شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۲۶۲۶۳
تعداد نظرات: ۱۴ نظر
تاریخ انتشار: ۰۵ شهريور ۱۳۹۴ - ۱۵:۰۱
یک خبر داغ:
«شرجی» دوان دوان خود را رسانده به روزهای ابتدایی شهریور، آمپر آفتاب چسبیده به آستین سانتیگراد و بی محابا خود را بالا می کشاند، عرق از پیشانی «مرد» سُر می خورد تا با گوشه آستین پیراهنِ راه راهش، بوسه گیراند از چروک های دور چشم و صورت پیر و شکسته اما مهربانش.
«شرجی» دوان دوان خود را رسانده به روزهای ابتدایی شهریور، آمپر آفتاب چسبیده به آستین سانتیگراد و بی محابا خود را بالا می کشاند، عرق از پیشانی «مرد» سُر می خورد تا با گوشه آستین پیراهنِ راه راهش، بوسه گیراند از چروک های دور چشم و صورت پیر و شکسته اما مهربانش.

لمیده بر مبل چرمی زرد رنگِ اتاق انتظار دفتر شهردار اهواز، دوستانش را که همکاران سی چهل ساله اش در کشتارگاه اهواز هستند را هم آورده است. شلوغی دفتر و حجم مراجعه کننده ها و آمد و شدها کلافه اش کرده، اما یک چیزی می گوید از ناخودآگاه درونش که؛ «حاج امیر، امیدت به خدا باشه، بشین»، وقتی اطرافش را نگاه می کند و قیافه آشنای مسئولینی که می شناسد در گوشش این جمله مایوسانه زنگ می زند که، «حاج امیر ساده نباش مگر شهردار بیکار است تو و این چند کارگری را که همراه آورده ای ببیند، اصلا مگر ممکن است از این در عبور کنی و...»

همین فکرها دود می شد روی سرش، حلقه حلقه، تا اینکه امتداد نگاه دفتردار شهردار او را امیدوار کرد، «به اطلاع شهردار رساندم، گفتند بمانید حتماً شما را می بینم»، این را همان دفتردار شهردار می گفت.

حاج امیر و دوستانش کمی امید گرفتند اما باز هم دلخوش نبودند که به این زودی و راحتی شهردار را ببینند. 

چهل سال بود که در کشتارگاه اهواز فعالیت می کنند، امیر و دوستان همکارش را می گویم، این را از لابه لای صحبتش می فهمم، یکی از دوستانش که حالا دیگر برف طبیعت بر سرش باران گرفته زیاد اما خوش بین نیست، می گوید در سی سال خدمت تا الان شهردار را از نزدیک ندیده، از این به بعد هم نخواهد دید، بلند بلند با هم نجوا می کنند، سر در گریبان گرفته و برافروخته اند. و این سوژه خوبی است برای منِ خبرنگاری که آمده ام تا آقای شهردار پاسخگوی یکی از پرسش هایم باشد.

امیر و دوستانش با راه اندازی کشتارگاه صنعتی دچار وضعیت متزلزلی شده اند و این دغدغه، آن ها را کشانده دفتر شهردار تا نگرانی بیکاری در این شرایط اقتصادی بیش از این روح و جانشان را نیازارد.
کمی می گذرد شاید نیم ساعت دیگر، دفتردار امیر و دوستانش را به دفتر شهردار فرامی خواند، امیر مصمم و کمی عصبی برخاسته و داخل می رود، من هم که کنجکاوم عاقبت نگرانی امیر و پاسخ شهردار را بدانم پشت سر آن ها وارد اتاق کار شهردار می شوم، پشت سرم اخم و عصبانیت شدید دفتردار شهردار را می بینم، به روی خود نمی آورم و خود را می کشانم داخل، سیدخلف موسوی شهردار اهواز به استقبال آمده با امیر و چهارنفر همراهش به گرمی دیده بوسی می کند.

