مقاله منتشر شده کیانوش راد در مهرنامه
"مهم نيست شكارچي چه كسي است"
ماركس : " هرآنچه سخت و استوار است دود مي شود ، و به هوا مي رود ، هرآنچه مقدس است دنيوي مي شود ، و دست آخر آدميان ناچار مي شوند با صبر و عقل ، با وضعيت واقعي زندگي و روابطشان با همنوعان خويش روبرو گردند."
وضعيتِ تغييرِ تدريجي و دائمي و فراگير ، خصلت بارز و شتابانِ جوامع مدرن است. خصلتي كه به يك ميزان ، هم مردم و هم كنشگران سياسي و كارگزاران و حكمرانان را در بر مي گيرد و گريزي از آن نيست.
انقلاب ها و انقلابيون ، بتدريج و آرام آرام تغيير مي كنند. هيچ انقلابي هميشه انقلابي نمي ماند.
بنظرمي آيد ، تحليل كرين برينتون در كالبد شناسي چهار انقلاب را ، اگر در زمينه ي مقدمات انقلاب و آغاز انقلاب و سير مراحل آن ، قابل حون و چرا بدانيم ، اما در مورد پايان انقلاب ها ، وضعيت مشابه آن ها را مي توان تا حد اقتاع كننده اي ، در مورد تمامي انقلاب ها تبيين كرد.
پايان انقلاب ، با سپري شدنِ دير يا زودِ دوران حاكميت تندروهاو عصر وحشت ، بسوي آرامش و ثبات و بقول برينتن دوره ترميدور را در پيش مي گيرند.
بشيريه دوره ترميدور را به معناي " نقاهت از تب انقلاب " مي نامد . دوره اي كه از امور سياسي منع شده رفع توقيف مي شود ، راهپيمايي هاي توده اي به تدريج ناپديد مي شوند ، دولت ها سياست بسيج زدايي را در پيش مي گيرند ، دخالت هاي اقتصادي دولت به تدريج رها مي گردد و در مجموع انقلاب كه در مرحله پوپوليستي " از راست به چپ رفته است ، دوباره از چپ به راست برمي گردد."
اين چرخش ترميدوري سال هاست كه در حمهوري اسلامي آغاز گرديده است ، اما امروز علائم آن هرچه بيشتر آشكارتر مي گردد .
به بيان ديگر ، انقلابيون ، اصلاح طلب و محافظه كار مي گردند. اصلاح طلبان محافظه كار، كه تغييرات را نه تند و سريع ، بلكه اصراردارند كه " اين تغيير و تحول ، تنها مي تواند به صورت تدريجي و به شيوه اي تكاملي صورت گيريد " .
اصلاح طلبان آرمان گرا ، بتدريج در گذر زمان ، واقع بين تر و محتاط تر و محافظه كارانه عمل مي كنند.
اصلاح طلبي نيز ، خود نوعي رفتار محافظه كارانه در برابر خواست تغيير در جامعه و حكومت است.
از اين منظر ، بتدريج ، انقلابيون و محافظه كاران بهم نزديك خواهند شد.
دامنه تغيير هر دو جناح را در خود خواهد كشاند . محافظه كاران يا به تعبير ايراني آن ، اصول گرايان به ضرورت قبول تغييرات اجتماعي و پذيرش مفاهيمي چون دموكراسي و حكومت قانون تن در مي دهند ، و اصلاح طلبان به وجود موانع واقعي در برابر خويش پي مي برند. هر يك از راهي متفاوت ، به مسيري واحد مي افتند . مسيري كه بقول ماركس " ناچار مي شوند با صبر و عقل ، با وضعيت واقعي زندگي خوبش روبرو گردند " .
به همين دلايل اين سوال كه ، آيا اصلاح طلبان در درون حاكميت ايران تثبيت و پذيرفته مي شوند وروابطشان با نظام بهبود مي يابد،را مثبت ارزيابي مي كنم. البته مقاومتِ محافظه كارانِ واپس گرا ادامه خواهد داشت ، اما اين جريان بتدريج ضعيف ترخواهد شد.
