">
امام علی (ع): كسى كه دانشى را زنده كند هرگز نميرد.
دختری با 40 سانت قد. در میان 5 دختر این خانواده او چهارمین فرزند خانه است. مادرش خانه دار، پدرش کارگر ساختمان و هرآنچه که روزانه مردم بر سر میدان ها نیاز به کارگران پیدا می کنند.
شوشان : برای دیدن سوژه ای که در دل روستایی محروم زندگی می کند، عزمم را جزم کردم. سوژه ای که بدون تردید و درنگ پذیرفتم. اینجا اهواز است و 2 ساعت راه تا روستایی که در شمال خوزستان است، فاصله دارد. ثانیه ها و دقایق سپری می شوند، از بیابان های خشک ، نخلستان ها و درختان کهور گذر می کنیم، از چاله و چوله های در بزرگراه نیز. تنها چشم انداز این مسیر کشاورزانی بودند که درو می کنند! عرق پیشانی پاک می کنند و در نهایت گوشه ای چای می نوشند و استراحت می کنند؛ گاه صف طولانی گله های گوسفند نیز از میان بزرگراه عبور می کرد و دقایقی نیز صرف تماشای آنها می شد.
وارد شوشتر می شویم. تا رسیدن به روستای شیخ شمس الدین مسیر پیچیده ای پیش رو نداشتیم اما با این حال چند بار از مردم شهر سوال کردیم. حتا یک بار پس از طی کردن جاده ای خاکی و به شدت سربالایی متوجه شدیم که مسیر را اشتباه آمده ایم و این بار باید در شیب تند به سمت خیابان اصلی بر می گشتیم. به سمت آدرس درست رفتیم، کارگران مشغول کارند، بنابراین مسیر 200 متری را می بایست خلاف جهت حرکت می کردیم.
جاده ای باریک! از یک سو به بیابان و یک قبرستان مشرف است و از سوی دیگر به تپه های سنگی و عظیم. در مقابل کوه های فدلک نیز قد و قامت به رخ می کشند. جاده ای باریک! خانه های ساده، خانه هایی که از فضای شهر و دنیای مدرن دورند، خانه هایی در حد بضاعت مردم همین روستا.
فروزان 10 ساله نیز در یکی از همین خانه ها و در دل همین محرومیت ها زندگی می کند. خانه ای ساده و محقر. یک حیاط بزرگ و سیمانی! 2 اتاق کوچک و خالی از هرگونه تجملات در مقابل درب ورودی قرار دارد. طی مدت حضورمان در این خانه لحظاتی را در یکی از همان اتاق ها و در کنار مادر و پدر فرزوان سپری کردیم.
یک آغل کوچک نیز در گوشه ای از این حیاط بزرگ و دلباز قرار دارد، چند مرغ و خروس و گوسفند نیز در آن وجود دارد که مدام سر و صدا می کنند و فضای ساده و ساکت این خانه را پر از هیاهو می کند. یک تخت فلزی نیز در گوشه ای از حیاط قرار دارد، تختی برای رهایی از فضای 4 دیواری اتاق.
وارد که می شوم، فروزان در گوشه ای از اتاق آرام نشسته، موهای خرمایی رنگ و صاف که روی پیشانی اش را گرفته! چهره معصوم و آرامش را بیش از پیش جذاب می کند، یک نگاه زیر چشمی می کند و از خجالت خود را تکان می دهد. به مادر خیره می شود، دستانش را نیز در هم می پیچد و لبخند می زند، با صدای نازکش آنقدر آرام جواب سلامم را داد که تنها زنگی از صدا به گوشم رسید. او حتا با احشام در حیاط دوست بود، براحتی وارد آغل شد و برایشان غذا آورد. فروزان با اندام ریز و کوچکش اما با تسلط کامل میان آنها راه می رفت.
