آن موقع در آبادان هنرستان نداشت و خیلی علاقه مند بودم که دوره هنرستان را بگذرانم چون شنیده بودم که دربعضی از شهرستان ها بخصوص در تهران هنرستان هنرهای زیبا هست . اما خوب در خوزستان اصلا نبود و برای من این امکان نبود که به تهران بروم و بایستی با همان امکاناتی که در آبادان بود ادامه می دادم و کلاس های آموزشی هم به شکل امروز وجود نداشت فقط اداره فرهنگ و هنر بود که رشته ی آموزش نقاشی داشت که من بعدها وارد شدم .
" هنر در تارو پود زندگی جاری و ماندگار است . خالق هنر نیز همانند اثرش ابدیست . هنرِ هنرمند ، ضیافت به پا می کند در لحظه های ما. در شفاف ترین ، عاشقانه ترین و پرشکوه ترینِ شان. ضیافتی پر از رنگ و حجم و روشنی و صدا و واژه و نور .ضیافتی در لابه لای تصاویر و حرف حرفِ زندگی مان .دکترحســـــینی راد نیز هنرمندی بود با هنری جاودان. گرچه هم اکنون در بین ما نیست ولی آثار زیبایش همیشگی است . در زمان حیات دکتر حسینی راد دو تن از هنرمندان خوزستانی با ایشان گفتگویی انجام دادند که تا کنون منتشر نشده است . این گفتگو تقدیم دوست داران هنر می شود. "
دکتر عبدالمجید حسینی راد ، متولد 1338 بهبهان ، دکترای هنرهای تجسمی دانشگاه رن 2( Rennes 2فرانسه 1375) و دانشیار دانشکده هنرهای تجسمی(پردیس هنرهای زیبا) دانشگاه تهران بودند .
وارد محوطه دانشکده هنرهای زیبا شدم ، فضای آکنده از غم و تشویش با پارچه های سیاه و صدای قران ، آشوب بدی به دلم انداخت ، خودم را به دانشجویی که روی نیمکتی نشسته بود رساندم و پرسیدم چه کسی مرده؟
گفت دکتر حسینی راد ، حس کردم گوشهایم سنگین شده . انتظار داشتم اشتباه متوجه شده باشم صحنه گپ و گفتگوی شهریور سال پیش در ذهنم تداعی شد.... قرار بود برای ویژه نامه ای در اهواز این مصاحبه انجام شود و آن ویژه نامه به سرانجام نرسید. وارد اتاقش که شدم دو نفر از اساتید نشسته بودند ، از قبل با ایشان هماهنگ کرده بودم ، وقتی وارد شدم سلام کردم و ایشان به استقبالم آمدند و به میز دیگری راهنمایی شدم و صحبت را آنجا انجام دادم.
یادم می آید انگشتش نزدیک بینی اش بود که دستم روی شات رفت .خندید و گفت اینو نذاری ، گفت یه عکس قشنگ ازم بگیر و بهترینشو بزارید. روحش شاد و یادش گرامی
دوران کودکی ، نوجوانی ، جوانی دکتر حسینی راد:
من در سال 1338 در بهبهان به دنیا آمدم و تا ده سالگی آنجا زندگی کردم و درس خوندم ، بعد از آن به همراه خانواده به آبادان رفتیم و آنجا سکونت کردیم . زمانی که در بهبهان بودم یادم هست آن موقع در زمینه نقاشی با وسایل خیلی ساده و ابتدایی و با رنگ های محدودی کار می کردم مانند مداد رنگی یا بعضی از وقتها گلهای زرد رنگی کوچکی بود که از درخت می چیدیم و نقاشی را با آن رنگ می کردیم،آن موقع امکانات محدود بود و بهبهان هم شهر کوچکی بود. از چهارم دبستان به بعد در آبادان بودم و آنجا امکانات بیشتری داشت و فضای مناسبتری بود و من هم کمی بزرگتر شده بودم و کار نقاشی رو جدی تر دنبال می کردم . در دوره راهنمایی شروع کردم به شرکت در مسابقات آموزشگاههای هنری که چند بار موفق شدم به عنوان برگزیده در رشته ی نقاشی در سطح شهر آبادان و بعد در دوره دبیرستان هم در رشته ی نقاشی رنگ روغن در سطح خوزستان اول بشوم . خاطراتم از آبادان بیشتر از بهبهان است چون من آنجا جدی تر وارد کار نقاشی شدم و خیلی سعی می کردم چیزهایی رو یاد بگیرم، چیزهایی که آن موقع با امکانات محدود باید خود آدم دنبال می کرد.
