر چنین معنایی را بپذیریم چگونه حرکت رو به پیشرفت سایر جوامع را تاویل کنیم؟ مگر آنجا آرزو نمیکنند؟ مگر جوان و کودک و پیر ندارند؟ مگر خرد مختص ماست؟ و بقیه از آن بی نصیبند؟!
طبیعی است که پاسخ همه این ردیف پرسشها منفی باشد و جوامع دیگر هم آرزو دارند هم جوان و کودک و هم پیر و مهمتر از همه خردی پرسشگر و دینامیک. پس چرا در آن جوامع آرزو نه تنها عیب نیست بلکه نداشتن آرزو را به گونهای بیماری روح و روان می دانند! در جامعه ای که آرزو موتور محرکه اجتماعی است و توسعه مفهومی قریب به امید. و همین است که می بینیم؛ در یک سو مثلی و حکمتی قدمایی که آرزو داشتن را نوعی جنون و دیوانگی مربوط به دوره جوانی زندگی بشر می داند؛ دورهای لابد به دور از حکمت پیران. و از سویی دیگرانی در چشمانداز امروزمان میبینیم که آرزو داشتن را برای همه از کودک و جوان گرفته تا شخص پیران مجرب آرزو می کنند و امید دارند. امیدی که قصد تدبیر معاشی بهتر برای مردم را دارد، امیدی که شاید برای سلبریتیهای سیاسی و غیرسیاسی مفهوم نباشد اما برای آنکه میداند بدون آرزو داشتن جهان به مقبرهای بدبو شبیهتر است تا خانه پدری! آرزو همان امیدی است که هنوز نفس میکشد، هنوز نمرده و کسی نکشته.فقط اینکه آرزو را رفیقانی است به نام عقل و تدبیر امر خانه و خدا نکند که یکی از این رفقای کهن گم شود که آن وقت آدمی آرزو به دل میماند و سر به ناکامی به گور میبرد.