شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۶۹۱۷۱
تاریخ انتشار: ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۱۵:۱۸
پای صحبت‌های پروفسور کرم‌ زاده درباره "معلم"
هیچ کشوری بدون داشتن یک آموزش و پرورش سالم و خوب، نمی‌تواند به اهداف عالیه‌اش برسد. بدون داشتن آموزش و پرورشی..


"معلم به‌عنوان رکن اصلی آموزش و پرورش، در کشور ما علی‌رغم همه سیاست‌ها و برنامه‌های اجراشده، هنوز با جایگاه و شأن خود فاصله‌ها دارد؛ آن‌گاه که معلمی برای امرار معاش و ناشناس ماندن در منطقه‌ای دور از محل زندگی راننده تاکسی هم می‌شود و یک استاد دانشگاه شاید به‌خاطر زیاده‌خواهی به بسازبفروشی روی می‌آورد و جای جوان تحصیلکرده بیکاری را می‌گیرد، هیچ‌وقت نمی‌توان امید داشت که همه دیگر ساختارها و سیستم‌های جامعه هم روزی اصلاح شود؛ دولت باید برای آموزش و پرورش برنامه بدهد".

این چکیده بخشی از صحبت‌های پروفسور امیدعلی شهنی کرم‌زاده درباره دغدغه‌های امروز معلم و جامعه است؛ استادی که خود معلمی را از سنین 10، 11 سالگی با آموزش به همسالان خود آغاز کرد و به تعبیر خودش این "معلم‌بازی" بعدها برای او جدی شد.

هفته گرامی‌داشت مقام معلم فرصتی شد که با حضور در دانشکده ریاضی دانشگاه شهد چمران اهواز، با یکی از چهره‌های ماندگار علمی و استادان برجسته و ممتاز کشور درباره دغدغه‌های امروز "معلم" و چالش‌های کنونی در جامعه به گفت‌وگو بنشینیم. پروفسور امیدعلی شهنی کرم‌زاده استاد تمام رشته ریاضی دانشگاه شهید چمران اهواز، با روی گشاده پذیرایمان می‌شود و صمیمی و بی‌تکلف به سوالات ما پاسخ می‌دهد.

ازنظر استاد، آموزش و پرورش رکن اصلی جامعه است و اگر می‌خواهیم همه سیستم‌ها و ساختارهای جامعه را درست کنیم، باید ابتدا آموزش و پرورش را درست کنیم، شأن و کرامت معلم را به جامعه بازگردانیم و ارزش‌های معنوی این شغل را چنان برجسته کنیم که تمایل به آن در میان جوانان بااستعداد و باانگیزه زیاد شود، آن وقت است که اقتصاددانان، پزشکان و دولتمردان خوبی تربیت خواهند شد که 20 سال دیگر وقتی بر مصادر امور قرار گرفتند، همه سیستم‌ها را درست خواهند کرد.

پروفسور کرم‌زاده تأکید می‌کند که همه ساختارهای خوب یک جامعه از دل آموزش و پرورش خوب بیرون می‌آید؛ کاندیداهای ریاست‌جمهوری هم باید این موضوع را مورد توجه قرار دهند و مردم نیز به هر کدام از کاندیداها که برنامه‌های بهتری برای آموزش و پرورش و فرهنگیان داشته باشند، اقبال آورند.

مشروح این گفت‌وگو در زیر می‌آید:

از ایشان می‌پرسیم شما اساتید زیادی را تربیت کردید و به جامعه تحویل دادید، اکنون دغدغه یک معلم و استاد چیست؟

می‌گوید: از معلم ابتدایی تا استاد دانشگاه، همه معلم هستند و اهمیت معلم در مقاطع ابتدایی و پایین‌تر نیز بیشتر است؛ زیرا در کودکستان فهماندن مفهوم عدد و شمارش به کودکان 5 تا 6 سال بسیار سخت‌تر از بچه‌های بزرگتر است، بنابراین به‌خصوص کار معلمان ابتدایی سخت‌تر است و از این بابت باید هر کشوری معلمان کارآزموده را با توجه به حرفه آن‌ها که قرار است در چه پایه‌ای تدریس کنند، تربیت کند.

