اگر آمار افزایش تعداد پردههای سینما از سیصد و اندی پرده به پانصد پرده در طول دولت یازدهم دقیق باشد، اکنون به ازای هر 160 هزار نفر یک پرده سینما وجود دارد. در آمریکا 40547 پرده سینما برای بیش از 318 میلیون نفر جمعیت وجود دارد که به ازای هر 7842 نفر، یک پرده سینما قابل دسترسی است. حتی چین با بیش از یک میلیارد و سیصد و پنجاه میلیون نفر جمعیت، بیش از چهار هزار سالن سینما دارد که در واقع به ازای هر 33 هزار نفر، یک سالن سینما قابل دسترسی است.
اینکه تنها در شصت و اندی شهر ایران سالن سینما وجود دارد و سرانه سالنهای سینما در ایران به این اندازه پایین است، شاید بزرگترین نشان بر عدم وجود یک سینمای ملی است، سینمایی که اگر شمار فیلمهای به نمایش درآمده در سالنهایش دور رقمی شود، به واسطه محدودیت شمار سالنها یک بحران به وجود میآید و سینماگران از افت فروش فیلمهایشان به واسطه محدودیت شمار سالنها گلایه میکنند.
این گلایه نیز طبیعی است، چرا که وقتی در یک شهر یک سالن سینما بیشتر نیست، این سالن تنها میتواند میزبان یک یا حداکثر دو فیلم در حال اکران باشد. تا زمانی که لااقل از هزار و اندی شهرستان کشور، نیمی از آنها دارای یک «سالن سینما» با حداقل 300 صندلی نباشند، نمیتوان از مفهومی به نام سینمای ملی سخن به میان آورد و تا رسیدن به چنین حداقل که شمار صندلیهای سالنهای سینمای ایران را حداقل تا 150 هزار صندلی افزایش میدهد، درباره سینمای ملی سخن به میان آورد.
اگر سینمای ایران با همین سرعت افزایش فروش داشته باشد و بخش خصوصی با همین اشتیاق کنونی ساخت سالنهای سینما در دل مجتمعهای تجاری را ادامه دهد و در عین حال هیچ مانع بومی و محلی برای ساخت سالن سینما در شهرستانها وجود نداشته باشد، در خوشبینانه ترین برآورد، 15 سال زمان برای رسیدن به 150 هزار صندلی در «شهرهای کوچک» نیاز است و تازه در آن شرایط، نیمی از مردم ایران به سالن سینما دسترسیِ حداقلی پیدا کردهاند!
فقر شدید امکانات فنی در برزخ ساختارهای خصوصی
«حتی دریغ از یک پلاتو»؛ این تعبیری بود که رضا میرکریمی در گفت و گویی که مدتها پیش با «تابناک» انجام داده بود، مطرح کرده بود. اگرچه برخی از تجهیزات فنی نظیر دوربینهای «آری Arri» و «رد / RED» گاهی به صورت محدود وارد ایران میشود و تجهیزات سینمای ایران اندکی به روز میشود اما کیفیت و توان فنی سینمای ایران به هیچ عنوان قابل مقایسه با سینمای حتی برخی کشورهای همسایه نظیر ترکیه نیست.
عدم وجود «کمپانی فیلمسازی» در سینمای ایران با مفهومی که در کشورمان غربی نظیر آمریکا وجود دارد، که عمدتاً با انگیزه عدم شفافیت مالی و عدم پرداخت مالیاتهای واقعی است، باعث شده هیچ مجموعه خصوصی سینمایی در ایران مجموعهای از این تجهیزات فنی گرانقمیت را در اختیار نداشته باشد. معمولاً برخی اشخاص و موسسات این تجهیزات را در اختیار دارند که با توجه به عمر و ارزش این تجهیزات، بر هر روز به قیمتی بسیار بالا اجاره میدهند.
اینکه تینا پاکروان کارگردان زن سینمای ایران از رویایی بودن وجود دو دوربین فیلمبرداری بر سر صحنه پروژههای سینمایی سخن به میان میآورد، موضعگیری دقیق و درستی است. برای مقایسه این سطح از فیلمسازی با فیلمسازی در هالیوود یا حتی همین ترکیه، کافی است فیلن پشت صحنه یکی از آثار این کشورها را تماشا کنید و از شمار دوربینها و انبوه تجهیزات فنی شگفت زده شوید.
با این حال همانگونه که در ابتدا اشاره شد، مصائب بزرگ تری از چالش تجیهزات فنی نیز وجود دارد. وقتی یک کارگردان قصد فیلمبرداری دارد، هیچ خیابان و معبری به صورت اختصاصی و پلاتو در اختیارش نیست تا بتواند بر تمامی اجزای خیابان کنترل داشته باشد و یک دکوپاژ دقیق داشته باشد. به همین دلیل بارها حوادث وحشتناک از جمله تصادفهای مکرر در طول فیلمبرداری پروژههای مختلف رخ داده و برخی سینماگران کشورمان روانه بیمارستان شدهاند.
عقب افتادگی تکنیکی چشمگیر و عدم احساس نیاز برای یادگیری
سینما در دوران کنونی به شدت به صنعت گری تنه میزند و متاسفانه سینمای ایران فاقد این روحیه صنعت گری است. سینماگران کشورمان با وجود درک هنری بالا از سینما و خلق آثاری ارزشمند از این منظر، فاصلهای چشمگیر به لحاظ فنی با همطبقههایشان در سینمای آمریکا، اروپا و حتی شرق و جنوب شرق آسیا دارند. سینمای دیجیتال بسیار کند به ایران منتقل شده و توانمندی استفاده از این انقلاب بزرگ در سینما به واسطه فضای بسته و متکی بر رابطه در سینمای ایران، به مراتب کندتر به سینمای ایران منتقل میشود.
بخشی از این کندی انتقال دانش استفاده از تکنیکهای روز سینمایی نظیر تکنیکهای روز فیلمبرداری، صدابرداری و صداگذاری، تصحیح رنگ و اصلاح فیلم، به واسطه عدم احساس نیاز اغلب سینماگران ایرانی برای فراگیری مستمر و دانش افزایی است. چند سینماگر ایرانی در چند سال اخیر به استودیوهای هالیوودی سفر کردهاند و کوشیدهاند تا دانش روز سینما را در کلاسها و آکادمیها فرار بگیرند؟ آیا غیر از این بوده که صرفاً برخی سینماگران با تکیه بر آنچه در سطح اینترنت وجود داشته و مطالعه چند کتاب کوشیدهاند دانش بسیار پیچیده سینمایِ امروز را به دست آورند؟
سینمای ایران امروز محتاج تکنیسینهایی است که قدرت فوق العاده سینمای دیجیتال را در اختیار نگاه سینماگران ایرانی قرار دهند؛ تکنیسینهایی که لزوماً از اقوام درجه یک و دوم برخی سینماگران نیستند! تا زماتی که درها برای ورود نسل تازه فیلمسازان که مسلط به دانش روز سینما هستند فراهم نشود، نمیتوان درباره رقابت با سینمای غرب سخن به میان آورد. متاسفانه هنوز در اکثر مراکز آموزشی دولتی و غیردولتی نیز همان دانشِ فنیِ عقب افتاده ی متعلق به بیست سال پیش سینمای دنیا -و در بهترین حالت ده سال پیش- آموزش داده میشود. با این اوصاف چگونه از هماوردی با سینمای دنیا و به خصوص هالیوود سخن به میان میآوریم؟
نه داستان داریم، نه قهرمان
شاید اگر قرار باشد تنها یک دلیل برای موفقیت اصغر فرهادی برشمرد، بیشک میتوان به قدرت داستان گویی فرهادی شروع کرد. اصغر فرهادی از همان نقطهای رشد کرد که بزرگترین ضعف سینمای ایران است. سینمای ایران فاقد قدرت کافی برای داستانگویی است و از ان بدتر، فاقد قهرمانهایی است که به آیکون تبدیل شوند و در بلندمدت قدرت جذب مخاطب، جریان سازی و پولسازی داشته باشند. سینمای ایران نه مثل سینمای انگلیس «جیمز باند» دارد و نه مثل سینمای آمریکا مجلات کمیک استریپ دارد که از دل آن ابرقهرمانهایی چون «بت من» ظهور کنند.
عمر قهرمانهای سینمای ایران یک فیلم 100 تا 120 دقیقهای است و نه بیشتر. تجربه نشان داده سینماگر ایرانی توان 180 دقیقه تعلیق و قهرمان سازی را ندارد و این ضعف بیش از کارگردانی به فقر سناریونویسی در ایران بازمیگردد. ضعف چشمگیری داستان نویسی در سینمای ایران باعث شده در سالهای اخیر فیلمنامه نویسان روی صندلی کارگردانی قرار بگیرند که برخی از آنها نظیر نرگس آبیار با تکیه بر ذهنیت قصهگویشان که به مراتب جلوتر از بضاعت فیلمسازی شان است، توانستهاند آثار قابل تاملی خلق کنند.
چگونه میتوان سینمایی که حتی در حد سینمای هند نیز توان قهرمان سازی ندارد و در داستان گویی از فقر شدیدی برخوردار است، سینمای ملی مورد خطاب قرار داد؟ سینمای ایران اگر در همین بخش میتوانست موفق عمل کند، با همین ظرفیت سینماها همچون هند شاهد صف بستنِ «مستمر» مردم برای سینما رفتن بودیم اما واقعاً سینمای ایران توان ایجاد چنین اشتیاقی را نزد عموم مخاطبان ندارد و ارادهای برای وارد کردن گروهی از بهترین اساتید به ایران و آموزش مستمر در این بخش نیز مشهود نیست. بنابراین نباید توقع یک تحول بزرگ را داشت و به قول درویش وقتی در این سینما «آژانس شیشهای» و «رستاخیز» ساخته میشود، باید کلاهمان را بالا بیاندازیم.
در آرزوی یک سینمای صادرکننده
سینمای ملی همچون سینمای آمریکا نیز به سرمایه گذاری دولتی و حاکمیتی ندارد و ایدئولوژیک ترین فیلمهای سینمایی با بودجه بخش خصوصی ساخته میشود و علاقمندان به آن سینما به تماشایش مینشینند و بخش خصوصی دارای آن نگاه و تفکر به اندازه تعداد مخاطبانش بزرگ میشود و رشد میکند. وقتی «ایستاده در غبار» با این ساختار حرفهای چند هزار تماشاگر بیشتر ندارد و طبقه معتقد به آرمانهای انقلاب حاضر نیستند، بلیت سینما بخرند و این اثر را تماشا کنند، چگونه میتوان از مفهومی به نام سینمای ملی سخن به میان آورد؟
البته این گام نخست در سینمای ایران است و سینمای ملی به معنای واقعی باید توان صادرات داشته باشد. از سینمای آمریکا بگذریم و به همین سینمای ترکیه توجه کنیم که امروز بخش قابل توجهی از بازار سینمای آمریکا لاتین نیز به خود اختصاص داده و این اتفاق بدون سرمایه گذاری دولت و توسط بخش خصوصی واقعی تحقق یافته است. سینمای ایران در گیشه سینماهای سایر کشورها مخاطب اندکی دارد و تنها میتوان با استناد به جوایز سالیانه جشنوارهها به فیلمهای ایرانی، سینمای ایران را «ملی» خواند.