هر جای ایران که باشید، هنوز نام اهواز، خرمشهر، اندیمشک، آبادان، دزفول، خوزستان کلمه جنگ را به یاد شما میآورد، لباسهای خاکی سربازان جوان و چهرههای آفتابسوخته و شجاع فرماندهان جنگ، آنگونه که در فیلمهای سینمای دفاع مقدس تصویر میکنند.
جنگ در خوزستان، بسیار بیشتر از نام چند شهر بود، همانگونه که در سردشت آذربایجان غربی تنها عبارت بمباران شیمیایی نیست و در سر پل ذهاب کرمانشاه تنها کلمه ویرانی نبوده است؛ شهرهای جنگی در خود حال و هوایی دارند که در نامشان و در کوچه و بازار و امروز و دیروزشان پرسه میزند، یک خاطره جمعی که در شهر مانده و دهه به دهه منتقل میشود و اینگونه است که همچنان شهرهای خوزستان، شهرهای جنگیاند.
هنوز در خوزستان میخواهند به "خیلی زیاد" اشاره کنند، پنجه دست را مکرر در هوا تکان میدهند و میگویند "خمسه خمسه"، باران بمبهای پنجتایی...
هنوز در ایستگاه راهآهن اندیمشک که پیاده میشوید، صدای پوتینهای نیروهای رزمنده تازه از راه رسیده میآید که برای اعزام به جبهه خوزستان از پلههای قطار جنوب پایین میآیند.
آسمان بالای سر پالایشگاه آبادان آبی است ولی هنوز انگار آن عکس قدیمی را میبینید که دود سیاه انفجار روی آبادان سایه انداخته و پالایشگاه میسوزد، از مدن صدای تیر میآید، بچههای آبادان در ذوالفقاری میجنگند و اروند از عبور سربازهای غواص موج برمیدارد.
خرمشهر، هنوز دارد ایستادگی میکند، سی و شش سال از مقاومت سی و چهار روزه بچههای خرمشهر میگذرد و هنوز بچهها منتظر نیروی کمکیاند، هنوز ناویهای نیروی دریایی ارتش ایران در خاک خرمشهر میجنگند، و سقف بازار صفا جابهجا سوراخ سوراخ است و هنوز خرمشهریها در شهر خودشان هم "جنگزده"اند. خرمشهر هنوز جلوی "سقوط" ایستاده است.
هنوز دزفول از نفیر موشکها میلرزد و پایگاه چهارم شکاری هنوز آماده پرواز است.
و اهواز، هنوز ستاد فرماندهی خوزستان است در هشت سال جنگی که دفاع بود و مقدس. هنوز راهروهای بیمارستانهای اهواز یادشان هست سربازهای مجروح و خسته را و در آسمان هنوز رد هواپیماهای دشمن مانده و خیابان نادری همان خیابان تشییع شهدا است و هر روز مردم اهواز شهدای بمباران دیروز را روی دست میبرند.
هشت سال جنگ تحمیلی تمام شد، جنگزدهها به خوزستان برگشتند، رزمندهها از خوزستان رفتند و خاطرات جنگ را به سراسر ایران بردند. و اینگونه شد که همه ایران از خوزستان خاطره دارد.