شيده لالمي
هيچ چيز بيشتر از نگاههاي مستقيم و طولاني آدم را معذب نميكند اما آنها با تو همين كار را ميكنند، نگاهت ميكنند: مستقيم، بيوقفه و طولاني.
هيكل بزرگشان را ميفرستند زير آب. مينشينند وسط رودخانه. همه با هم در چند رديف منظم، با يك زوايه و درست همشكل؛ مثل گروهي كه از قبل بارها اين صحنه را تمرين كردهاند. از روبهرو تنها سرهايشان پيداست و چشماني كه زل زدهاند به يك نقطه، به يك نفر، بدون اينكه حتي لحظهاي گردنشان را به راست يا چپ بچرخانند؛ روبهرو جايي است كه تو ايستادهاي.
گاومیشها از هر غریبهای که میآید لبِ آب با نگاههای خیره، با چشمان درشتِ باز که از حدقه درآمده، استقبال میکنند. همه با هم و بیصدا مینشینند در آب و حتی پرندههای خوشحالی که بالای سرشان پرواز میکنند و روی شاخهایشان فرود میآیند هم این اعتراض دسته جمعی را بر هم نمیزنند. اگر حرکت کُندِ پلکهایشان نباشد فکر میکنی تاکسیدرمیهای بزرگی هستند که یک نفر آنها را در میانه رودخانهای در جنوب کار گذاشته و رفته است.
صداي کشداری ميآید: «هوووو هِه هِه هِه هوووو». همه با هم بلند ميشوند، هزاران قطره آب ميپاشد در هوا، قطرهها بالا میروند، زير نور خورشيد هوا خیس میشود. يك چوب بلند كه زماني شاخه درختي بوده، در هوا ميچرخد و باز صداي کشدار بلندی پشت هم میگوید: «هو هِه هِه ههِ هو.» این بار گاومیشها همه با هم ميدوند. از آب بیرون میآیند و با دویدنشان هزاران ذره خاک میپاشد در آسمان و هوا خاک میشود.
از صبح کمی گذشته و تا ظهر کمی مانده، «احمد» با دستاری که دور سرش بسته و یک پیراهن آستین حلقهای که بازوان آفتاب سوختهاش از آن پیداست، گاومیشها را هِی میکند که برگردند در آب. آنها آوای «هو هه هه هه هووو» و «هیه» را که با تشدید روی «ی» محکمتر میشود، خوب میشناسند و احمد را که با سگ نگهبان کوچکش گاومیشها را آورده تا تنی به آب بزنند. آب خنک را روی سر و صورتشان بریزند و چند دقیقه بعد خیالشان باز ناآرام شود که این غریبه، اینجا میان ما چه میکند، چرا نمیرود؟
جایی که زندگی بومی است و آدمهای محلی، صدای هم را میشناسند و صدای قدمهایشان و حتی بوی بدنهایشان برای هم آشناست، غریبهها دنیای آشنا و آرام گاومیشها را به هم میزنند و تو هم یک غریبهای ایستاده کنارِ کارون.
«...میدانی گاومیشها با غریبهها خوب کنار نمیآیند. بیشتر از ما آدم ندیدهاند.ما را میشناسند، غریبه که بیاید همينطور مینشینن و زل میزنن و شنا نمیکنند. این یعنی ناراحتن، یعنی اعتراض دارن... آنقدر غریبهها را نگاه میکنند تا برن... خیلی هم بمونین و دوست نداشته باشن؛ یهو همه با هم حمله میکنن.»
صدايي ميگويد«هي» و گاوميشها بلند میشوند، صداي احمد شبيه فرياد میشود، برويد آن طرف، اينجا خطر داره...» و گاوميشها میدوند، يك بار بيرون میآيند و هر آني است كه فكر كني میافتي زير پاي سياه و خيسان و باز صداي هو هه هه هو آنها را بر ميگرداند به آب، مينشينند لب كارون و نگاهت میكنند كه آرام آرام دوري میشوي تا لب جاده.
گاومیشآباد نقطهای است روی نقشه در جنوب. همانجا که آفتابش همیشه داغ است و آسمانش سالهاست که غبار گرفته. در اهواز نشانی این محله آسان پیدا میشود، از جنوبیها که بپرسی، اين روزها یک جمله را تکرار میکنند: «ها... باید بروی کوت عبدالله...» كوت عبدالله مركز شهرستان كارون است، شهرستان تازه تأسيسي كه چند سالي است از تجميع چند محله و منطقه شكل گرفته و يكي از آنها هم گاوميش آباد است. در كوت عبدالله نه فقط اينجا كه در محلههاي ديگري مثل مشعلي هم مردم گاوميشداري ميكنند و اساسا شيرگاوميش در جنوب براي بسياري از مردم دلچسبتر و مرغوبتر از شير گاو است، آنقدر كه روي شيشه خيلي از بستني فروشيهاي شهر كاغذي چسبانده و روي آن نوشتهاند: بستي با شير گاوميش...
در اهواز یک شهر است و یک گاومیشآباد که تا بوده، زمینهایش زیر سمهای گاومیشهای سیاه، بو گرفته است و خانههایش همه آغلهای ساده دستسازی دارند که پناهگاهیست برای گاومیشهای آبدوست.
در این کوچههایی که خاکی هستند، تیرکهای بلند برق و سیمهای در هم تنیدهی سیاه آسمان را از ریخت انداختهاند و سیمای زندگی، بياندازه بینظم و به هم ریخته است. خانهها، اتاقکهای تو در توی کوتاه قدیاند که هیچ نما و منظرهای ندارند. کمتر پنجرهای رو به كوچه گشوده میشود و اگر هم هست پنجرهها همه زنگ زده یا دستهایی ناشیانه بر آنها رنگ زده.
پشت هر پنجرهای چند جفت چشم تو را میپاید، دخترکان کوچکی با صورتهای سبزه تند برايت دست تکان میدهند و زنان با روسریهای گلدار، صورهایشان همه پرسش است که کیستی؟...
زندگی در محلهای که آغل گاومیشها و خانه آدمها فاصلهای ندارند، پیش از آنکه آفتاب بالا بیاید شروع میشود و «بیدارباش» هر روزِ زندگی را نه آدمها که گاومیشها ميزنند: «ساعت ٦ شیرشان را ميدوشيم. ساعت ٧ علوفه میخورند. ساعت ٨ ميروند آب. ساعت ٩ ميآيند دوباره علوفه ميخورند. ساعت ١٢ ميروند آب. ساعت ٣ علوفه ميخورند. ٥ میروند آب و ٨ شب دوباره علوفه ميخورند و ميخوابند.»
اين صداي «ابراهیم» است، ٤٠ سالگی را تازه رد کرده اما به ٦٠ سالهها میماند، آنقدر که به گاومیشها فکر کرده به خودش نه. پدرش و پدرِ پدربزرگش همین جا زیسته و مردهاند و میراث گاومیشداری از آنهاست. میگوید راضی است به رضای خدا و نگاهش را به آسمان میدوزد و با لهجه غليظ عربي ميگويد: الحمدلله. اما سر درد دلش باز ميشود، مثلا اينكه گاومیشهایش کم شدهاند، پول علوفه گران است و شیرگاومیشها را خوب نمیخرند، دولت هم که کمکی نمیکند و او هم که چارهای ندارد که بسازد با هر آنچه هست: «ما خانوادگي گاوميشداري داريم اما حق ما را به آنهايي ميدهند كه در بازار مينشينند. سهميه حواله، آرد و سبوس ما را آنهايي ميگيرند كه يك بز هم در خانهشان ندارند. ما که گاومیشداری میکنیم اما خرج و دخلمان با هم نمیخواند. خرج گاومیشها زیاد است، خیلی علوفه میخورند. گاوميش پر خور است. هر کدام روزی ٦٠هزار تومان علوفه میخورند، خودمان روزی ٦ هزارتومان هم نمیخوریم. اینجا را هم که میبینی، این زندگیمان، این گاومیشهایمان و این همه بچههایمان.»
