امروز هوای خوزستان غبارآلود است. خورشید هم مانند هرروز از مشرق طلوع کرد؛ خورشید همان خورشید است و زمین همان زمین، اما گویی این پردهی ضخیم ریز گردها، خورشید را به مغاک انداخته است. انگار فضای گردوغبار تابوتوان و رمق خورشید را گرفته است. روزهایی که گردوغبار جو استانمان را فرامیگیرد ما خوزستانیها خیلی ملول و افسرده میشویم.
دیشب یکهویی تصمیم گرفتم همراه تعدادی از دوستانم، حاج سید کمال میرباقری، حاج عبدالرزاق دشت بزرگی و عباس حسین زاده برای تشییع 56 ستاره آسمان ایثار و فداکاری کشورم به شلمچه برویم. این تصمیم کاملاً خودمحورانه و شخصی است.
شاید چون خسته بودم و یا از نَفَسِ خود ملول گشتم. شاید به این دلیل که دیگر قدرت توجیه بسیاری از مسائل را ندارم. یا آشکارتر بگویم استدلال از جنس سیاسی و اجتماعی، توان حمل بار سنگین تجزیهوتحلیلِ واقعیتهای اجتماعی را ازدستداده است. نمیدانم شاید چون اینها آمدند و بهسرعت ما را ترک میکنند، گفتم لختی از دنیای مملو از افسردگی و ملالآور خود خارج شوم و با آنها همنوا و هم آهنگ شوم. میبینید این سفر کاملاً شخصی و کام جویانه است!
شاید هم این نیشترهای لعنتی جامعهشناختی وادارم کرد تا هنوز پیکرهای مطهر وارد فضای تشییعهای رسمی، برنامهریزیشده، رنگارنگ، استریلیزه و قطببندی شده شهرها نشدند در شلمچه به استقبال آنها برویم. آره از همان نقطهای که از غریبگی به درآمدند. آخه این ستارهها در خاک فاو، جزیره ام الرصاص، شلمچه، کتیبان، جزیره مجنون و زبیدات توسط چهار گروه تفحص در مدت 35 روز پیدا شدند! باور میکنید ستارهای که در آسمان پرتوافکنی میکند در خاک پیدا شود! چگونه ممکن است که ستارهای از آسمان بر خاک بیفتد؟! مگر اینکه هنگامه این هبوط، خاک آسمانی شده باشد! البته دیگر شلمچه آنقدر عوضشده است که حتی آنها او را نمیشناسند.
دیوارهای بتونی که بر هرکدام از آنها آرم آبی و سفید و قرمز اروند نقش بسته و فضای بزرگی از شلمچه را اشغال کرده است. همان آرمی که خوزستانیها از گوشهی شماره پلاک اتومبیلهای خارجی که بیشتر در خیابانهایشان تفاخر میکنند دیدند و شناختند! اروند هم مانند هر قطب اقتصادی ملی و بهظاهر توسعهای چون نفت و گاز و فولاد و سد و برق اش برای خوزستان ارمغانی جز همین آرمها و نشانهها نداشته و ندارد! سودش ملی و زیانش استانی است و ایکاش ملی!
مراسم امروز در شلمچه تا حدودی متفاوت بود. سخنرانیها و مداحیها و حتی قرائت قرآن متفاوت ازآنچه در شهرها و یا از عدسی دوربینها دیدهایم. آرام خود را به کنار یکی از این گمنامان رساندم و با او از روزگار خویش زمزمه کردم. آهسته با دودست خویش بر تابوت او میزدم و مورد خطابش قرار میدادم و چه گفتگویی لذت بخشی با این شهید گمنام داشتم. دیری است نه او مرا میشناسد و نه من او را! او پلاکش را گمکرده است و من هویتم را! او اسمش را فراموشکرده است و من نامآور شدم! و امروز چه عشقبازی داشتیم و چقدر همدیگر را بوسهباران کردیم!
امروز 52 ستاره گمنام آسمان کشورم در میان گردوغبار نَفَسهایم طلوع کردند. آنها چون همیشه پرتوافکنی میکنند اما زمین زندگی ما مملو از گردوغبار شده است. شاید خورشید خفته در پس گردوغبار امروز خوزستان هم خواسته اینچنین به استقبالشان بیاید! اینان معصومانه چون یکی از آنها که جمجمهای در کلاه پشمین داشت، سالها در زیرخاک مدفونشدهاند. شاید سر و سری در این آمدن تدریجیشان باشد. من نمیدانم!
اما گمان میکنم بعضی از مسولین ... ولش کن. مسئول که اسمش روشه یعنی مورد ازش سوال میشه چه در این دنیا و چه در آن دنیا و در همه امور