شهردار ظاهراً پشت میزش نمی نشیند، این را از خالی بودن روی میز می توان فهمید، همه دور میز کنفرانس دفتر شهردار می نشینند، شهردار چای تعارف می کند به گرمی، کارگرها هر جوری که راحتند از مشکلات خود می گویند، عربی و فارسی و بختیاری، درد دارند آخر و این یعنی صحبت کردن با صدای بلند، با حرارت، با تکان دادن دست و سر، سید خلف با حوصله گوش می دهد، تسبیحی می چرخاند و حالا دیگر بیست دقیقه ای گذشته است.

خیلی کنجکاوم واکنش او را ببینم.

از جا بلند می شود، امیر را بغل می کند، دستش را می گیرد و می برد سمت میز اصلی شهردار.
دوستان امیر متعجب صحنه را می نگرند.

سید خلف موسوی ایستاده پشت میز و از امیر می خواهد بنشیند روی صندلی شهردار.
امیر می گوید: استغفرالله، من این کار را نمی کنم.

پیرمرد ساده دل تردید دارد، شاید هم خوفی که نمی دانم چه منشایی دارد. از شهردار اصرار و از پخته مرد چهره سوخته انکار. صحنه جالبی است، می ترسم کار به درگیری برسد! یعنی اگر کسی ببیند که سید خلف دست و بازوی یک نفر را گرفته و کشان کشان می برد سمت صندلی شهردار اهواز نمی دانم چه فکری خواهد کرد. هم تراژیک است و هم کمیک!
آخرش امیر راضی می شود! سید خلف رضایتمندانه کنار می کشد! حالا امیر است و صندلی شهردار، اتمسفر فضا کمی آرامش را از او گیرانده، امیر چند ثانیه ای نگاه می کند صندلی را، روی می گیراند به سمت دوستان، حالا افتاده روی زمین، به سبک پهلوانان کشتی زمین را می بوسد، بعد صندلی را می بوسد و می نشیند نجیبانه روی صندلی، حالا سید خلف ایستاده پشت صندلی، مثل یک مراجعه کننده، فکر کنم فهمیدم که از اینجا به بعد چه رقم می خورد!
سید خلف می خواست کارگر کشتارگاه برای چند لحظه هم که شده طعم شهرداری کلانشهر اهواز را بچشد.
یکی از حساس ترین و پرمشغله ترین سمت های استان استراتژیک خوزستان.
چه لابی ها که برای نشستن یا بلند شدن از این صندلی خرج نمی شود و حالا حاج امیر به سادگی و آسانی تکیه زده بر این صندلی.

داغ ترین صندلی خوزستان بی شک صندلی شهردار اهواز است.
سید خلف مثل یک مراجعه کننده حالا می پرسد: آقای شهردار! یک نفر آمده در مزایده ای با حفظ همه فرآیندهای قانونی شرکت کرده تا اداره کشتارگاه اهواز را به عهده بگیرد، دو سه میلیارد هم برای راه اندازی کشتارگاه به شکل صنعتی و کاملاً بهداشتی هزینه می کند، تازه ماهی هشتاد میلیون هم به شهرداری می دهد. شما آیا موافق هستید.

حاج امیر می گوید، خیلی هم خوب است، من موافقم.
سید خلف می گوید: خوب این اتفاق حالا افتاده است، لاجرم مکانیزه شدن منجر به کاهش نیروی انسانی خواهد شد و از این حقیقت و واقعیت گریزی نیست.
حاج امیر حالا که تسلیم منطق سید خلف شده، می گوید: حالا ما چکار کنیم با این سابقه و... سید خلف دستی بر شانه او زده و می گوید کنارتان هستیم و اجازه نمی دهیم در این فرآیند به کسی آسیبی برسد، دستور می دهم راه حل هایی که می توان بر اساس آن راه حل ها مشکلات شما را برطرف کنیم بررسی شود.