 در کشورهایی که افراد همین‌طور مدرک تحصیلی چه کارشناسی تا دکتری دریافت می‌کنند و بعد بلافاصله پس از اتمام تحصیل به‌عنوان معلم استخدام می‌شوند، این کار غلطی است و هر کس با هر درجه‌ای از تحصیل، اگر قرار باشد که معلم شود، باید دوره یک‌ساله‌ای را بگذراند و در آن دوره مهارت معلم بودن را فرا بگیرد که معلم چگونه باید باشد؛ وظیفه معلم چیست؛ چگونه باید با دانش‌آموزان ارتباط برقرار کند، کلاس را اداره کند و درس بدهد.

 البته این مهارت‌ها ربطی به درجه تحصیل فرد ندارد. برخی افراد که خودشان عاشق معلمی هستند، یعنی این حرفه را دوست دارند یا به این کار شوق و ذوق دارند، خیلی زود خود را با این موارد که به آن‌ها گفته می‌شود، هماهنگ می‌کنند. آن‌ها خودشان انگیزه دارند و معلمان خوبی می‌شوند اما افراد دیگر باید چنین دوره‌ای را بگذرانند.

در کشورهای دیگر حتی اگر دارای درجه دکتری هم باشید، اما بخواهید در مدرسه درس هم بدهید حتماً باید این دوره را طی کنید؛ زیرا معلمی شغل بسیار حساسی است و اگر دقت کنید، بچه‌ها از سنی که وارد دبستان می‌شوند، بیشتر وقت یادگیری خود را با معلمان می‌گذرانند.

 در خانه حتی اگر پدر و مادر نقش تعلیم و تربیت نداشته باشند، رفتارشان می‌تواند نقش تعیین‌کننده‌ای برای بچه‌ها داشته باشد، اما آن‌ها تعلیم و تربیت را در مدارس و از معلمان یاد می‌گیرند و شخصیت معلمان بسیار می‌تواند روی بچه‌ها تأثیرگذار باشد.

 وقتی بچه بودم معلم‌ها الگوی‌مان بودند و بسیار دوست داشتیم که مانند معلم‌هایمان شویم، بجای آنکه مانند پدر و مادر یا برادرمان شویم؛ این موضوع بسیار مهم است. اگر در جامعه‌ای معلمان خوب دیده شوند، خوب به آن‌ها رسیدگی شود و به جایگاه اجتماعی و معنوی‌شان خوب توجه شود جامعه هم ساخته می‌شود.

 ما مرتب موضوع انسان متعهد و متخصص را مطرح می‌کنیم و از این مساله سخن به میان می‌آوریم، اما این‌ها در عمل باید پیاده شود، انسان متعهد و متخصص در عمل به‌جز در مدارس و توسط یک سیستم آموزش و پرورش خوب، جای دیگری ساخته نمی‌شود.آن‌قدر که معلمان مدارس در ساختن شخصیت بچه‌ها نقش دارند، دانشگاه‌ها و استادان چنین نقشی ندارند بلکه بیشتر در تخصص‌ها نقش ایفا می‌کنند و اگر آن یادگیری تخصص و تعهد در مدارس خوب انجام نشده باشد، در دانشگاه‌ها هم هرچند بسیار تلاش کنیم اما کارمان بیهوده خواهد بود.

اکنون وضعیت معلمان و اساتید دانشگاه‌ها را نسبت به شرایط مطلوب چگونه می‌بینید؟

 من اینجا در مقام خرده‌گیری و انتقاد از معلمان و اساتید دانشگاه‌ها نیستم و خود معلمان را باتوجه به شرایط اقتصادی و شغلی که دارند، خیلی سرزنش نمی‌کنم؛ زیرا شرایط اقتصادی و معیشتی معلمان به گونه‌ای است که یک معلم ناگزیر می‌شود علاه بر معلمی، کارهای دیگری هم انجام دهد که فردای آن خسته و کوفته سر کلاس حاضر شود.

 اگر وضع معیشتی و اقتصادی معلم به گونه‌ای باشد که احتیاجی به این کار دوم یا چندم نداشته باشد، بسیار بهتر است؛ یعنی اصلاً باید این‌گونه باشد که یک معلم کار دیگری غیر از معلمی انجام ندهد. البته معلم نیازی ندارد که خیلی زندگی لوکس و مرفهی داشته باشد و یا حقوق خیلی بالایی بگیرد، اما حقوق کم نباید بگیرد و حداقل حقوق را باید دریافت کند.

اگر خود معلم هم معلمی خوب و علاقه‌مند باشد، بیش از این نیز نمی‌خواهد؛ زیرا آن رضایت و طیب خاطر که از آموزش به فرزندان این سرزمین به او دست می‌دهد، ارزش معنوی و دستاورد آن همان چیزی است که برخی با پول آن را به‌دست می‌آورند، ولی طوری نباشد که معلم نیازمند باشد.

 کرم‌زاده با اشاره به خاطره چند روز پیش خود، ادامه می‌دهد: در منطقه گلستان حدود ساعت 12 شب با آژانس در حال رفتن به سمت منزل بودم که دیدم راننده با من سلام و احوالپرسی کرد و مرا می‌شناخت. گفتم از کجا مرا می‌شناسید، گفت من معلم ریاضی در منطقه کوروش هستم اما به این منطقه می‌آیم که یک‌وقت پدر و مادر شاگردانم آنجا مرا نبینند که راننده تاکسی هم هستم.

گاهی بهانه دولت‌ها این بوده که تعداد معلمان زیاد و بنابراین درست کردن وضع معیشت آن‌ها در کوتاه‌مدت سخت است؛ من می‌خواهم بگویم تعدادشان هم زیاد نیست، مشکلی که دولت‌ها عنوان می‌کنند.

 اگر تعداد معلمان هم زیاد باشد، باید برای بهبود وضعیت برنامه ارائه دهند. وزیر باید در برنامه‌های خود نشان دهد که در این جهت حرکت می‌کند تا وضع آموزش و پرورش را درست و انگیزه ایجاد کند که جوانان با انگیزه، با استعداد و علاقه‌مند شغل معلمی را انتخاب کنند.

 مثال دیگری می‌زنم، کشور ژاپن در جریان جنگ جهانی دوم بسیار آسیب دید، حتی در هیروشیما بمب اتمی انداختند و ژاپن از نظر ساختاری نابود شد. آن زمان بزرگان و عقلای ژاپن وقتی نشستند که پس از جنگ برای سازندگی چه اقدامی انجام دهند، پیشنهادات بسیار مختلفی مطرح شد که به طور مثال جاده‌ها را درست کنند، ساختمان بسازند، بیمارستان ایجاد کنند و ...، ولی تعداد زیادی تأکید داشتند که باید آموزش و پرورش‌مان را بسازیم و دقیق کنیم و در آنجا انسان‌ها را بسازیم. این انسان‌ها و معلمان خوب هستند که برای ما مهندسان، پزشکان و دولتمردان خوب تربیت می‌کنند و بعد این‌ها مملکت را درست می‌کنند.

 آموزش و پرورش رکن اصلی یک جامعه است؛ در واقع یک جامعه نمی‌تواند دانشگاه‌های خوب، دولتمردان خوب و سیستم پزشکی خوبی داشته باشد، ولی آموزش و پرورش آن ضعیف باشد؛ این یک تناقض است. این سیستم‌های خوب از دل یک آموزش و پرورش خوب بیرون می‌آیند. یعنی جوانان ما که اکنون در مدارس هستند، 10 تا 20 سال دیگر در مصدر کارها قرار می‌گیرند و هر کدام از آن‌ها مدیرکل، وزیر، دولتمرد و ... می‌شوند. اگر این جوانان به‌درستی تربیت نشده و تعلیم ندیده باشند، مسلماً در آن شغل‌هایی که در آینده بر عهده می‌گیرند نیز عملکرد خوبی نخواهند داشت.

 باید روی این مسأله بسیار تأکید کنیم. اکنون کاندیداهایی که برای ریاست جمهوری در مناظره اول حضور داشتند، روی مسأله آموزش و پرورش تأکیدی نداشتند و اصلاً موضوع آموزش و پرورش در میان صحبت‌ها گم شده بود.

درست است که مسائل اقتصادی مهم هستند و ایجاد کار و اشتغال مهم است، اما اگر آموزش و پرورش خوبی نداشته باشید که انسان‌های متفکر و اقتصاددانان خوبی تربیت نشوند، شغل هم نمی‌توانند ایجاد کنند. حتی ایجاد شغل از دل یک آموزش و پرورش خوب بیرون می‌آید.

 کاندیداهای ما باید بسیار این مساله را مورد توجه قرار دهند و مردم هم باید به هر کاندیدایی که برنامه‌های بهتری برای آموزش و پرورش دارد،‌ بیشتر اقبال داشته باشند؛ چراکه اگر کسی امروز آموزش و پرورش ما را درست کند و در ریل صحیح قرار دهد، 20 سال دیگر که این بچه‌ها در مصادر امور قرار می‌گیرند، به‌خوبی تربیت شده‌اند و دیگر کار تمام است و همه ساختارها و سیستم‌های ما خوب خواهد شد.

اگر روزنامه‌های چند سال پیش را مرور کنید، می‌بینید که رتبه‌های پایین کنکور در حد 30 هزار و 40 هزار می‌توانستند دبیر شوند، این توهین به یک ملت است. در صورتی که کشورهای پیشرفته که آنجا دانشگاه رفتن هم کنکوری نیست، برای کسی که بخواهد معلم شود، کنکور برگزار می‌کنند و از افراد شایسته و توانمند استفاده می‌کنند. جوانان هم همواره جایی که رقابت باشد، به آن سمت بیشتر تمایل پیدا می‌کنند.

 در واقع اگر در جامعه شغل معلمی را مهم و برجسته کردیم، به طوری‌که تنها افراد توانمند، باهوش و متعهد بتوانند معلم شوند، بسیاری از افراد برای اینکه نشان دهند این ویژگی‌ها را دارند، به این سمت خواهند آمد. این مسأله بسیار مهم است که کاری کنیم جوانان با استعداد و خوب ما به کار معلمی علاقه‌مند شوند.

 بعد اگر آن احترام و ارزش معنوی که برای جایگاه معلمی قائل است، خود به خود به‌وجود آید، انسان که در تعامل با محیط و جامعه است، وقتی این ارزش‌ها و روابط را مشاهده می‌کند، بیشتر به سمت چنین ارزش‌هایی هدایت می‌شود.

اکنون سیاست‌ها و برنامه‌های کشور را در این زمینه چگونه می‌بینید و آیا قوانین و برنامه‌های بالادستی در این راستا هستند؟

به‌طور کلی هم دولتمردان و به‌ویژه وزیر آموزش و پرورش باید برنامه و نقشه راه خود را برای اینکه ما در ۲۰ سال آینده یک آموزش و پرورش خوب داشته باشیم، ارائه دهند. باید کشورهایی را که در این زمینه پیشرفت خوبی داشته‌اند، بررسی کنند که کدام یک از آن الگوها را می‌توانیم در کشور پیاده کنیم.

 کشورهای هند و چین جمعیت بسیار زیادی دارند؛ معلمان این کشورها چه می‌کنند؟ چین با وجود این جمعیت میلیاردی مدرسه می‌خواهد و بچه‌های آن‌ها نیز باید به مدرسه بروند. آن‌ها در این زمینه چه کرده‌اند؟ در کشور ما با آنکه دولتمردان می‌گویند جمعیت معلمان زیاد است و به همین علت نیز تغییر در وضعیت معلمان به کندی پیش می‌رود، اما من فکر می‌کنم هنوز نسبت به جمعیت کشور با کمبود بسیار شدید معلم مواجه هستیم.

 درست است که مسائل اقتصادی مهم هستند اما اکنون درس خواندن بچه‌ها و نگرانی خانواده‌ها این است که تعیین رشته بچه‌ها را با توجه به شغل آن‌ها در آینده انتخاب کنند.

