امام علی (ع): كسى كه دانشى را زنده كند هرگز نميرد.
بیش از یک هفته از چهلمین روز درگذشت ناگوار هنرمند بزرگ و جهانی ایران، زندهیاد عباس کیارستمی میگذرد. هنرمندی جهانوطن، اخلاقگرا و بزرگمنش که ساحتی نوین در هنر سینمای متعهد و دغدغهمند را به روی ما و جهانیان گشود و هرچه کرد، موجب سرفرازی انسان (و نه فقط ایرانی) شد.
چنانکه از ظواهر امر برمیآید، شوربختانه کیارستمی بزرگ، قربانی قصور پزشکی شده و با پیچیدهشدن شرایط، توان نجات از مخمصه را نیافته است. متأسفانه قصور (و نه تقصیر) پزشکی، از جمله علل شایع آسیبهای مالی و جانی به بیماران در سراسر دنیاست که اتفاقاً میزان آن در ایران ما، نسب به خیلیکشورهای دنیا و از جمله کشورهای پیشرو در نظام سلامت و درمان، بالاتر نیست.
در تلخی و بزرگی این رخداد جانسوز هیچ شکی نیست و همه افراد دغدغهمند و عدالتطلب جامعه، در هر شغل و کسوتی، امیدوارند اسباب واقعی این حادثه دردناک، روشن شوند و برخوردها و اقدامات لازم انجام شود؛ چرا که جان شیرین هنرمند عزیز ما که برنمیگردد ولی شاید اجرای عدالت، مرهمی کماثر بر اندوه خانواده و دوستداران کیارستمیِ جان باشد و مهمتر آنکه بررسی علل واقعی، راه را بر تکرار آنها ببندد و نظام بهداشت و درمان را به سامانی بهتر رهنمون گردد.
اما به دنبال برخی کنشها و واکنشهای اخیر به این رویداد تلخ و همچنین برخوردهای غریب و مخرّب برخی ظاهراً دردمندان، بنده به عنوان یکی از خادمان کوچک نظام سلامت، که بیش از مردم عزیزمان، در جریان ضعفها و قوتها، خدمتها و خیانتهای جاری در شغل مقدس خود هستم، بر خود لازم دیدم مطالبی را در چند پرده تقدیم کنم.
پرده نخست:
پدر، از سالهای نوجوانی مشکلی در مفصل ران چپ داشت که بهتدریج جدیتر شد و به دردهای مداوم و محدودیت حرکت انجامید. متخصصان توصیه به جراحی و تعویض مفصل داشتند. پدر با من، که آنروزها پزشک عمومی و امین پدر بودم، مشورت کرد که چه کند؟ گفتم شک نکن. با پای خودت میروی؛ یک جراحی راحت انجام میشود؛ با پای خودت برمیگردی؛ سالم. پدر پذیرفت.
در یک بیمارستان خوب بستری شد و یک جراح ارتوپد درجهیک و باسابقه ایشان را جراحی کرد. اما دو روز بعد، اوضاع به هم ریخت، پروتز (مفصل مصنوعی) از جای خود خارج شد (در رفت). پزشک جراح، پدر و عدم رعایتش در خواب! را علت دانست و پدر دوباره، و اینبار اورژانسی، جراحی شد. دو روز بعد مفصل در رفت! و... این ماجرا در بهت و حیرت من و دیگران، و بدون هیچ توضیح منطقی، مکرر شد. پدر شش بار به اتاق عمل رفت و پنج بار جراحی شد؛ یک بار الکتیو و چهار بار اورژانسی! حالا هفت سال از آن روزها میگذرد. و پدر هر روز صبح، پس از تمیزکردن خونابه و چرک، پانسمان زخمش را عوض میکند! هفت سال آزگار، هفت ضربدر 365 روز! میفهمید؟
همان میانهها، تصمیم به شکایت گرفتم. با مشورت اساتید خودم و بررسی پرونده، خطای جراح در محاسبههای لازم و انتخاب پروتز اشتباه، مسجّل بود. با پدر در میان گذاشتم که امروز میروم برای شکایت. پدر اما، جلوی من را گرفت! گفت به حرمت همه خدماتی که این استاد سالمند به سلامتی و کاهش درد و رنج مردم کرده، از شکایت و پیگیری میگذرم؛ به این امید که اگر تو، روزی ناخواسته، خطایی کردی، مردم از تو هم بگذرند.
من، پزشک شاید موفق امروز، وامدار منش بزرگ و درس عمیق پدرم. تا همیشه.
پرده دوم:
چند روزی از کوچ عباسجان کیارستمی گذشته است. همه ناراحتیم. همه ما در گوشهگوشه دنیا. مدام دلمان میسوزد. ناگاه اما، مردی بیقیدانه و کوتهبینانه، اما با صدایی بلند، که گویا باید نشانه غیرتمندی و جان سوخته باشد، نعره میکشد و در جمعه هنرمندان و سینماگران، برای پزشکان ظالم و خونخوار و... اعدام میطلبد! آقای بیتعادل، کارگردان موردعلاقه من است. با شگفتی، سینمای معناگرا و انسانمحورش را مرور میکنم. عجب تعارض شگرفی دارند آدمها، پشت و جلوی دوربینها!
