آساره کیانی/ روزنامهنگار
شاید این رخداد، فقط مختص مردمانی با شعور سیاسی بالا باشد که از همه فرصتها برای بیان خواسته و نیازشان بهره ببرند؛ مردمانی که تاریخ نشان داده است، به راحتی میبخشند و کینهای به دل نمیگیرند؛ مردمانی که اگر با آنها مهربان باشید، آنها هم جانشان را برای وطنشان سپر میکنند و به مقامهای مسئولشان کمتر از گُل نمیگویند.
روز تشییع پیکر آیتالله است و تابوتی بلند، با طرح ترمه و نقش عمامهای سفید بر آن، به زحمت خود را از میان جمعیت و وسط شعارهایی که میخواهند هر کدام به طرز قاطعی به یکدیگر بفهمانند که «بسیجی واقعی چه کسی است»، یا اینکه «مردم به چه عشقی آمدهاند»، یا اینکه «چه کسانی کمتر محدود باشند -یا از محدودیت بیایند بیرون-، مردم بیشتر خوشحال میشوند» و... عبور میدهد.
به محض ورود، درست تقاطع نواب، آزادی که دیگر خیابان را بستهاند، خودت را قاطی جمعیت احساس میکنی؛ جمعیتی که هرچه تو را مقابل درب دانشگاه تهران هدایت میکند، راهرفتن برایت سختتر و قدمهایت کوچکتر میشود. توی ذهنت دنبال تیتر میگردی و چون هنوز شعارها انسجام خود را پیدا نکردهاند، میخواهی از حال و هوای مردم، تیتر درآوری؛ فکر میکنی در این زمان، دلخورنبودن مردم از این سیاستمدار کهنهکار، حتما در میان تیترهای انتخابی جایی برای خود باز کند. سیاستمدار است دیگر؛ گاه سیاستهایی اتخاذ میکند که مردم از آن متضرر هم میشوند و البته شاید خود نداند که متضرر شدهاند؛ مردم خیلی ضررهایی را که بعدا ممکن است به نفعشان تمام شود، نمیشناسند؛ البته مردم ایران با مردم همهجای دنیا فرق دارند؛ خیلی چیزها میدانند.
جمعیت همینطور زیادتر میشود؛ «همه آمدهاند»؛ این هم تیتر خوبی است، البته روز بعد باید به شکل ماضی به کار برود؛ خیلی هم تکراری است؛ اما نمیتوانی کتمان کنی که جز همکارهای روزنامهنگار، خیلی هنرمندها، و آدمهای فعال را دیدهای؛ نمیدانی چرا بیشتر، هنرمندهایی را میبینی که نامشان در لیستهای جعلی برای انتخابات شورای شهر، پخش شده؟ مهم نیست؛ یکی دو هنرمند دیگر که سبیلهایشان را در این راه بیرونق و پرزحمت، سفیدکردهاند، میبینی. آنها هیچ توقعی ندارند؛ اصلا هم نمیخواهند عضو شورای شهر شوند یا بروند خودشان را قاطی سیاست کنند؛ میگویند همینقدر که سیاست خودش آمده توی همهجای خانههای ما نفوذ کرده، برایمان بس است.
جمعیت همینطور زیاد میشود و مقامهای مسئول همه دورههای متفاوت را میبینی، دوره رئیسجمهوری که میگویند هشت سال مملکت را عقب انداخت؛ دوره رئیسجمهوری که نیامده و همه میدانند چهقدر دوست داشته بیاید.
جمعیت همینطور زیادتر میشود و مردم توی شعارهایشان میگویند که «وصیت آیتالله حمایت از رئیسجمهوری بوده که نیامده»؛ حالا جوانها آمدهاند در این مراسم تشییع نیازشان به این آمدن را جلوی همه دوربینهای صدا وسیما، فریاد بزنند.
اصلا تعداد زیادی از همین مردم، جوانها هستند و تو یادت میافتد سوالی را که از مسئولان وزارتخانه ورزش و جوانان پرسیدی که برای این نیاز چه میکند و وزارتخانه گفته بود قرار است این خواسته را به گوش مسئولان رده بالا برساند؛ فکر میکنی تیتر را روی جوانگرایی آیتالله کار کنی که استانداری تهران اعلام میکند، دستکم «دو میلیون و پانصد هزار نفر» در اطراف دانشگاه تهران حضور دارند و تو آدمهای جوان، پیر و میانسالی را میبینی با شعارهای متفاوت؛ که کنار هم راه میروند و بعضیوقتها انگار به هم نوبت میدهند هر عدهای شعارش تمام شود تا عده دیگر شعار خودش را بدهد!
لحظه «اذان» است، تفاوتی ندارد، شعارها چه باشد، همه سکوت میکنند؛ به احترام. درست است، اذان که تمام میشود، شعارها از سرگرفته میشوند و برای اینکه جمعیت، پراکنده شود، چند اتوبوس را که انگار از قبل، آماده کرده بودند، به دل جمعیت میآورند؛ درست است که مردم(زن و مرد و کودک) روی هم هُل داده میشوند و اندکی هم به قلبهایشان فشار میآید، اما تو میدانی که این قدردانی خوبی نیست از اینهمه لشکر(طبق روال شعارهای دو دسته که به عشق «رهبر» و «اکبر» آمدهاند)؛ ایرانیها مبادی آداباند و میدانند که اگر کسی به مراسم عزایی برود، صاحبان عزا به صف، در خروجی مکان عزاداری ایستادهاند، میهمانها را بدرقه کرده و با آن حال بدشان، از آنها به خاطر حضورشان، تشکر هم میکنند.
درست است که مردم ایران خیلی چیزها را میدانند و درک سیاسی بالایی دارند، اما باز هم میبخشند؛ آنها یک عمر است که بخشیدهاند؛ مردم ایران، بهترین مردم دنیا هستند انگار.