 همین سال گذشته آموزش و پرورش با این مسأله مواجه شده بود که همه بچه‌ها می‌خواستند به رشته تجربی بروند و علاقه‌مندی به رشته ریاضی بسیار پایین بود. این نشان‌دهنده یک نوع بی‌هدفی در برنامه‌ریزی و تعیین رشته دانش‌آموزان است. این موارد باید در ارتباط با جامعه،‌ برنامه‌ریزی‌های دولت برای کار و در هماهنگی با آموزش و پرورش باشد.

 تغییر مداوم برنامه‌ها و کتب درسی چیز خوبی نیست؛ این موضوع نشان‌دهنده آن است که روی برنامه‌ها خوب فکر نکردیم، بعد اجرا کردیم و پس از اجرا دچار اشکال شدیم. باید افراد صاحب‌نظر و متخصصان امر این موضوع را برنامه‌ریزی کنند؛ زیرا اگرچه معلمی شغل بسیار خوب و معنوی است، اما باید به گونه‌ای با آن رفتار شود که افراد علاقه‌مند شوند.

اکنون در جامعه ما وقتی اسم از یک معلم برده می‌شود، بسیار با بی‌تفاوتی با این کلمه برخورد می‌شود. در حالی‌که من یادم است که چهار، پنج سال پیش وقتی معلم کلاس اولم را دیدم - شخصی به اسم آقای زالی - (هنوز هم گاهی ایشان را می‌بینم)، نسبت به ایشان همان احساس کوچکی از نظر سن و فهم در زمان کلاس اول را داشتم؛ معلم باید این‌گونه باشد.

 وقتی انسان به پشت سرش نگاه می‌کند، می‌بیند همه ما با فداکاری معلمان است که به این سطح از رشد و آگاهی رسیده‌ایم. معلم تمام داشته‌های خود را در کلاس درس به دانش‌آموزان عرضه می‌کند، بدون آنکه خودش از آن بهره خاصی ببرد.

 نقش معلم همانند نقش پدر و مادر است که همه چیز را برای بچه‌های خود می‌خواهد. آن‌ها هم همه‌چیز را برای فرزندان کشور می‌خواهند. کشورهایی که این رویه را در پیش گرفتند، موفق بودند؛ در دنیا هم معروف هستند. کافی است که کشورهای اسکاندیناوی و ژاپن را بررسی کنیم. می‌توانیم از تجارب این کشورها استفاده کنیم.

 
چگونه وارد عرصه معلمی شدید؟

 شاید حدود کلاس سوم یا چهارم دبستان بودم. در آن زمان در مسجدسلیمان در محله‌ای به اسم نفتون زندگی می‌کردیم. که تلویزیون و سرگرمی‌های دیگر برای بچه‌ها وجود نداشت و بیرون خانه هم هوا گرم بود و در واقع سرگرمی و برنامه خاصی برای بچه‌ها نبود. آن زمان همسایه‌های ما بچه‌های خود را که می‌خواستند تازه به مدرسه بروند، به خانه ما می‌آورند و به مادرم می‌گفتند که من به آن‌ها درس بدهم.

 روزهای اول شاید بیشتر به بازی می‌گذشت، اما به یکباره در سال‌های چهارم یا پنجم دبستان نسبت به این موضوع احساس مسئولیت کردم و به نوعی از آن سال بود که "معلم‌بازی" را جدی گرفتم و این تجربه را داشتم که همواره درس‌هایی را که خودم می‌خواندم در تابستان مرور و تکرار می‌کردم تا به بچه‌های دیگر هم یاد بدهم و وقتی اول مهر به کلاس بعد می‌رفتم، تمام درس‌های سال قبل را مرور کرده بودم.

 به این صورت بود که از همان ایام کودکی به معلمی علاقمند شدم و این رویه تا دوره دبیرستان هم ادامه داشت تا امروز که همچنان به معلمی علاقه‌مند هستم و هیچ‌وقت هم از این کار خسته نشدم.