آن موقع در آبادان هنرستان نداشت و خیلی علاقه مند بودم که دوره هنرستان را بگذرانم چون شنیده بودم که دربعضی از شهرستان ها بخصوص در تهران هنرستان هنرهای زیبا هست . اما خوب در خوزستان اصلا نبود و برای من این امکان نبود که به تهران بروم و بایستی با همان امکاناتی که در آبادان بود ادامه می دادم و کلاس های آموزشی هم به شکل امروز وجود نداشت فقط اداره فرهنگ و هنر بود که رشته ی آموزش نقاشی داشت که من بعدها وارد شدم .
اما قبلش در مسابقات آموزشگاها شرکت کرده بودم و برنده شده بودم برای همین تشویقم کردند و من رفتم توی آموزشگاهها هم ثبت نام کردم . نقاشی رنگ روغن را سال دوم راهنمایی شروع کردم ، از مدرسه که به خانه می رفتم در راه دو تابلو ساز و نقاش بودند و من چون کنجکاو بودم ، می رفتم کار آنها را تماشا میکردم و گاهی اوقات آنها دعوتم می کردند که از نزدیک کار آنها را نگاه کنم ، من سوالات اولیه و نحوه ساختن بوم را از آنها می پرسیدم و اینطوری من نحوه ی بوم سازی را یاد گرفتم. و بعدها به کلاس آموزشی اداره فرهنگ هنر رفتم و آنجا آموزش دیدم . معلمی داشتیم به نام آقا ی قره زاده کارم را که دید تشویقم کرد و کمی بعد دیگر از من شهریه هم نگرفتند و گفتند شما همینجوری بیا، یه مدت بعد به عنوان دستیارمعلم به بچه ها آموزش می دادم . حدود سه سالی آنجا کار کردم ، هم نقاشی می کردم و گاهی هم هر وقت آقای قره زاده می خواست به بچه های دیگر هم کمک می کردم . درهمین سالها در مسابقات استانی برنده شدم و بعد به مسابقات منطقه ای رفتم که آن زمان در کرمانشاه بود که دوم شدم،میشود گفت بدشانسی آوردم .
اون موقع سازمان دیگری هم بود به نام سازمان جوانان شیر و خورشید ، آنجا یک بخش اموزشی داشت که در قسمت نقاشی فعال نبود ، از آنجا که در کنار آقای قره زاده کار می کردم من را می شناختند و دعوتم کردند بروم آنجا برای آموزش نقاشی و من یکسالی قبل از انقلاب سال 56 آنجا آموزش نقاشی می دادم . سال 65 در رشته علوم تجربی دیپلم گرفتم. بعد از انقلاب سال 58 در دانشگاه هنرهای زیبا امتحان کنکور دادم آن موقع با الان فرق می کرد، در بخش طراحی امتحان عملی داشت که یادم هست فقط دانشکده هنرهای زیبا و دانشگاه هنر فعال بودند و من دوست داشتم دانشگاه هنرهای زیبا درس بخونم چون آوازه اش را شنیده بودم . البته اشتباه کردم که فقط در دانشکده هنرهای زیبا انتخاب رشته کردم و دانشگاه هنر را انتخاب نکردم و شدم جز پنج نفره ذخیره ،آن موقع یک تعداد اصلی می گرفتن یک تعداد ذخیره اگر احیانا آن اصلی ها نمی امدند از این ذخیره ها انتخاب می کردند حالا بدشانسی ما همه اصلی ها آمدن و دیگر ما رو نپذیرفتند .
خانواده ی من هیچ مخالفتی با نقاشی کردن من نداشتند چون من از بچگی به نقاشی علاقه مند بودم و خانواده می دانست. حتی اگر در آبادان چیزی به نام هنرستان بود حتما حمایت می کردند بروم آنجا . نقاشی برای خانواده من هزینه ای نداشت چون من گاهی با فروش نقاشی هایم که چیزی مثل کمک هزینه بود، خودم رنگ و وسایل مورد نیازم را خریداری می کردم. بعد مواجه شدیم به دوران انقلاب و انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاها که رفتم سربازی و بعد از سربازی در قسمت فرهنگی بنیاد شهید شروع به همکاری کردم و نقاشی گاهی هم خوشنویسی.
