شوشان ـ منوچهر برون :
در روزگاری که سایهی فراموشی بر نامهای بزرگ میافتد، هنوز هستند کسانی که بیادعا، اما مؤثر، رد روشن انسانیت بر دلها میگذارند. از میان آن نامهای شریف، یکی با وقار، با وقفه، و با وقوف به شأن خدمت، در حافظهی مردمان این دیار حک شده است: استاد فرزانه، بانوی نجات، خانم مهری برون.
سالها پیش، آنگاه که از شهرستان به اهواز آمدیم تا در دانشگاه شهید چمران، رهجوی علم شویم، نام این بانوی فرهیخته را بارها و بارها از زبان اساتید شنیدیم. هر بار که سخن از پرستاری، مدیریت، تعهد و انسانیت میرفت، نامی با صلابت و احترام بر زبان مینشست: خانم برون.
و من، با افتخار، از طایفهمان میگفتم؛ هرچند در آن سالها هنوز دیداری نبود، اما آوازهی خدمت بیچشمداشتش، ما را از دیدار بینیاز میکرد.
او نهفقط مدیری در بیمارستان گلستان، نهفقط دست راست دکتر ممبینی، و نهفقط پرستار نمونهی کشور، بلکه پناهگاه دلنگرانها، تکیهگاه بیماران، و مأمن خستهترین لحظههای انسانی بود.
سالها گذشت. من وارد رسانه شدم و اینبار، نه از دور، که از نزدیک، افتخار دیدار با بانویی را یافتم که هیبتش هیمنهی مهر داشت و نگاهش، زبان اقتدار و مهربانی.
او مدیری نبود که پشت میز نشیند و تنها فرمان دهد؛ او خود، خط مقدم بود، نخستین نفر در میدان.
نام او با نجات گره خورده است. از خاطرهی همکارانی که فرزندانشان را تا مرز خطر برد، و با مداخلهی بهموقع خانم برون، دوباره طعم زندگی چشیدند، تا آن روز که مهندس محمد برون، فرماندار پیشین باغملک، در پی سانحهای سخت، با تدبیر و ورود او، از چنگال مرگ رهایی یافت.
اما آنچه شایان ستایش است، آن است که خانم برون پس از بازنشستگی نیز ایستادن را نیاموخته است. هنوز هم در عرصهی سلامت، در بخش خصوصی، در خانهی دلها، در کوچههای نیاز، حضور دارد. هر جا که بیماری، نگرانی یا اضطرابی هست، صدایی آرام، دستی شفابخش، و چهرهای آشنا از راه میرسد: مهری از برون آمده...
او بانوییست که جامهی سپید پرستاری بر تن کرد، اما ردای فرشتهگون نجات بر دوش گرفت.
خدمت او، نه در پروندهها که در دلها ثبت است.
و نامش، در بلندای زنانگی، بزرگی، و بخشش، همنشین جاودانگی است