شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۲۱۸۶۵
تاریخ انتشار: ۱۷ آذر ۱۳۹۳ - ۱۷:۳۰
قاسم منصور آل كثير

تب و تاب مرگ «مرتضي پاشايي» خواننده پاپ كشور پس از مدتي خوابيد اما مي توان دوباره به كنش و واكنش هاي اجتماعي و تعميم آن به نمونه هايي در ابعاد محلي نگاهي انداخت. گردهمايي خودجوشي كه در سراسر كشور براي «پاشايي» برگزار شد بسياري را بهت زده كرد. گردهمايي هايي كه نمونه هاي محلي اش پيش از اين بارها در گوشه و كنار كشور برگزار و در سكوت رسانه يي به پايان رسيد. مي توان از اين منظر نمونه هاي محلي را يادآور و دلايل آن را مورد موشكافي قرار داد. ناشناخته بودن «پاشايي» براي بسياري از متصديان امر فرهنگ در پايتخت و ساير استان هاي كشور از منظر يك فعال اجتماعي – فرهنگي جاي نقد دارد. همچنين نظر بسياري از روشنفكران و نخبگان فكري جامعه ازجمله در خوزستان نيز كه نوع نگاه و رويكردي خاص و گاه از بالانسبت به هنر و فرهنگ دارند و موضوعات را از حد و مرزهاي اشرافي و خود ساخته خويش فراتر نمي بينند، باز چنين بود و هست.

حتي از اين هم بيشتر. بازتاب و التهاب جامعه درباره فوت هنرمند معروف پاشايي و حواشي و گستره واكنش ها نسبت به اين امر براي بسياري از اين متصديان قابل پيش بيني نبود. البته كم هم نبودند در اين روزها كساني كه گله داشتند چرا جامعه ما چنين واكنش هايي را درباره درگذشت بزرگان علمي و ادبي و هنري خود نشان نداده و نمي دهد و اغلب از كنار آنها با بي تفاوتي مي گذرد؟

اين درحالي است افرادي كه اين گله مندي ها را اظهار كردند نيز از توده مردم دور بوده و نمي دانند مردم ايران كه متشكل از ده ها فرهنگ و قوم هستند بارها علماي ادبي و هنري خود را ارج نهادند و مي نهند كه در ادامه به آن اشاره مي شود. البته فقط واكنش مردم عجيب نيست، همان طور كه بي توجهي آنها درباره بزرگان علم، هنر و... (البته در پايتخت) هم سوال برانگيز است اما عجيب تر از همه اينها سكوت رسانه يي در برابر حوادث مشابه محلي است. موضوع مرگ پاشايي نمونه خوبي است براي نشان دادن عدم شناخت مسوولان بخش هاي مربوطه نسبت به ذوق و علاقه جوانان يا توده مردم.

اين اتفاق نمونه خوبي و روزنه يي است براي ديده شدن آنچه به ظاهر ديده يا شنيده نمي شد. از اين اتفاقات در بعد محلي بارها در استان هاي مختلف ازجمله در خوزستان به دليل تنوع فرهنگي روي داده است. مرگ شعراي مردمي از جمله «ملافاضل سكراني»، وي ابداع گر سبك شعري معروفي در جنوب كشور است كه براي گراميداشت ايشان مراسم هاي بسياري در ده ها شهر و روستا برگزار شد و باز هم اين رويداد خودجوش براي متصديان امر فرهنگ و اطرافيان شان ناشناخته بود.

از ديگر سو، نپرداختن رسانه ها به صورت جدي به چنين رويداد محلي اي كه به طور خودجوش بعدفراملي پيدا كرد نشان از شكاف ميان رسانه ها و دستگاه هاي فرهنگي با روحيات جامعه دارد. مردم محلي شخصيت هاي خود را خوب مي شناسند اما به دليل درك نادرست يا عدم شناخت يا تساهل در معرفي در سطح ملي ناشناخته مي مانند هر چند در خارج از مرزها شهره باشند و اين مانع مي شود تا از آنها به عنوان سرمايه هاي ملي ياد شود.

