بهروز شعیبی که در کارگردانی به جزئیات توجه ویژهای میکند، در این اثر از انتخاب عنوان «سیانور» به عنوان عامل خودکشی عناصر مجاهدین پس از گرفتار شدن تا انتخاب نشانهها بسیار دقیق عمل کرده و تصویری باورپذیر از ساواک، عناصر سازمان مجاهدین نظیر تقی شهرام و مرتضی صمدیه لباف و همچنین اعضای ساواک ارائه کرده و تصویری متفاوت را برای تماشاگر به نمایش میگذارد.
به طور مشخص تصویر تقی شهرام به عنوان یکی از ایدئولوگهای سازمان مجاهدین که در تغییر ریل دادن این سازمان و تبدیل به آنچه اکنون از آن به عنوان «منافقین» یاد میشود، نقش اساسی داشته، به جای آنکه با یک کلت در دست به دنبال اقدامات چریکی باشد، با انبوهی از کتابهایی که خلاصه نویسی کرده، دیده میشود که در حال مطالعه کتابی دیگر درباره اصلیترین چالشهای پیش آمده برای گروه تحت کنترلش موضعگیری میکند. او نمیکشد، بلکه فقط دستور کشتن را به عناصر اجراییاش نظیر وحید افراخته میدهد.
مسئولان ساواک و کارشناسان سازمان امنیتی رژیم پهلوی نیز به جای آنکه تماماً با سیبیلهای از بنا گوش در رفته، شکم برآمده، کلت بر کمر بسته، در حال شلاق زدن باشند، به عنوان عناصر منتخب از مراکز نظامی و پلیس معرفی میشوند که برای دریافت مدارک تحصیلیشان، از پایاننامهشان درباره چالشهای امنیتی نظیر سازمان مجاهدین دفاع میکنند. به تعبیر دیگر بهروز شعیبی از تصویر سیاه و سفید و کاریکاتوری که در سینمای ایران از هریک از این جریانها ارائه شده، عبور کرده و فیلمی خاکستری ساخته است.
طراحی صحنه منحصر به فرد در این اثر بسیار قابل توجه است و به خوبی دقت نظر کارگردان را نشان میدهد تا خطاهای مرسومی که در این دست آثار رخ میدهد و در محصولات ایرانی به مراتب بیشتر به وقوع میپیوندند، به حداقل ممکن کاهش یابد، به گونهای که پس از چند بار تماشای سیانور، جزئیات بسیار اندکی از اجزای صحنه در نماهای خارجی را میتوان یافت که متعلق به دهه 40 و 50 تهران نیستند.
این مسئله زمانی پراهمیتتر میشود که شعیبی با شجاعت به جای آنکه به نماهای بسته در کوچه پس کوچهها قناعت کند و بدین ترتیب ریسک چنین گافهای تصویری را کاهش دهد، با تکیه بر تکنیک فیلمبرداری علیرضا برازنده و جنس خاصی از تصویر که تماشاگر را به دهه 40 و 50 نزدیک میکند، نماهای لانگ شات را در خیابانهای اصلی میگیرند که طراحی صحنه بسیار دشواری را -با توجه به حجم تغییرات رخ داده در چهل سال اخیر- طلب میکرده است.
در مقابل همه این ویژگیهای مثبت، درک داستان این فیلم برای بخش وسیعی از آنهایی که در جریان ماجراهای مجید شریف واقفی، تقی شهرام و کلیت آنچه بر سازمان مجاهدین در سالهای پیش از انقلاب گذشته، قابل درک نیست. در واقع سناریو با ابهاماتی برای مخاطبی روبرو است که علمی نسبت به تاریخچه سازمان مجاهدین ندارد و شاید درک جزئیات و روند داستان برای تماشاگر ناآکاه با این فضا دشوار باشد.
این چالش به خصوص برای نسل جوان و نوجوان که شناختشان نسبت به این مسائل بسیار اندک، بیشتر میشود. از این منظر ارائه یک توضیح در ابتدای فیلم و یا قرار دادن دیالوگهایی که شناخت نسبی برای تماشاگر ناآگاه به سوابق این سازمان، میتوانست تاثیرگذاری این اثر سینمایی را به مراتب بیشتر کند اما در هر حال کارگردان تشخیص داده از بیان جزئیات بیشتر پرهیز کند و بیش از حد به شناخت تماشاگر از تاریخ اعتماد کرده است.
در مجموع «سیانور» را میتوان یک اثر منحصر به فرد در تاریخ سینمای سیاسی ایران تلقی کرد که با تصویر خاکستری به نمایش در آمده در آن میتوان ارتباط برقرار کرد. همواره گفته میشود حتی مقایسه دو اثر از یک فیلمساز نیز اشتباه است و طبیعتاً مقایسه دو اثر از دو فیلمساز اشتباهی بزرگتر است اما لاجرم باید اشاره کرد که برای درک اهمیت کار بهروز شعیبی و کیفیتی اثری که خلق کرده، میتوان به مقایسه «سیانور» با «امکان مینا» اثر ضعیف و کاریکاتوری کمال تبریزی پرداخت.