میگویند تعادل نداشته، تلاش میکنم گمانهزنیها را حتی نشنوم تا بتوانم این حجم از بیتوجهی و لاقیدی را، تنها به دلآشوبی و تنگدلی برای رفیق کوچیدهاش ربط دهم.
چند میانپرده:
در گرماگرم جوگیریهای هیجانزده پس از کوچ استاد، که شاخصه رفتاری تاریخی ما ایرانیان است، شبکههای مجازی، صفحات هنرمندان و ورزشکاران و علاقهمندان و...، در هر سطحی، پر است از فحاشی و توهین و خاطرهبازی از خیانتها و جنایتهای پزشکان خونخوار و زالوصفت وطنی که بوی تهوعشان همهجا را گرفته و در طول تاریخ هیچ کمکی به کسی نکردهاند مگر آنکه تا آخرین قطره خون بیماران و آخرین ریالهای جیب همراهانشان را مکیدهاند و دستآخر هم کلاه از سر کشیدهاند و جنازه بیمار را تحویل دادهاند!
از یادآوری کوهی از خاطرات روشن و شیرین از حکما و اساتید و همکاران، در جانبازی و خدمتگزاری بیچشمداشت به مردم، تلخ میشوم! از یادآوری سختیها و بیخوابیها، نبودنها و ندیدنها، اضطرابها و نداریها... از یادآوری پزشکانی که ویراستارند، مسافر سوار میکنند، و... از یادآوری پزشکان متخصصی که ویزیت نمیگیرند، لبخندشان هیچگاه محو نمیشود، دقایق پرشمار به اشکها و درددلهای مراجعان گوش میکنند، با یک حق ویزیت، بیش از یک نفر را ویزیت حضوری میکنند و چند مشورت شفاهی هم میدهند و آخرش هم با خوشرویی دست میدهند و التماس دعا میگویند.
از یادآوری پزشکانی که وقتی بیمارشان نتیجه نمیگیرد، عذر میخواهند و حقویزیتها را پس میدهند، پزشکانی که روزها فرزندانشان را نمیبینند و... . و در کنار این خاطرات، هزینههای جانی و مالی مردم بابت کوتاهیها و نارساییهای سیستمیک از یکسو و انحطاط اخلاقی بخش کوچکی از جامعه پزشکی از سوی دیگر نیز، هر روزه جلوی چشمانم رژه میرود.
اما علت چیست؟ به گمان من، سبب، دور یا عجیب یا چندانپیچیده نیست. زوال عنصر «اخلاق» در همه سطوح و ارکان جامعه، موجب تیرگی و پوسیدگی است. و نشانگان این زوال، در برخی حوزهها چون نظام آموزش و پرورش، نظام بهداشت و درمان یا حوزههای سیاسی، بیشتر به چشم مردم میآید و باید هم چنین باشد. آری، پیچیده و دور نیست؛ وقتی اخلاق نباشد، وقتی ما فراموش کنیم که روزیمان جای دیگری مقدر میشود، وقتی گمان کنیم باید انتقام همه کاستیها و کمیها را باید از دیگران بگیریم، همین میشود؛ یک پلیس رشوه میگیرد، پزشکی زیرمیزی میگیرد، آن معلم کمفروشی میکند و راننده تاکسی زیادهخواه میشود و... .
پرده سوم:
یک ماه از کوچ استاد بزرگ گذشته؛ پرونده پزشکی دردستپیگیری است و خانواده محترم استاد، گهگاهی خبری میدهند. همه ما ماجرا را دنبال میکنیم. بهجز همین چند نفر که تا ابد داغی به سینه دارند، همه به منازلشان برگشتهاند و مشغول زندگیاند.
تو گویی همین چند روز پیش رگهای گردنی بیرون نزده بوده و عکسهای پروفایل بیشماری عوض نشده بوده و... . آری، این سنت دنیاست. به دنیا میآییم و از دنیا میرویم؛ چرخ دنیا اما، بیسکونی در چرخش است. اما گویا ماجرا هنوز تمام نشده! یکی بهطور عجیبی بالاوپایین میپرد و ناخن به صورت جامعه پزشکی و اعتماد ملی میکشد. یک روز توهینِ روشن میکند، یک روز تصویری رؤیایی از شلیک چند پزشک به چند بیمار منتشر میکند و این دستآخر، در سالروز بزرگداشت پرفروغترین ستاره آسمان دانش و حکمت جهان، نخبهترین دانشمند تاریخ، افتخار ایرانزمین، جامعه پزشکی و فلسفه و ادب و...، بزرگمرد مورداحترام بشر، شیخالرئیس پور سینا، با نهایت خامدستی و کوتهفکری و ناپاکاندیشی، تصویر عالیجناب پور سینا را وارونه در صفحهاش منتشر میکند. تا همینجا، سطح فکر و منش این فرد ستیزهجو و شهرتطلب، روشن است ولی تلخکامی من، که با شگفتی این پست ناپاک را میدیدم، آنجا بیشتر شد که دیدم نام بلند زندهیاد عباس کیارستمی را نیز با نشان هشتگ، زیر تصویر آورده است.