دموكراسي خواهي بقول هانتينگتون در "موج سوم" جنبشي جهاني است و ديريا زود كشورها را يكي پس از ديگري درخواهد نورديد. فرايند گذار در جامعه ايران و برخلاف برخي از كشورهاي منطقه مدتهاست ايجاد شده است و مقاومت در برابر فشار تغييرات بي فايده و ناممكن است.
اما در خصوص بهبود روابط اصلاح طلبان با نظام ، ( بايد ميان اصلاحات بعنوان يك "مفهوم نظري " و اصلاحات به عنوان يك "برچسب سياسي " تفاوت قائل شد ) ، بايد اصلاح طلبان به چند سوال اساسي پاسخ دهند :
١- آيا اشكالات و بحران هاي سياسي بوجود آمده خصوصا در سال هاي اخير از " تئوري سياسي " نظام و ناكارآمدي قانون اساسي جمهوري اسلامي است ؟
٢- آيا اشكالات نه از قانون كه از كارگزان نظام سياسي جمهوري اسلامي است ؟ و با تغيير آنها همه چيز درست مي شود ؟
٣- ادراك و تصور اصلاح طلبان از حاكميت چيست ؟ آيا نظام و حاكميت آمادگي مصالحه و جذب و پذيرش اصلاح طلبان را در درون حاكميت دارد؟
٤- آيا در صورت امادگي حاكميت ، اصلاح طلبان مايل بحضور در حاكميت و در درون نظام سياسي هستند ؟
نيازي به توضيح نيست كه اصلاح طلبان تلاش خويش را براي حضور و تاثير گذاري در نظام ، با شركت در انتخابات اثبات كرده اند.
برخي از اصلاح طلبان - حتا با فرض غير قابل قبول دانستن بخش هايي از قانون اساسي و ايراد به تئوري ولايت مطلقه فقيه ، اما با قبول التزام به اجراي قانون و با تكيه بر بُعد دموكراتيك قانون اساسي و پذيرش سازوكار راي مردم - حتا در تعين ولي فقيه - ، همين قانون را رافع بسياري از مشكلات مي دانند.
اصلاح طلبان ، حتا با فرض عدم خواست حاكميت براي ورود اصلاح طلبان به درون نظام سياسي ، و در مقابل حذف گسترده آنان ، باز هم با سماجت راه تغيبر را از طريق صندوق هاي راي جستجو كرده كرده اند. اصلاح طلبان سياست كناره گيري و قهر و ستيز را كنار نهاده اند .
در اين سياست ، مهم نيست حاكميت براي اصلاح طلبان فرش قرمز پهن كند يا نكند ، مهم آنست كه با راي دادن ، سلاح رد صلاحيت را از كار بيندازند.
اما حاكميت چه خواهد كرد ؟
حاكميت راهي جز قبول دموكراسي و يا حداقل پذيرش صورتي از "انعطاف پذيري اقتدارگرايانه " ، بصورتي كه جمعي از نويسندگان در كتاب " از انعطاف پذيري تا شورش " ، براي فهم انقلاب هاي جديد عربي تبين كرده اند را نخواهد داشت.
تنها الترناتيو حاكميت در مقابل دموكراسي و يا انعطاف پذيري اقتدارگرايان در ايران ، تفكر داعشي و طالباني است.
تفكري كه هنوز طرفداراني سفت و سخت نيز دارد ، و با افراطي گري و انقلابي گري ، مانع از تحقق همكاري ميان اصلاح طلبان با نظام سياسي است ، اما ظرفيت اجتماعي جامعه ايران ، اجازه حاكميت تفكر داعشي را نخواهد داد. روش هاي انقلابي بتدريج در ميان نسل هاي بعدي اصول گرايان رنگ باخته است و عقلانيت و انعطاف جايگزين آن شده است.