هنوز هم وقتی که نکته یا مطلب جدیدی را یاد می‌گیرم برایم دیر است که هرچه زودتر افرادی را پیدا کنم تا آن را به آن‌ها نیز بگویم. معلمی چیز زیادی نمی‌خواهد و همان حداقل‌ها برای آن کافی است که از نظر اقتصادی بی‌نیاز باشد. زیرا معلم، آن لذتی که با یاد دادن به دیگران کسب می‌کند، همان لذتی است که دیگران ممکن است با به‌دست آوردن پول و ثروت پیدا کند.

در واقع کسی که عاشق معلمی است از این‌که ببیند کلاس 40، 50 نفری که تدریس می‌کند، پس از گذشت 40، 50 سال چندین هزار نفر می‌شود که از او مطلب یا مطالبی یاد گرفته‌اند، برایش بسیار لذت‌بخش است.

 تمام افرادی که در این مملکت یا کشورهای دیگر افرادی موفق، رئیس جمهور، مدیرکل، پزشک و ... هستند، همه آن‌ها وقتی به گذشته خود برمی‌گردند، می‌بینند که معلمان ساده‌ای داشتند که زندگی ساده‌ای داشتند و آن موقع که این‌ها چیزی نمی‌دانستند معلمشان در آن سطح از سواد و دانش و جایگاه علمی بوده است، اما اکنون که آن‌ها به این مرتبه و جایگاه رسیده‌اند، آن معلم همان است و ازنظر توانایی و نقش، همان نقش را دارد که باعث می‌شود فردی رئیس‌جمهور، وزیر یا استاد دانشگاه شود؛ یعنی همه‌اش از آن معلم است.

به‌جز مسأله معیشت که رسیدگی به آن وظیفه دولت‌ها است، فکر می‌کنید اکنون در حوزه وظیفه و رسالت معلمی با چه چالش‌هایی مواجه هستیم و ایراد کار از کجاست؟

 می‌گوید: وقتی صحبت از معلمی می‌کنیم منظورم معلمی است که وظیفه خود را بداند و عیب و نقصی در کارش نباشد، اما مانند هر شغل و کار دیگری، برخی معلمان و اساتید هم ممکن است از وظایف خود عدول کنند.

 به‌طور مثال بنا به گفته یکی از معاونان وزیر در کشور 50 هزار تحصیل‌کرده دکتری بیکار وجود دارد. در حالی‌که بسیاری از استادان دانشگاه ما چند شغل دارند و این، خلاف اخلاق و اصول حرفه‌ای معلمی است.

در واقع من معلم یا استاد دانشگاه که از دانشگاه حقوق دریافت می‌کنم و بابت دانشجوی دکتری یا فوق لیسانس هم حقوق بیشتری می‌گیرم، بعد که این دانشجو فارغ‌التحصیل می‌شود و می‌خواهد بیرون کار کند، می‌بیند که استادش زودتر از او آنجا آمده است.

استاد دانشگاه و هر متخصص دیگر در صورتی می‌توانند غیر از کار خود، شغل دیگری داشته باشند که به وجود آن‌ها نیاز و واقعی باشد و بعد آن مؤسسه ثابت کند و خود فرد هم اقرار کند که به علت این نیاز، چنین کاری را پذیرفته استا، نه به‌خاطر زیاده‌خواهی. در غیر این صورت استاد و معلم واقعی نیست.

اکنون تعداد زیادی استاد دانشگاه وجود دارد که چند شغل دارند؛ حتی اگر دولت این مسأله را خلاف قانون نداند - که گاهی هم می‌دانند - اما وظیفه استاد دانشگاه است که شرایط جامعه و جوانان را درک کند. با وجود این‌همه تحصیلکرده بیکار، یک معلم و استاد واقعی نباید برود جای دیگر و جای این جوانان را بگیرد.

 به‌نظر می‌رسد ارتباط استاد - شاگردی در نسل فعلی ضعف شده است؛ نظر شما چیست و علت آن را در چه چیزی می دانید؟

من هم متوجه شده‌ام که رابطه معنوی بین معلم و استاد و دانشجو و دانش‌آموز ضعیف شده است؛ وقتی دانشجویی می‌بیند که رقیب او معلمش است و جایی که باید استخدام شود می‌بیند استادش موجب شده که بیکار شود، پس استاد را مقصر می‌داند و آن ارتباط معنوی از بین می‌رود.