این ها مختصری از فروزان 10 ساله بود! دختری با 40 سانت قد. در میان 5 دختر این خانواده او چهارمین فرزند خانه است. مادرش خانه دار، پدرش کارگر ساختمان و هرآنچه که روزانه مردم بر سر میدان ها نیاز به کارگران پیدا می کنند. فقر باعث شد تا پدر هنگام تولد توان رسیدگی به مشکلی که دکترها متوجه شده بودند، اما از گفتن آن خودداری می کردند، نشود. در واقع این خانواده پس از گذشت 10 سال از تولد دخترشان هنوز بیماری فرزند خود را نمی دانند. فروزان بطور مادرزادی دچار عارضه ای شده که هیچ کدام از استخوان ها به یکدیگر متصل نیستند! یعنی استخوان ها بجای اتصال به یکدیگر روی هم قرار گرفته اند و به طرز خاصی استخوان های بدنش نرم و هر کدام به سویی کشیده شده اند. همین موضوع موجب شده تا وقتی راه می رود پای چپش بلنگد و شرایط را برای او سخت کند.
فروزان محبوب خانه و محله است، به گفته پدرش همه او را دوست دارند و بغلش می کنند، وقتی می خواهند در کوچه بازی کنند، همیشه فروزان را با خود می برند و از او حمایت می کنند، هرچند که پس از اندکی بازی پاهایش درد می گیرند و زمین می خورد. مادر فروزان نیز در مورد بیماری او می گوید: این دختر را نه تنها من بلکه پدر و خواهرانش بسیار دوست دارند، فامیل و آشنایان هم نسبت به او حسی خاص دارند اما این فروزان است که معمولن در مراسم ها حضور پیدا نمی کند و ما نیز مجبوریم بخاطر او در خانه بمانیم، چراکه اگر هم بخواهد بیاید، باید دائما بغل مان باشد و این موضوع شرایط را برایمان سخت می کند.
فروزان یک توپ فوتبال هم دارد، وقتی در حیاط از او عکس می گرفتیم، کنار توپش می ایستد وبه دوربین زول می زند. اگر یک توپ دیگر روی توپ فروزان می گذاشتیم، هر 2 اندازه یکدیگر می شدند. با این حال عاشق توپش است و هر روز با آن بازی می کند.
حال فروزان در اتاق کنارم می نشیند. دستانش مدام در هم می پیچد و خجالت می کشد. او به لحاظ ذهنی و فکری کاملن سالم و باهوش است اما با این حال در مدرسه استثنایی ها درس می خواند. او نوشتن نام خود و برخی از حروف الفبا را می داند. نامش را برایم می نویسد و می خندد، نگاهم می کند و می گوید: دوست دارم در مدرسه عادی درس بخوانم. می خواهم کنار همه آنهایی که سالم اند، درس بخوانم و به آرزوهایم برسم. به گفته مادرش بدلیل اینکه بلحاظ قد مشکل دارد، آموزش و پرورش اجازه تحصیل در مدارس عادی را به او نمی دهد، چراکه او با این وضعیت ممکن است مورد آزار و اذیت همکلاسی ها و دانش آموزان قرار گیرد. این در حالی است که مدرسه استثنایی ها نیز گفته: فروزان باید به مدرسه عادی برود!
با صدیق راد مدیرکل بهزیستی خوزستان تماس می گیرم، همه شرایط فروزان و خانواده را برایش شرح می دهم، او نیز با روی باز از این خانواده دعوت می کند تا مراتب معرفی او به یکی از بیمارستان های کلانشهر اهواز را انجام دهد. پس از آن بود که فروزان گفت: بزرگترین آرزویم این است که خوب شوم و بتوانم مانند همه انسان ها زندگی کنم. اگر خدا کمک کند که این اتفاق بیافتد، تا عمر دارم نوکری خدا را می کنم.
برای هر آنکس که می دانستم از دستش برمی آید قدمی برای فروزان بردارد، موضوع را شرح دادم. این گزارش نیز به این امید نگارش شده که بتواند حداقل ترین تاثیر را بروی آنها که می توانند کاری انجام دهند بگذارد.
آری در روزگاری که خیلی ها مراقب قد و قامت خود هستند، در گوشه ای از همین کشور فروزان ها زندگی می کنند. خوب است اگر دور برمان را خوب و ریز بنگریم. اگر به اینگونه مسایل بیش از پیش توجه کنیم، درخواهیم یافت که برای شکرگویی خدا چقدر دلیل وجود دارد. کافی است اطرافمان را ببینیم.