كوچههاي گاوميش آباد و كوت عبدالله تصوير دايمي رفت و آمد پربچههايي است كه با بدنهاي نحيف لاغر و پوست آفتاب سوخته روي زمينهاي خاكي ميدوند زمين ميخورند، بلند ميشوند و باز ميدوند و صداي خندهها و گاه گريههايشان ميرود به آسمان. آنها كه هر چند ساعت يك بار ميروند آب و آب اينجا در زندگي روزمره آدمها يك معني بيشتر ندارد، آب يعني كارون، وقتي كه شيرين بود، حالا كه شور است، حالا كه كم آب است...
در گاومیش آباد بچهها یار غار گاومیشها، مرغ و خروسها و حیوانات خانگیاند. با آنها زندگی میکنند، بازی میکنند و بزرگترین تفریحشان، شنا کردن در کارونی است که حالا آن کارونِ همیشگی نیست. مردم ميگويند هرسال چند نفری غرق میشوند اما پدرهایشان، مثلا همین ابراهیم میگوید: «خطراتش را میدانیم اما اینجا که استخر نداریم، پارك و فضاي سبز نداريم، تو این هواي داغ، توي اين شرجي این بچهها به آب نزنن چه کنن؟»
بچهها صدای زندگی در کوچههای خاکی
گاومیشآبادند و صدای خندههای آنهاست که میگوید زندگی در همین کوچهها با فاضلابهای روان در جویهايش، با صورت زخمی و سیمای نیمه کاره خانههايش و بوی تند پهنهاي انبار شده در حیاطهايش، همچنان جاری است حتی اگر فقر گریبان آدمها را سخت گرفته باشد.
به آب بردن گاومیشها در گاومیشآباد عمدتا کار بچههاست، کنار کارون صدای سوت مانندِ هو هه هه هه هو را آنها هستند که بلند میکشند و گاومیشها با همین صدا میروند در آب و خودشان را میسپارند به کارون. وقتی خنک شدند و شناکردنشان تمام شد، یک بار دیگر با همین صداست که بلند میشوند و هیکل سیاه و سنگین و خیسشان را میکشند به کوچهها. در کوچههای خاکی کوت عبدالله هر چند دقیقه یک بار یک گاومیش خیس از کنارت میگذرد و پشت سرش، سگ کوچک گله که همراه گاومیشها به آبتنی رفته، قدم زنان و آبچکان و مثل آنها خیس از آب کارون، راه بازگشت به خانه را گرفته است.
گله گاوميشهاي خيس را منصور هدايت ميكند، پسربچهاي ٨ساله با پوستي آفتاب سوخته، شبيه همه پسران جنوب، درست شبيه همان تصوير آشناي باشو... ميگويد از ٦سالگي گاوميشها را میبَرَد آب و بر ميگرداند. لب كارون كه رسيد با گاوميشها ميرود توي آب، گاوميشها روي سرش آب ميپاشند و او روي صورتشان، گاوميشها كف رودخانه مينشينند و منصور روي كولشان و بعد كارون را با هم آرام آرام دور ميزنند. در گاوميش آباد حضور گاوميشها در زندگي روزمره آدمها و بچهها آنقدر زنده است كه بچهها به مهمانها، به تازه واردهايي چون تو يك گاوميش خاكي دست ساز ميدهند... عروسك كوچك خاكي كه خودشان با دستهاي كوچكشان با همين گلهاي كنار كارون ساخته و در آفتاب خشك كردهاند...
در خانهاي كه منصور و خواهران و برادرانش آنجا زندگي میكنند، ١٠ گاوميش هست، بقيه را فروختهاند. براي منصور و همبازيهايش كه سجاد هم يكي از آنهاست، تفريحي جز آب بردن گاوميشها وجود ندارد. آنها و گاوميشها همبازيهاي سالهاي كودكياند و با كارون قصهها دارند با كاروني كه هزار سال است از ميانه اهواز ميگذرد و اين روزها كم جانتر و شورتر از هميشه.