بعد که دوباره دانشگاها بازگشایی شد و من در کنکور شرکت کردم و در سال 69 من در همین دانشکده هنرهای زیبا دانشجو بودم و در این مدت چند بار با عنوان بسیج هنری به جبهه ها می رفتیم و آنجا نقاشی می کردیم . سه نقاشی دیواری در اهواز کار کردم یکی برای دیوار شهرداری که در منطقه کمپلو بود آنجا یک دیوار سیمانی بزرگ بود ، موضوعاتی مربوط به دفاع مقدس و بسیج مردمی و جبهه ها بود که نقاشی های خوبی هم شد.
یک بار دیگه در همان سالها به اهواز آمدم دیواری سمت کیانپارس بود که دیوار خیلی بزرگی بود، یک نقاشی با موضوع بمباران حلبچه و زدن هواپیما ایرباس ایرانی در خلیج فارس انجام دادم. نقاشی بزرگی بود حدود شصت متر فکر کنم سال 65 بود شاید 66 ... بعد یک بار دیگه هم روی دیوارهای اداره اتش نشانی اهواز یک خیابانی بود که اسمش یادم نیست نزدیک میدانی بود که از یک طرف به راه اهن می خورد و فلکه ساعت ... که چند دیوار خوب داشت انجا تیمی کار کردیم و در ارتباط با مسئله جنگ یه تعداد کاریکاتور بزرگ انجام دادیم.
یک بار دیگه هم رفتیم فاو اواخر جنگ بود که بعد جنگ تمام شد انجا روی دیوار نمی شد کار کرد روی برزنت های بزرگ کار می کردیم که آن برزنت های را در مناطق جنگی پخش می کردند. اون سالها گذشت و سال اخر دانشگاه هم سال 68 پرژه ی من باز نقاشی دیواری بود که درتهران در خیابان آزادی کار کردم با موضوع انقلاب از سال 42 که نهضت انقلاب شروع شده بود ، تبعید امام خمینی تا فوت حضرت امام را به شکل روایتگرانه نقاشی کردم. پروژه ی پایان نامه ی نظری ام بعدها به شکل کتاب با عنوان از آبستره تا انتزاع منتشر شد.
علاقه ی من به موضوع جنگ به دلیل ارتباط خودم با این موضوع بود و علاقه ای که داشتم، فکر می کردم از نظر هنری کمترین نقشی که می توانستیم داشته باشیم بازتاب همین مسئله بوده است، همانطور که خیلی از آدما کمک مالی می کردند ، بعضی در جبهه می جنگیدند و شهید می شدند و بعضی ها به شکل های دیگه پشت جبهه کمک می کردند، ما هم کاری که از دستمان برمی آمد نقاشی بود سعی می کردیم با نقاشی به این مسئله دفاع از کشور کمک کنیم که این نقاشی ها خیلی تاثیر داشت. نقاشی دیگری در اهواز انجام دادم، در ارتباط با بمباران و موشک باران که هم اهواز و سایر شهرهای خوزستان مانند دزفول خیلی با آن مواجه بودند و ان را در خیابان ... یک خیابانی بود پشت خیابان امام ... انجا یک بانک بود یادم نیست چه بانکی بود که حدود ده پانزده متر عقب نشینی داشت و دو طرفش دو تا دیوار خیلی خوب بود که حدود ده متر ارتفاع داشت و همین حدود همین طول داشت من یک نقاشی در ارتباط با بمباران انجام دادم.
ما خیلی پر کار بودیم یعنی از صبح تا شب تقریبا کار می کردیم چه داخل دانشگاه و خارج از دانشگاه گاهی یک سفر یک ماهه می رفتیم خوزستان و نقاشی دیواری می کشیدیم ، بعضی از دوستانم غرب می رفتند. متاسفانه بیشتر نقاشی های دیواری را پاک کردند و چیزی از این نقاشی باقی نمانده، خوب بود به عنوان اسنادی از آن دوران به نحوی این کارها را نگاه می داشتند. بعد از جنگ بسیاری از این نقاشی ها پاک شد هم مال ما و هم مال خیلی های دیگه.
آن موقع ما خیلی فعال بودیم و دلیلش بیشتر عشق و علاقه ی فردی مان بود و سعی می کردیم تمام انرژی مان را در مسیر علاقه مان صرف بکنیم. آن زمان خوشبختانه شرایط طوری بود که توانستیم در رشته ی مورد علاقه وارد بشیم و همه انرژیمان در همین مسیر بگذاریم. علاوه بر کاری که من در دانشگاه انجام دادم ، از سال 67 با حوزه هنری در تهران همکاری داشتم . در همان سالها شهید اوینی و برادرشون مجله ای به نام سوره تاسیس کردند که من در بخش تجسمی و ادبیات همکاری می کردم .
مجموعه داستانی در همان سالها منتشر کردم که چند تا از داستان ها در همان مجله منتشر شد که آن هم موضوعاتش مربوط به جنگ بود و در بخش تجسمی هم کار نقد و بررسی آثار هنرهای تجسمی و مقالاتی در زمینه هنرهای تجسمی را انجام می دادم. تا پایان دوره تحصیلی یعنی تا پایان سال 69 که برای اعزام به خارج از کشور قبول شدم ، آن دو سال در مجله سوره در زمینه ادبیات داستانی و هنرهای تجسمی همکاری داشتم .
بخشی از مقالات من در زمینه هنرهای تجسمی، بعد به شکل کتاب با عنوان از باروک تا سورئالیسم چاپ شد که در مورد هنر غرب بود.کتاب مختصری که برای آن سالها بد نبود. و یه سری مقالات هم در زمینه هنر ایران و هنرهای تجسمی که هنوز فرصت نشده آنها را جمع کنم .
بعد از سال 69 بعد به خارج از کشور رفتم و در دانشگاه رن فرانسه ابتدا کارشناسی ارشد در رشته ی هنرهای تجسمی با گرایش نقاشی خواندم و حدود دو سال هم در دانشگاه سوربن پاریس در مقطع دکتری تحصیل کردم و در نهایت در اواخر سال 75 به ایران برگشتم و مهر ماه سال 76 در دانشگاه مشغول به کار شدم.
ارتباط شما بااستان خوزستان چقدراست و چقدر پیگیر فعالیت های استان هستید؟
متاسفانه خیلی اطلاع چندانی از فعالیت های استان ندارم البته دورادور یه سری کلیات را می دانم
بخصوص از زمانیکه با وزارت ارشاد اینجا همکاری داشتم چون من تقریبا از سال 78 تا هشتاد با وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی هم همکاری داشتم و مدتها در موزه هنرهای معاصر تهران به عنوان دبیر نمایشگاه های مختلف در شوراهای مختلف جهت داوری و انتخاب اثار حضور داشتم و گاهی به خوزستان هم سر می زدیم بخصوص زمانیکه موزه هنرهای معاصر اهواز تا حدودی فعالیت خودش را بیشتر کرده بود . یک مدت هم رییس موزه هنرهای معاصر تهران و مدیر مرکز هنرهای تجسمی بودم و کاملا در جریان مشکلات و مسائل موزه های معاصر اهواز و همینطور آبادان که در همان سالها شکل گرفته بود و متاسفانه فعالیت لازم را نداشت ، قرار داشتم و خیلی هم تلاش کردیم آنجا فعال بشه اما متاسفانه اون طور که باید پیش نرفت و بعد هم من استعفا دادم.
فکر می کنم سال 85 یا 86 برای اکسپوی آثار هنری به اهواز رفتیم ، آنجا برای انتخاب آثار و نمایش آنها همکاری داشتیم یک مقطع نسبتا خوبی آغاز شده بودکه متاسفانه ادامه پیدا نکرد ان هم به دلایلی کارهایی که من در همان سال دیدم در مجموع کارهای خوبی بود که نشان می دهد که چه استعداد قابل توجهی در استان وجود دارد که در مسئله هنر و نقاشی این استعداد از قبل هم وجود داشت به هر حال من خودم از آنجا آغاز کردم.
منتها در سطع وسیعتری می شود این استعداد را باز هم فعالتر کرد ، اخیرا گاهی وقتها از اطلاعاتی که به دست من میرسد؛ از برگزاری نمایشگاههای مختلف چه در زمینه نقاشی، هنرهای جدید و خوشنویسی، احساس می کنم یک فعالیت هایی انجام میشود و دوستانی آنجا هستند که تلاش می کنند که فضا را فعالتر کنند. شاید امکانات لازم و مدیریت لازم و شاید حمایت لازم در حد مطلوب نمی شود و یا شاید برنامه روشنی وجود ندارد .