آقای ستیزهجو! همه دوستان فرهیخته جامعه پزشکی، بهاتفاق، شما را حتی قابل واکنش ندانستهاند، که شاید کوچکترین کلامی، میل دیدهشدن و سرطبانافتادن شما را ارضا کند، اما کلام من از جنسی دیگر است:
1. در دانشهای روانشناسی و روانپزشکی گفته میشود هر فردی که در کار و شغلی پیروز است، این موفقیت را احتمالا، مرهون یک زمینه روانی است که بیماری محسوب نمیشود. مثلا حسابدارها زمینههای وسواس حساب یا شمارش دارند یا هنرپیشهها، شخصیت نمایشی دارند یا... . شخصیت ضداجتماع هم اگر رها شود، میتواند لات و دعوایی و چاقوکش شود ولی اگر خوب هدایت شود میتواند مثلا در یک رشته ورزشی رزمی، پیروزیهای زیادی کسب کند. خودتان را هدایت کنید!
2. شهرتطلبی و علاقه به دیدهشدن، بهخودیخود بد نیست. ولی برای بالاکشیدن خودتان، از قبر استاد کیارستمی بزرگ بالا نروید. نام استاد را با لجنپراکنیهای خود آلوده نکنید. مرد میدان خودتان باشید.
3. شما مگر روئینتناید؟ این سالها را چگونه گذراندهاید بی کمک هیچ پزشکی؟ نقد و انتقاد، و فریاد حتی، روش و منشی دارد. نفس عمیق بکشید؛ لیوانی آب بنوشید؛ و برای پیگیری عدل و عدالت، سره و ناسره را به ظلم و شقاوت به هم نیامیزید.
4. عباسجان کیارستمی، نماد هنرنمایی متعهد به روح بلند انسانی است؛ نماد گفتمان آرام و بیجنجال؛ نماد آرامش در پندار و گفتار و کردار. در میانه چنگاندازی به حرمت جامعه و ناخنکشی به صورت اعتماد و احترام ملی، گاهی بهقدر نفسکشیدنی، در مرام استاد پیشکسوت خود اندیشه کنید و تلاش کنید پیرو خُردی در راه ایشان باشید. تلاش کنید تا مردم باور کنند که شما در نقشهایتان، مدام خودِ عصبی و بیقرار و ستیزهجویتان را تکثیر نکردهاید! که گمان کنند آن نقشها همه بازی بودهاند!
5. جوامع انسانی، ذخیرههایی نادیدنی دارند که به یُمن وجود آنها، از هم نمیپاشند و برقرار میمانند. هر ملتی که این ذخایر را بیشتر تقویت کند و بهتر بپیراید، کامیابتر خواهد بود. گنجینه اعتماد ملی در ایران ما، سالهاست که خراش برداشته و قطعهقطعه شده و فرریخته است. ما به معلم و پلیس و هنرپیشه و میوهفروش و رئیسجمهور و نماینده مجلس و کارمند بانک و... و همسایه خود اعتماد نداریم.
اما شنیدهام که سه گروه در کشورهای پیشرو، در اوج احترام و منزلتاند: معلمها، پلیسها و پزشکان؛ چرا که معتقدند ناموس و امنیت و سلامت جسمی و روانی جامعه، و در یک کلمه، آینده جامعه، در دستان این سه گروه است. وضعیت همین سه گروه در ایران امروز ما بهخوبی روشن است. من به اینها کاری ندارم اما؛ شما را به خدا گونههای زرد و بدن رنجور و ناتوان «اعتماد ملی» را نخراشید. به آنچه میکنید و میگویید، بیاندیشید. اگر کامنتهای زیر پستهای هتاکانهتان را بخوانید و شب راحت بخوابید، فاتحهتان خوانده است. فکری برای خود کنید.
6. هر نقدی دارید، فاش و بلند بگویید. شکایت کنید. پیگیری کنید. کوتاه نیایید. قسمتان میدهم که کوتاه نیایید تا قاصر یا مقصری اگر هست، روشن شود و به سزای عملش برسد؛ که در این داستان، ما همه در یکسوئیم و کوتاهیکنندگان و بیمسؤولیتها، در یکسو. اما حرمت نگه دارید. با اسطورهها و علمای اعلام، بازی نکنید. بترسید از روزی که چون منی، مانند چون شمایی، کوتهاندیشانه، بهعنوان نقد شما که مثلا از جامعه هنرید، پناهبرخدا، تصویر جناب کیارستمی بزرگ را واژگون منتشر کند، که چی؟ که من به جناب ستیزهجو نقدی دارم!
کوتاهسخن آنکه این عرصه، جولانگه حضرتتان نیست؛ عِرض خود میبرید و زحمت ما میدارید.
باشد که بیاندیشید!