ميگويند آب شور، گاوميشها را كم شير ميكند، روي پاها و پوستشان ترك مياندازد اما گاوميشها دامهاي مقاومياند اما وقتي زندگي روزمره آدمها اينقدر به دامها نزديك است، از دست رفتن هر كدام، هفتهها ميتواند روي دل آدمها اندوه بپاشد. مثل همان روز كه گاوميش خانه جاسم را يك مريضي نادر برد. آخر هم نفهميدند كه چطور شد كه زبان بسته از پا در آمد اما «يك هفته همه از خواب و خوراك افتاديم، سخت است، آدم وابسته شان ميشود...»
زندگی آدمها در گاوميش آباد اهواز، بسته به دامهایشان است و البته در این سالهای اخیر اقتصاد روزمرهشان بسته به تعداد فرزندانشان هم هست، براي همين هم بچههاي قد و نيم قد در اين كوچهها فراوانند. یارانهها اگر در تهران، در زندگی خیلی از آدمها رد و نشان و اثری ندارد، در گاومیشآباد میتواند رخت و لباس نو برای بچهها بیاورد و برق خوشحالی بکارد در نگاهشان که آدمها اینجا قانعند به کم هر چند ناراضی از چرخ روزگار: «خیلیها رفتهاند، آنها که دستشان به دهنشان رسید. جمعیت هر خانواری اینجا از ٤٠ نفر به پایین است.
ما نمیتوانيم مثل شهري در تهران زندگي كنيم. ما شلوغیم، بچه زیاد داریم، البت خانههایمان بزرگند اما هر خانوادهای فقط یک اتاق دارد. پسرها که زن میگیرند برایشان یک اتاق میسازیم و همه با هم زندگی میکنیم. خلاصه كه یک سفره داریم، رسممان این بوده از قدیم. كسي از خانه ما نمیرود و جمعيتمان اضافه ميشود... نصف خانه هم آغل گاومیشهاست.»
در خانه که باز میشود یک حیاط بزرگ است با ١٠ آغل دست ساز در دو طرف که سایبان آنها را با نی و حصیر پوشاندهاند و زیر هر سایهبان یک گاو سیاه لم داده، تا نوبت آب رفتن برسد. در پاییز و زمستان گاومیشها روزی ٣ بار و در بهار و تابستان روزی ٤ بار به آب میروند. این طبیعتشان است همانطور که ماهی بیآب تلف میشود، گاوميش هم بیآب نميماند...
گاومیشها آنچنان با زندگی مردم اینجا آمیختهاند که همه نام و نشان دارند، هر کدام را به اسمی میخوانند و در میان همه آنها آن یکی که قویتر و پر زورتر است نامش میشود: «شیخ».
ابراهیم یک تکه علوفه را که روی موهایش افتاده، از سرش میتکاند، دستش را روی صورت شیخ میگذارد و گاومیش سرش را به چپ و راست تکان میدهد:
«... شیخ، بزرگ همه اينهاست. از همه فضولتر است. هر وقت خودش بخواهد میرود آب. بيشتر ظهرها ميرود هر وقت بخواهد علوفه میخورد و حرف ما را نمیخواند، رئیس بقیه گاومیشهاست. رئیس است چون زورش بیشتر است، همین. گاهی هم میشود که با هم دعوا میکنند اما کم، حواسمان بهشان هست اگر حواسمان نباشد، بعضی وقتها خطرناک میشوند و کار دست خودشان میدهند...»
از زمانی که گاومیشداران در این نقطه از اهواز گاومیشداری میکردند، سالهای دوری گذشته است و حالا از میان همه آنها ٥٠ خانواری ماندهاند که هنوز جان گاومیشهایشان به جانشان بسته، حتی اگر دخل و خرج زندگیشان با هم نخواند و شبها و آخر هفتهها بروند مسافرکشی و حتی اگر مثل جاسم فکر کنند انسانهای از یاد رفتهای هستند که یک گوشه پرت افتادهاند و نه راه پس دارند و نه راه پیش: «کمک خرجی مسافرکشی میکنم، بد نیست روزی ٣٥ تومان میاندازد. الان علوفه گران است، دولت هم به ما وام نمیدهد، شیر گاومیشها را هم نمیخرند وقتی وقتي شير کارخانهای هست کیلویی ٢٠٠٠ تومان کسی نمیآید شیر گاومیش بخرد. گوشت گاوميش هم که قبلا ١٠ ميليون بود الان شده ٦ ميليون تومان. ما هم چارهای نداریم که گاومیشها را بفروشیم و مسافرکشی کنیم. ما اينجا هيچي نداريم، نه درمانگاهي، نه مدرسهاي، نه خدماتي. ما از ياد رفتهايم.»
از وقتی در کوت عبدالله جاده ساحلی کشیدند، روزگار و زندگی گاومیشآبادیها هم طور دیگری شد.آنها حالا معطلند میان ماندن و رفتن و این خانههایشان که میراث پدرِ پدرانشان است رفته توی «طرح». به آنها گفتهاند که باید بروند جایی دور؛ منظره خانههایشان، بوی پهن گاومیشهایشان، کوچههای خاکی و سیمای خانههای فقیرشان و این گاومیشهای سیاه خیس خیس که از وسط جاده میگذرند با مقتضیات یک جاده ساحلی که قرار است برای شهر گردشگر بیاورد، سر سازگاری ندارد.
آنها بايد بروند، آنها يعني ٥٠ خانوار ساكن
گاوميشآباد و همه گاوميشداران محلههاي همسايه بايد بروند ٥٠ كيلومتري اهواز در شهركي كه براي دامداران ساختهاند، اما احمد و ابراهيم و جاسم و خيلي ديگر از ساكنان گاوميش آباد، ميگويند كه نمیروند.
دكترها به آنها گفتهاند، آب آنجا، پساب نیشکر است، آب شور دارد و گاوميشهايشان تلف ميشوند. خانههایش هم هیچ امکاناتی ندارد، آبش هم به گاومیشها نمیسازد: «برويم آنجا چه كنيم؟» اين را احمد و ابراهيم و جاسم ميگويند و بقيه تاييد ميكنند. البته شهركي كه در منطقه دابوهيه، در همان ٥٠ كيومتري اهواز ساختهاند، حالا ساكنان و مالكاني هم دارد، به گفته ابراهيم آنها اما عمدتا كساني هستند كه: «زمانی پدربزرگهایشان گاومیش داشتند همه رفتند ثبت نام كردند. همان ٥٠ کیلومتری اهواز زمین و خانه گرفتند، خوب آنها ضرر نميكنند ولي ما هر خانوادهای دستکم ٣٠ نفر هستيم. کاری بلد نیستیم جز این، برادر و پدر همه با هم زندگي ميكنيم. نان و خوراك ما همين گاوميشهاست.گاوميش كارون، میخواهد، آب ميخواهد. به ما وام بدهند، خودمان جابهجا میشويم، میرويم جايي كه براي خودمان و گاوميشهايمان خوب باشد، لب كارون ميخريم.»