من خیلی دوست داشتم که در خوزستان با این وسعت و استعدادهای فراوانی که هست و خیلی از آنها را از نزدیک می شناسم انطوری که شایسته است از جهت آموزشی فعالتر بشود مثلا دانشگاه شهید چمران می تواند خیلی بیشتر از این اینها فعال بشود البته چند سالی در شوشتر این کار انجام می شود اما توی اهواز می تواند جواب خیلی بهتری بگیرد.
و موزه هنرهای معاصر اهواز پتانسیل خوبی دارد ازجهت فضای کار که متاسفانه حمایت و برنامه لازم برای فعالتر کردن هنرمندان و به نمایش گذشتن آثار آنها از خودش نشان نمی دهد.
فکر می کنم که مسئولین محترم در استان خوزستان مسئولین هنری بخصوص ارشاد یک جوری می بایست قدر این فضا رو بیشتر بداند و فعالیت های بیشتری را در آنجا حمایت و برنامه ریزی و ساماندهی بکند تا ان شالله خوزستان هم بتواند سهم خود ار آنجوری که واقعا شایسته است در هنر کشور ادا بکند.
به هر حال من نظرم خیلی مثبت است در ارزیابی شرایط و استعداد و هنرمندانی که آنجا می توانند فعالیت بکنند اما بیشتر این مسئولین هستن که باید شرایط لازم رو فراهم کنند.
دغدغه اصلی شمادرعرصه هنر چیست ؟
این یه سوال عمومی است . خوب وضعیت در چند سال گذشته در سطح کشور خوب نبوده چه از جهت مدیریت و برنامه ریزی و چه از جهت اجرای فعالیت های هنری مانند برگزاری نمایشگاه در سطح ملی و بین الملی ارتباطات ما با خارج از ایران در زمینه هنر می توانست بسیار گسترده تر و فعالتر و تاثیرگذار تر باشد که متاسفانه در سالهای گذشته این امکان از هنر ملی ما سلب شد ، به دلیل اینکه فعالیتهای بین الملی خیلی کم و راکد بود و از امکاناتی که در خارج از کشور داشتیم مانند خانه های فرهنگی نتوانستیم خوب استفاده کنیم، در سطح کشور همینطور نمایشگاهی که می توانست در سطح فراگیری هنرمندان مارو در سطح ملی جذب کند و آثارشان را نمایش بدهد اثار میشود گفت تا حدودی استقبال لازم در چند سال گذشته را نداشته. من امیداورام در دوره جدید و با اومدن دولت جدید مسئولین حمایت بیشتری بکنند و این فرصت رو برای هنر تجسمی فراهم بیاورند هم در سطح ملی و هم بین الملی بتوانیم فعالتر بشیم.
تهیه و تنظیم : نداعزیزیه،مائده جابری راد
بزرگ بود واز اهالی امروز و با آب وگل نسبت داشت
مجید را از کودکی می شناختم او 4سال ازمن کوچکتر بود
ولی از هوش سرشاری برخوردار بود و رفتار و گفتار او فراتر از سنش نشان می داد وهمیشه از او خوشم می اومد به هر حال مجید با توجه به شغل پدر مرحومش به آبادان نقل مکان کرد ورابطه ما قطع شد تا با شروع جنگ دوباره به بهبهان برگشت واو را مجیدی دیگر یافتم فردی رشد یافته بود ودر صحنه های اجتماعی فعال وخلاق این بار من به اهواز آمدم واو در بهبهان بود ودر واحد فرهنگی بنیاد شهید فعالیت میکرد و امور فرهنگی آن بنیاد و خانواده های شهدا را در قالب نقاشی از شهدا و برگزاری کلاس های آموزشی سامان بخشی می کرد
و بعد هم که قبولی در دانشگاه تهران و اعزام به فرانسه جهت اخذ دکتری و جا داشت که مدیران فرهنگی استان از او قدر دانی می کردند
مجید درغریبی جان را به جان آفرین تقدیم کرد
کلامت ثابت و بود با صلابت
تو رفتی با دلی آرام به باقی
پیامت ماند ولی جای تو خالی
......