امیر و دوستانش خیلی خیلی راضیند.
فضای سنگین حاکم کمی تلطیف شده و سید خلف فکر می کنم می خواهد تیرخلاص بزند، رو به امیر می کند و می گوید: حالا از روی صندلی من پاشو. و این شوخی بمب خنده ای می شود میان جمع!
سید خلف به سمت کت خود رفته و از همه به جهت رفتن به جلسه ای در استانداری خداحافظی می گیرد.

امیر و دوستانش راضی، من هم که سوژه ای بکر برای نوشتن پیدا کرده ام به سمت دفتر نشریه می روم تا سردبیر تیتر بزند: «حاج امیر بر صندلی شهرداری اهواز نشست»!
comment
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۰
انتشار یافته: ۱۴
comment
comment
راوی
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۶:۱۶ - ۱۳۹۴/۰۶/۰۵
comment
16
6
comment هی میگم این شهردار با بقیه فرق داره میگن نه میگم دوست داشتنیه باور نمی کنن بعضی آقایون هم حتی از تو شورای شهر ازش ناسپاسی میکنن حالا برا چی نمی دونم بزارین این مرد کارشو بکنه .دیگه....
پاسخ ها
comment
ناشناس
| Iran, Islamic Republic of |
۱۴:۰۹ - ۱۳۹۴/۰۶/۰۹
comment
comment پوپولیسم
comment
مهدی
|
Iran, Islamic Republic of
|
۲۲:۱۵ - ۱۳۹۴/۰۶/۰۵
comment
17
6
comment این شهردار اهواز مردم دار است قدرش را بدانید درود به شرفت سیدخلف
comment
بي طرف
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۸:۰۶ - ۱۳۹۴/۰۶/۰۶
comment
17
6
comment من تعريف اين اقاي شهردار رو خيلي شنيدم انشالله كه خدا كمكش كنه..
comment
ميلاد
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۹:۵۱ - ۱۳۹۴/۰۶/۰۷
comment
2
1
comment سيدخلف خيلي مردي
comment
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۱:۵۱ - ۱۳۹۴/۰۶/۰۸
comment
0
2
comment چقدر واسه خودشون نوشابه باز می کنن این طرفداران شهردار!!
حالا این حاج امین کی هست؟ ما که مطلبو خوندیم و بازم نفهمیدیم
comment
مهربان
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۹:۰۷ - ۱۳۹۴/۰۶/۰۸
comment
6
2
comment حاجی خداقوت....
comment
بنده خدا
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۰:۰۶ - ۱۳۹۴/۰۶/۰۸
comment
7
4
comment درود به شرف سید خلف موسوی
comment
اهوازی
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۰:۱۷ - ۱۳۹۴/۰۶/۰۸
comment
5
3
comment یه چیز جالبی که تو این سایت دیدم واسه بعضی کامنتها مثبت رو بزنم نمیشه ولی منفی زود اعمال میشه
comment
علی
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۵:۲۱ - ۱۳۹۴/۰۶/۰۸
comment
3
2
comment واقعا جالب بود.....چه فکر باحالی کرد شهردار
comment
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۳:۰۰ - ۱۳۹۴/۰۶/۰۹
comment
3
2
comment فكر مي كنم شهردار اهواز خيلي آدم زرنگيه همين
comment
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۹:۵۲ - ۱۳۹۴/۰۶/۰۹
comment
0
3
comment پوپولیسم
comment
محمد
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۰:۲۶ - ۱۳۹۴/۰۶/۱۱
comment
0
0
comment شهردار از مردم هست و طرفدار مردمه،من این رو تو ملاقاتهای عمومی دیدم...
comment
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۱:۱۰ - ۱۳۹۴/۰۶/۱۱
comment
0
0
comment اقای ناشناس مطلب را خوب نخوندید به همین دلیل متوجه نشدید
حاج امیر نه حاج امین
نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار