اسب مشهور روزگار ما «مشکی» بود. اسب اَلِک رمزی پسر موبوری که همه مان حداقل یکبار آرزوی داشتنش را کرده ایم.
احسان محمدی- در روزگار نوجوانی ما مردم هر برج زیبا و ویلای شیکی می دیدند، جوری که انگار خودشان سند منگوله دارش را به عنوان شاهد معامله، امضا کرده باشند می گفتند: می دونی این مال بچه های هاشمی رفسنجانیه؟!
آن زمان حتی شایعه کردند که وقتی مردم نان ندارند بخورند به اسب های فائزه هاشمی توی اصطبل هندوانه می دهند! احتمالاً در ذهن اولین نفری که این شایعه را ساخت هندوانه خیلی میوه لاکچری بوده چون بعدها دیدم به اسب های مسابقه نه هندوانه که معجون های ویژه ای مثل پودرهای بدنسازی می دهند و حتی تخم مرغ و عسل!
یک نفر هم که در یک سخنرانی مشهور گفت پوست هندوانههایی که اسبهای فائزه میخورند فقط ٣٠٠ هزار تومان است حالا بقیه مخارج این اسبها را ببینید چقدر است؟ فائزه هاشمی البته این شایعات را تکذیب کرد و گفت: من نه اسبی دارم نه اسبی داشتم. یک اسبی خانم منتظمی باشگاهدار به من هدیه داد که من اصلا نبردمش، گفتم برای خودت، خودت هم اجاره بده. اصلا احساس نکردم که این برای من است؛ حتی یک بار هم سوارش نشدم، چون من گاهگاهی میرفتم اسبسواری.
اما اسب مشهور روزگار ما «مشکی» بود. اسب اَلِک رمزی پسر موبوری که همه مان حداقل یکبار آرزوی داشتنش را کرده ایم.
اَلِک با آن دندان های درشت و پوست سفید کک مکی، از هند به سمت انگلیس می رفت که از آنجا به آمریکا برود. در یکی از بندرها اسب وحشی یک مرد عرب را سوار کشتی کردند کهاَلِک عاشقش شد. کشتی که اسمش دراک بود در اقیانوس اطلس گرفتار طوفان شد.
همه مسافران و خدمه ریق رحمت را سرکشیدند اما الک و اسب که اسمش را گذاشته بود «مشکی» با زحمات شبانه روزی کارگردان و عوامل تهیه سریال « ماجراهای اسب سیاه» صحیح و سالم در یک جزیره بدون آدمخوار به ساحل رسیدند و آنجا با هم صمیمی شدند. بالاخره با چند کشتی به آمریکا رسید.
حالا اَلِک و مشکی رفیق فابریک هم شده بودند و ما هم از شبکه سه سریال را می دیدیم که یک شبکه نوپا بود و تقلا می کرد خودی نشان بدهد. مشکی به هیچکس جز الک سواری نمی داد. خیلی ها سعی می کردند این اسب را بدزدند و هر قسمت ما نذر و نیاز می کردیم که یک وقت دزدان نابکار و بدجنس موفق نشوند که به لطف کارگردان و البته هوش سرشار اسب که یک وقت هایی از اَلِک هم بیشتر بود این اتفاق نیفتاد. مشکی و الک با کمک هنری دیلی پیرمردی که مربی اش بود در همه مسابقات پیروز می شد. (میک رونی بازیگر هنری دیلی دو سال پیش درگذشت).
آن روزها آنقدر با اَلِک توی اصطبل و همراه مشکی می پلیکیدیم که وقتی از پای تلویزیون بلند می شدیم انگار بوی علوفه می دادیم. این وسط دختر کولی به نام نیکول هم بود که از قرار معلوم نقشش را دوستان پرتلاش آنقدر تعدیل کرده بودند که بعضی قسمت ها نمی دانستیم برای چه آمد و برای چه رفت؟
نسل ما از سریال ها و کارتون های تلخ دوران کودکی مان زیاد نک و نال می کند اما اوضاع مان آنقدرها هم بد نبود. حتی اسب هم داشتیم، حالا چه فرقی می کرد ما سوارش بشویم، سیلاس یا الک رمزی؟!