شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۱۱۰۷۱۸
تاریخ انتشار: ۳۰ مهر ۱۴۰۲ - ۰۸:۱۴
برای «احمد یلالی» که مبارزی شکیبا بود
شوشان ـ حسین دلیر :

باور دارم «احمد یلالی» نمرده است و نمی‌میرد. با احمد یلالی به‌قدری صمیمی بودیم که یکدیگر را به اسم کوچک صدا می‌زدیم و مطایبه‌هایی معقول داشتیم که نمک همین دوستی‌هاست. به همان رسم همیشه، جسارت کرده و همچنان «احمد» خطابش می‌کنم. برای آدمی همچون احمد؛ پدیده‌ی «مرگ»، آغاز زندگانیِ تازه‌ای است. رهایی از زندانِ تن؛ ورود به دنیای خوبی‌های مطلق و سراسر لذت حضور در ملکوت برین و زیبایی‌های بی‌پایان...
در این نوشته به پروژه‌های مشترک و حتی آن‌ها که به فرجام نرسید، اشاره ندارم. قصور کارهای به سرانجام نرسیده همیشه با من بوده و حسرتش بماند برای مادامی که به جبر زندگانی، می‌زیبم. از دوستی دیرپایمان نمی‌نویسم که احمد، رفیقان گرمابه و یاران غار کم نداشت و بی‌شک در این صف دراز؛ آخرین آن‌ها بودم و بر تقدم و تاخر همین آشنایی داعیه‌ای ندارم. در میانه‌ی همه‌ی ما دوستان غریب و قریب؛ شگفتا همیشه احمد، «تنها» بود! و این پارادوکسی است که تحقیقاً، دیگر بزرگان معناشناس از آن رنجورند.
در این نوشته ناچیز قصد بازگویی دغدغه‌ها و بنای بازآفرینی اساطیری قصه‌های احمد را ندارم. اشاره‌ای نمی‌کنم به کم‌لطفی‌ها و ناسپاسی‌هایی که گهگاه بر او شد و شرحی نمی‌نویسم از اندک درد دل‌هایی که نجوا می‌کرد. همین دردهایی که به‌وقت بازگفتن؛ به ترکه‌ی خیس نهیب وجدان احمد تنبیه می‌شد و هیچ‌گاه به پایان نمی‌رسید. گلایه‌هایش، پایانی باز داشت و عصبانیتش به حد نمی‌رسید. شکیبا بود و درمی‌گذشت از شکایت دوران! همین‌ها و بسیاری دیگر، اوصافی است که او را از ما متمایز ساخته بود. شاید و حتماً که واژه‌های حاضر نمی‌توانند به شایستگی در وصف این مبارز کوشا و مجاهد فرهنگی ادای حق کنند. پس در این هنگامه‌ی پرملال به‌واسطه‌ی یادآوری فقدان این دوست قدیم و رفیق عزیز، بر آن شدم اندکی از پدیده‌‌ی «مرگ» بنویسم.
«مرگ» پدیده‌ای پر راز است. برای بسیاری معادل نابودی و فناست؛ پایان زندگی و به‌سان «عدم»! ملال‌آور برای ما اسیرانِ در بند ظاهرِ دنیا؛ به‌مانند فاجعه‌ای خوف‌انگیز و ضایعه‌ای جبران‌ناپذیر...
همین‌ها و البته کمی بیشتر، تلقی برساخته‌ی ما از «مُردن» را سراسر پوچ‌انگارانه انگاشته است. آن‌گونه که از درک مفهوم مقابلش یعنی «زندگی»، درکی چنان معناپذیر نمی‌یابیم. و چه کوته‌بینی عمیقی است بپنداریم آدم‌هایی با روح بزرگ؛ به بیماری علاج‌ناپذیر «مرگ» مبتلا شده و می‌میرند.
آنچه از دریا به دریا می‏رود / از همان‌جا کامد آنجا می‏رود (مثنوی مولوی)
زندگانی آدمی با مرگ و ولادت به تواتر و تداوم، بی‌انقطاع جریان دارد. این مرگ نیز در حقیقت، «زاده»شدنی است که انسان را به راه نوینی می‌کشاند. «مرگ» را به‌سان «پایان» پنداشتن، حس خسران و ضایعه برجای می‌گذارد. درحالی‌که آن را درآمدن از مرحله‌ای به مرحله‌ی دیگر دانستن؛ مفهومی زایش‌گون بدان می‌بخشد. بسته به اینکه از کدام منظر فلسفی، عرفانی یا علمی به پدیده‌ی «مرگ» بنگریم؛ نمی‌توان وجوه اشتراک و تفاوت تلقی‌های گوناگون از این پدیده را نادیده انگاشت. ترس از پدیده‌ی مرگ؛ متوجه اندیشه‌ای است که این رخداد را به معنای «نیستی»، «پایان کار» و «فنا» می‌پندارد. برای «احمد» که رودِ وجودش از سرچشمه‌ی معرفت جاری بود؛ که در تعقیب تعالی روح و روان و اندیشه بود؛ که فرصت زیستن در این جهان را به‌عنوان مرحله‌ای برای گذار و رسیدن به آرامش مطلق می‌دانست؛ مرگ، زاده شدنی دیگربار و آغاز جاودانگی است.
جسم پاکش را در آن ظهر پاییزی به آغوش خاک سپردیم تا روح آزاده‌اش مجال رهایی یابد. روح احمد، به آن تن مادی بی‌نیاز بود و سرانجام از قید این زندان رها گشت. اندوه ما قرار است ممتد باشد و افسوسمان از نبودن «احمد» و دیگر «احمد»ها گویا طولانی! حالا اگرچه از آن بغضِ روز واقعه اثری نیست؛ بر جراحت آن ضایعه همچنان هیچ ضمادی مرهم نیست!
آنچه را ما «مرگ» می‌دامیم و می‌نانیم؛ تغییر شکل زندگانی و تبدیل این به آن منزل است. واقعی‌تر و ملموس‌تر از آنچه تجربه کرده‌ایم و دیده‌ایم. چیزی نمی‌گذرد از گام نهادن احمد به بُعد باقی و غوطه‌ور شدندش بدان سرای رهایی. ما همچنان به عالم فانی چنگ زده‌ایم و بی‌بهره از هیچ‌چیز، انگاره می‌کنیم همه‌چیز همین جاست! همین‌قدر مطلق و ساده‌لوحانه.
بی‌اندازه تسلیت نثار همه‌مان که احمد و چونان او را به‌گاه و بهانه از دست دادن، منزلت بیشتر می‌دهیم. به قول بزرگی؛ حضور زیبای برخی‌ها از زشتی و پلشتی این جهان می‌کاهد. در جبران احمدهایی که رفتند، کاری نمی‌توان از پیش برد. وانگهی بر تکریم این‌ها که مانده‌اند، درنگ جایز نیست. که بزرگ‌منش و بزرگ‌اندیشه؛ جایش بر صدر مجلس و زِبَرین هر محفل است.
به‌شرط پا نهادن بدان سرای که تو باشی؛ به امید دیدار دوباره‌ات در ملکوت...
رفیق قدیمی؛ احمد یلالی
نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار