شوشان ـ فاضل خمیسی :
جسد دختر بیچاره را بعد از یک هفته بی خبری در عمق کارون پیدا کردند، انگار برای رهایی از رنج و رسیدن به آرامش ،جایی به جز عمق رودخانه برای دختر اهوازی وجود نداشت!
خبر «خویش کُشی»دختر دبیرستانی
لابه لای پوسترهای رنگارنگ و بنرهای داوطلبان نمایندگی مردم درمجلسین شورای اسلامی و خبرگان گم شد! «او» در ازدحام بی خبری از آلام مردم مُرد، مثل خیلی ها که فقط نفس می کشند و «عدد» بشمار میآیند. پدر و مادرش از هم جدا شده وحالا «او» و برادرش با زن پدر زندگی میکردند.. گویا دیدن و ملاقات با مادرش خط قرمز و ممنوع بود. اینکه فرزندی را از دیدن والدینش محروم بسازیم نه تنها غیرانسانی بلکه ظلمی آشکار به حقوق فردی بشمار میآید.
ملاقات های گاه و بی گاه دختر و مادر باعث شد که پدر خشمگین، او را در چندین نوبت از رفتن به مدرسه منع و با وی به خشونت رفتار کند.افسردگی شدید و غمگین بودن «او» ، همکلاسی هایش را نیز تحت تأثیر قرار داده ، اما به جز اشک ریختن کاری از آنها نیز ساخته نبود. «او» بعد از منع شدن از رفتن به مدرسه تصمیم خود را گرفت. وصیتنامه ای نوشت ، برادر کوچکترش را که حالا بعد از رفتنش تنها میماند را به آغوش کشید و بوسید. و آخرین وداع را با پرتاب خود از روی پُل به انجام رساند. وقتی یکی از بستگانش قسمتی از وصیتنامه اش را برایم خواند، گوش هایم دیگر به جز «ناله» چیزی نمی شنیدند، «او» در این نوشته می گوید: « دیگر تحمل این همه را ندارد ، انتظار یک زندگی خیلی خوب و عالی را هم ندارد، فقط میخواهد برای یک روز هم که شده عادی زندگی کند بدون اشک»!