امروز بخش مهمي از محافظه كاران انقلابي سابق ، در حال به فراموشي سپردن روش هاي انقلابي اند.اين بعني نزديكي و توافق نانوشته با اصلاح طلبان . كاري كه چپ هاي انقلابي با طرح گفتمان اصلاحاتِ تدريجي و گام به گام و با سه سنجه ي واقع بيني ، عقلانيت ، و مصلحت سنجي آن را پي مي گيرند.
به فراموشي سپردن روش هاي انقلابي و حاكميت دادن به روش هاي عقلاني و قانوني ، و معيار دانستن قانون اساسي ، راه نزديك تر شدن اصول گرايان و اصلاح طلبان را بوجود آورده است.
شايد در اين وضعيت ، ناچار باشيم ، براي تمايز دو جريان سياسي ، و بجاي اصلاح طلبي و اصول گرايي ، عنوان و شاخص و معيار ديگري بكار ببنديم.
چه اصلاح طلبان ، اصول گرايانِ معتدل را به شكار خوبش درآورده باشند و چه اصول گرايان معتدل ، درهاي حكومت را بر اصلاح طلبان گشوده باشند ، فرقي نمي كند، جريان هاي ميانه ، يكديگر را پيدا مي كنند.
ضربه و ضرورتِ پذيرش و همراهي با تغييرات گسترده ي اجتماعي مردم ايران براي حاكميت ،راه را براي حضور اصلاح طلبان خواهد گشود.
در شرايط فعلي و از نظر جامعه شناختي در جامعه ايران ، و براي عبور از وضعيت پر تنشِ همراه با حبس و حصر ، و براي دستيابي به جامعه اي مردم سالار و بدون خشونت ، اين نقشه راه - بخواهيم يا نخواهيم - فعلا توسط روحانيت و عالمان ديني با هزينه هاي كمتري به مقصود خواهد رسيد.
نه نظاميان ، نه روشنفكران مذهبي و نه روشن فكران سكولار و نه با دخالت خارجي ، نمي توانند بدون حذف بخش مذهبي جامعه مسير دموكراسي را طي كنند ، تا اطلاع ثانوي باز هم اين روحانيت نوانديش و مردم گرا است كه مي تواند باعث فراهم ساختن بستر و تحقق دموكراسي در ايران باشد.
به همين دلايل اصلاح طلبان بايد با روحانيت حاكم و حاكميت به تعاملي سازنده دست يابند.
اصول گرايان وحاكميت بايد باور كنند كه ، مردم عوض شده اند ، آدم ها تغيير كرده اند ، زمانه عوض شده است.حتا اصول گرايان هم اصلاح طلب شده اند. انها نيز بايد تغيير را بپذيرند .
بايد به شرايطي انديشيد كه ، مهمترين وجه مميز جريانات سياسي ، تنها قبول حاكميت قانون و راي مردم باشد.در اين شرايط عنوانِ اصلاح طلب يا اصول گرا بودن چندان فرقي نمي كند .
اصول گرايان بتدريج نرم و نرم تر مي شوند و سياست در ايران از دوره ارماني و احساسي و قدسي ديدن قدرت بطرف عرفي دانستن قدرت و حكومت تحول خواهد يافت.علائم اين دگرديسي بيش از آن است كه بتوان آنرا كتمان كرد.
هرآنچه سخت است دود مي شود و به هوا مي رود .
1-استناد به سخنان مارکس قابل تامل است.
2- از روحانیت تا اطلاع ثانوی بعنوان یک ابزار برای رسیدن به اهداف استفاده میشود نه هدایت گر و راهنما!
3- اغاز دموکراسی در ایران همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی بوده است.
4- اصولگرایان مردمی ترین و دموکرات ترین رفتارهای سیاسی را در انتخابات های اخیر و دهه های گذشته به نمایش گذارده اند و هیچگاه با ارائ مردم شورش نکرده اند! .
از شوشان انتظار دارم در عصر ازادی بیان و دموکراسی مورد ادعا اجازه انتشار دهد.