همچنين مرگ ريش سفيدان بسياري در روستاهاي خوزستان كه براي جمعيت ميليوني اين استان شناخته شده و براي سكانداران امر فرهنگ ناشناخته بودند نمونه هاي مختلفي از اين شلختگي در شناخت روح منطقه است. بگذريم از همه كساني كه به ويژه در رسانه هاي غير ايراني، به هر بهانه يي قصد سوءاستفاده سياسي از اين ماجراها را داشتند كه همچون هر ماجراي ديگري داشته و دارند و مايلند با توسل به اين اتفاقات، آتش مشكلات و تنش هايي را كه خود با فشارهاي تاريخي و معاصر بر جامعه ما به وجود آورده اند تندتر كنند كه بي شك در توهم و ابهام و عميقا در اشتباهند. باز هم اين ناشناخته بودن در داخل فرصتي براي آنها كه نيت سوء دارند ايجاد مي كند. دكتر ناصر فكوهي، انسان شناس و استاد دانشگاه تهران در اين باره مي گويد: فرار از تحليل يك پديده اجتماعي كه در عرصه عمومي قابل تامل است يك بي اخلاقي به حساب مي آيد و نبايد انتظار داشت كه بتوان با تصدي گري دولتي و عمومي برهمه رفتارها و كنش هاي اجتماعي جامعه يي را اداره كرد.»

بسياري از انسان شناسان ازجمله فكوهي بر اين باورند كه تمايل به يكسان كردن انسان ها حتي در قالب هايي كه بسيار مثبت و پسنديده نيز باشد امري غيرحرفه يي و منسوخ است كه همواره نتيجه يي عكس مي دهد. صاحبان مديريت كرسي هاي اجتماعي- فرهنگي لازم است كه رويكرد جديدي اتخاذ كنند و از يكسان نگري فاصله بگيرند و با توده، سلايق و روح جامعه بيشتر آشنا شوند. هنوز مسوولان بخش موسيقي در استان هايي كه اقوامي با جمعيت ميليوني در آن ساكن هستند ازجمله خوزستان، موسيقي موجود در استان و فرهيختگان اين عرصه ازجمله استاد علوان شويع، حسان اگزار چناني، عبدالامير ادريس و... را نمي شناسند:

شخصيت هايي كه شهرتي فراملي در كشورهاي ديگر دارند اما در شهر خود ناشناخته مي آيند و مي روند. ناديده گرفتن ديگري، وجود نگاه يكسان ساز و... بطور خواسته يا ناخواسته از آسيب زا ترين رويكردها در عرصه فرهنگ است. منطقي ترين رويكرد اين است كه «چندگانگي»، «تنوع» و «تفاوت» در سبك هاي زندگي بايد به مثابه يك واقعيت اجتماعي پذيرفته شود. همين امر در ساير عرصه ها از اداره فرهنگ و ارشاد و مطبوعات گرفته تا ميراث فرهنگي كام فعاليت فرهنگي را براي بسياري تلخ كرده است.

شايد يگانه مسيري كه منجر به شناخت روح مردم مي شود تنها اين باشد كه فرهنگ مردم را آن گونه كه هست ببينيم، بپذيريم و در شكوفايي آن هرچه بيشتر تلاش و از متنفذان و متخصصان آن فرهنگ بهره بجوييم. بدون اين نگاه و تغيير رويكرد همچنان در آن مرزهاي خودساخته و اشرافي باقي مي مانيم و باز هم بايد منتظر چنين واكنش هاي خودجوشي باشيم كه گاه ممكن است آسيب زا و غيرقابل پيش بيني باشند. بايد ديد كه آيا دستگاه هاي فرهنگي و رسانه ها مي خواهند چندگانگي را به عنوان يك اصل موفقيت آميز بپذيرند يا همچنان خود را در عالمي ذهني و نه عيني و واقعي محصور كنند؟
    
نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار