محمود سریعالقلم
مبارزه با فساد و صدها مشکل دیگر در کشور، اول اندیشههای جهان شمول آزمونشده منطقی میخواهد و سپس یک ساختار برای اجرا و مدیریت. در قانون اساسی سوئیس تصریح شده که خوشبختی عموم مردم سوئیس زمانی تحقق پیدا میکند که حکومت، رفاه اقشار ضعیف جامعه را تضمین کند. سپس در مجموعه قوانین و ساختارها، این فکر جنبه عملیاتی و اجرایی پیدا میکند. بیدلیل نیست که در اروپا، تازه از ساعت پنج بعد از ظهر همه زندگی میکنند اما در کشور ما حتی تا ۱۱ شب جلسات اجرایی تشکیل میشود.
مدیریت در آلمان، منطقی فکر کردن و بعد ساختارسازی برای اجراست؛ مدیریت در کشور ما، مناسبات بین افراد است. در آلمان، اعتماد دو فرد اجرایی به یکدیگر ریشه در فکر و قاعده و قانون و ساختار دارد و نه در نسبتهای خانوادگی یا اینکه دو نفر مثلا با هم به یک دبیرستان رفته باشند. حدود ۱۰۷ سال پیش، مورگان شوستر برای تنظیم نظام مالی و مالیاتی به ایران آمد ولی بعد از مدتی کوتاه، کشور را ترک کرد. یکی از دلایل ناکامی او این بود که مناسبات افراد، کلیدیتر از قاعده و قانون بود.
چه این رئیسجمهور بماند و چه شخص دیگری رئیسجمهور شود، در فقدان اندیشههای آزمونشده حکمرانی و نبود ساختارهای اجرایی غیرفردی، بسیاری از مشکلات اقتصادی، اجتماعی، محیط زیستی و غیره ما حل نخواهند شد. در کشور ما، پیرامون حکمرانی مطلوب و اینکه کدام مبانی فکری باید حکمرانی مطلوب را شکل دهند، به نظر میرسد حتی تا ۲۰ درصد هم اجماع نیست. بنا کردن این ساختارها به قدری کارهای سهمگینی هستند که با سخنرانی، بیانیه، سمینار و هشدار به دست نمیآیند. مسائل ما ایرانیان با تغییر افراد هرچند خوش فکر و خوش بیان و خوش ظاهر و خوش ادا حل نمیشوند. دلیل دارد، اینکه چرا ایرانی بااستعداد در ساختار مایکروسافت قرار میگیرد، خوب عمل کرده و موفق میشود.
اگر بیل گیتس را به این کشور بیاورند، موفق نمیشود، چون باید از طریق افراد مسائل خود را حل کند و نه قواعد و ساختارها. در سال ۱۳۵۲، موجی از مهاجرت افراد متخصص و کارآفرین از ایران آغاز شد. دلیلی اصلی: شاه به این تصور رسیده بود که او تصمیم گیرند تمام مسائل ریز و درشت کشور است حتی اینکه سفیر ایران در مکزیک چه کسی باید باشد.
یک نظام تصمیم گیری مبتنی بر قرارداد اجتماعی و یک ساختار مبتنی بر قاعده و قانون و آیین نامه وجود نداشت تا همه را حول و حوش مصالح کلان کشور جمع کند: کاری که اروپاییها از اواخر قرن هجدهم آغاز کردند و آسیاییها از اواخر دهه ۱۹۶۰. افراد مهم نیستند، فکر و اندیشه آنها مهم است. در هیچ جامعه ای، فکرها یکی نشدهاند بلکه به هم نزدیک شدهاند و این معنای دقیق قرارداد اجتماعی است. تقسیم بندیها و چندگانگیهای متضاد فکری، فلسفی عموما ضد توسعه و پیشرفت هستند. چرا توماسهابز و ماکس وبر مهم هستند: چون گفتند بشر بتواند، سوءاستفاده میکند، باید ساختار ساخت تا نتواند سوءاستفاده کند. اگر سیاستمداران نصیحت کنند و دانشگاهیان هشدار دهند، اتفاق خاصی نخواهد افتاد. دلیل اینکه هواپیما کار میکند چون یک سیستم و ساختار است.
دلیل اینکه سنگاپور با پنج میلیون جمعیت، حدود هفتاد درصد تولید ناخالص داخلی ما را دارد به خاطر سیستم بودنش است و دلیل اینکه نروژ تنها ۴ درصد از درآمد نفتی خود را در بودجههای جاری کشور مصرف میکند چون نظام تصمیم گیری معقول و ساختاری مبتنی بر قاعده و نه فرد و از همه مهمتر چون قرارداد اجتماعی دارد که همه را حول و حوش آن به اجماع و همکاری میرساند. قهرمان پروری و اسطوره سازی با مبانی فکری و فلسفی پیشرفت و توسعه مغایرت دارند. افکار گاندی مهمتر از شخص اوست.
به اندیشههای افراد و ظرفیت ساختارسازی آنها توجه کنیم بهتر از این است که به مناسبات فردی آنها دقت کنیم؛ و نکته آخر اینکه تاریخ مطالعات توسعه گواه است تا زمانی که اعتقادی عمیق و با ثبات میان نویسندگان، کارآفرینان، سیاستمداران و شهروندان نسبت به کشور وجود نداشته باشد، قرارداد اجتماعی حول و حوش مصالح کشور شکل نمیگیرد و بدون قرارداد اجتماعی، نمیتوان به ساختار سازی و سیستم سازی مبادرت ورزید.
* استاد دانشگاه شهید بهشتی