لب كارون، همان جايي است كه حالا سالهاست محله رفت و آمد گاوميشهاست، لب كارون در جنوب شرقي اهواز كه هواي شرجياش با بوي فاضلاب و فضولات در آميخته و آسمانش با غبار و دلهايش، لب كارون در جنوب شرقي اهواز همان گاوميش آباد است، همان كوي مشعلي است، همان كوچههاي خاكي رد پاي خيش سمهاي گاوميشها روي آنها مانده است
جاسم ميگويد: «مسئولان آمده اند، حال ما را ديدهاند اما براي ما كاري نكردهاند. استاندار هم كه آمد، حال ما را ديد اما براي ما كاري نكرد. شورا، امام جمعه، شهرداري همه ما را ديدهاند اما انگار نميبينند.نه فقط اين منطقه تمام مناطق به كدام بخش كوت عبدالله رسيدند؟ اين جاده ساحلي را كشيدند يك پايه برق اينجا روشن شد؟ از بيمارستان سينا تا خود مشغل درمانگاهي براي مردم هست؟ حساب نكنيد كه گاوميشها حالشان خراب است، بپرسيد حال ما چطور است؟»
در خوزستان، در اهواز و همان شهرستان كارون همه ميدانند كه گاوميشآباد، حالش خوب نيست و حال آدمهايش هم. يك سو پاي يك طرح نيمهكاره، همان شهرك دامداران وسط است و مقاومت گاوميش داران و سوي ديگر دهها سوال بیجواب كه چه بايد كرد و كسي هم نمیداند و در اين ميان؟
«روزگارشان، سخت میدانيم اما شورا درباره مسأله گاوميش آباد هيچ كاري نمیتواند بكند...» اين را مسلم باوي بحره، عضو شوراي شهر كوت عبدالله ميگويد. به گفته او مسأله گاوميش آباد، پيچيده است و راهحلش دست فرمانداري و جهاد كشاورزي است كه ترتيبي بدهند و آنها را به خارج از شهر منتقل كنند. راهحل آنها همان شهرك دامداران در ٥٠ كيلومتري اهواز است كه دهسال است ساخته شده و هيچكس نمیرود، ما هم نمیدانيم چه بايد بكنيم؟
اين تعليق ميان ماندن و رفتن، راه را بر هر تغييري در گاوميش آباد بسته است، نه كوچهای آسفالت میشود و نه خانهای نو. آنها اجازه هيچ تغييري ندارند تا برود.
اين روزها در شوراي شهر و شهرداري كوت عبدلله براي ساكنان گاوميش آباد خبرهايي هست، اينكه آنها را از اين محله قديمي ببرند جايي ديگر. نه اينكه فكر كنيد ٥٠ كيلومتري اهواز و در همان شهرك عجيب و با آب شور كه ميخواهند آنها را ببرند همان جايي كه دوست دارند. همان «لبِ كارون» كه وقتي میگويند گل از گلشان میشكفد، كه كارون اينجا در جنوب همه چيز است براي آدمها، زندگيشان، خاطراتشان و معيشتشان...
اين خبر را باوي بحره، عضو شوراي شهر كوت عبدالله ميدهد: «الان شورا در نظر دارد تصميمي بگيرد و شهرداري اقدامي كند كه انشاءلله مشكلات گاوميش آباد حل شود. ما داخل خودمان به توافق رسيديم و شهرداري هم نظرش مثبت باشد. شورا میخواهد زمينهايي كنار رودخانه به دامداران به صورت اماني واگذار كند كه همانجا مستقر شوند، گاوميشهايشان هم نزديك آب باشند و هم نزديك خودشان. ما اين طرح را دادهايم و منتظر جواب بقيه سازمانها هستيم.»
گاوميشداران كه از گاوميش آباد بروند، شهرداري ميخواهد كوچههاي خاكي اين محله را آسفالت كند، فضولات و علوفهها را ببرد، به سيمهاي آشفته در آسمان نظم و ساختاري بدهد و بعد اينجا را و آن جاده ساحلي جديد را به يك نقطه گردشگري تبديل كند. اينكه گاوميش آباد كي سروساماني ميگيرد هنوز مشخص نيست، هيچكس از يك زمان دقيق و از يك برنامه مشخص حرفي نميزند اما هر چه هست، گاميش آباديها و گاوميشهايشان دير يا زود از اين كوچههاي خاكي، از اين كوچههاي بد بو كه آسمانش زير هجوم كابلهاي سياه خط خورده، ميروند.
آنها ميروند و از اين خانههاي كوچك فقيرشان و گاوميشهاي نجيبشان، تنها خاطرهاي ميماند، خاطرهاي از كوچههاي خيس كه هر روز صدايي آشنا در آنها میآمد: هو هه هه هو ... هو هه هه هو...