جامعه و دولت ممکن است افراد را از این نظر که هر فعالیت اقتصادی می‌خواهند داشته باشند، آزاد بگذارند اما به نظر من شغل‌های معلمی، پزشکی و روحانیت باید به گونه‌ای باشند که فردی که این شغل‌ها را انتخاب می‌کند هر ابتکار، وقت و سرمایه مادی و معنوی دارد، در همین شغل‌ها بگذارد. یعنی صحیح نیست که این افراد به‌طور مثال بروند بسازبفروش شوند و یا شغل‌هایی که افراد دیگر بدون تخصص می‌روند آن‌ها را انجام می‌دهند. چرا که وقتی یک استاد دانشگاه، پزشک یا روحانی بسازبفروش شد، آن فضای بیرونی و دیالوگ‌هایی که با مردم معمولی درباره ساخت‌وساز و فروش دارد، روی کار معلمی‌اش اثر می‌گذارد.

چنین کارهایی موجب بی‌اعتمادی در جامعه می‌شود؛ البته شغل بسازبفروش هم برای جامعه لازم است، اما این شغل برای افراد دیگری است و معلم،‌ پزشک و روحانی باید در همان حرفه خود باقی بمانند زیرا در شأن آن‌ها نیست که وارد چنین عرصه‌هایی شوند و شاید بتوانیم بگوییم یک نوع آلودگی است.

معتقدم رقابت‌های اقتصادی نباید به گونه‌ای باشد که به‌طور مثال چون در بسازبفروشی به‌راحتی می‌توان پول درآورد، یک استاد دانشگاه هم برود بسازبفروش شود؛ زیرا یک استاد دانشگاه یا افراد متخصص دیگر اگر می‌خواهند در تولید یا اقتصاد سرمایه‌گذاری کنند باید فکر کنند که چگونه می‌توانند میزان تولید کارخانه‌ای را افزایش دهند، نه آنکه بروند چند کارگر استخدام کرده و ساختمان‌سازی کنند. این کارها موجب می‌شود معنویت و ارزش‌ها در جوانان پایین بیاید و الگویشان دیگر نمی‌تواند استاد یا معلم شود؛ بنابراین باید هر چیز سر جای خود بماند.

فکر می‌کنید در این میان وظایف خانواده‌ها و آحاد افراد برای آنکه این شأن دوباره به جامعه برگردد، چیست؟

در این زمینه دولت تنها کاری که می‌تواند انجام دهد، تبلیغات در رادیو، تلویزیون و ... است، اما خانواده‌ها و خود انسان‌ها باید به خود بیایند و کمی فکر کنند که ارزش‌های واقعی انسان در چیست؛ به عبارتی یک جامعه بدون آنکه افراد آن جامعه بخواهند درست نمی‌شوند. البته دولت هم باید برنامه‌ریزی کند.

دولت به‌طور مثال نمی‌تواند بگوید که یک استاد دانشگاه وارد شغل بساز‌بفروشی نشود، اما می‌تواند شرایطی به‌وجود آورد که اگر وارد چنین عرصه‌ای شود، بار اجتماعی سنگینی برای او داشته باشد و این مسأله مایه ملامت و نکوهش آن استاد باشد. در واقع ارزش‌ها را به گونه‌ای در جامعه تعریف کند که آن استاد دیگر خود وارد چنین مشاغلی نشود.

بخشی از آن به راهکارهای دولت برای نمود ارزش‌های واقعی در جامعه و بخش دیگر نیز به مردم برای انجام و پایبندی به این ارزش‌ها برمی‌گردد؛ زیرا خود مردم مجری ارزش‌ها هستند و دولت به‌طور مثال نمی‌تواند برای پاسبانی از برخی ارزش‌ها پلیس بگذارد و یا خطاکار را پیدا کند، بلکه من و شما که در جامعه زندگی می‌کنیم باید به گونه‌ای باشیم که اگر کسی کنار ما راه می‌رود، از اینکه بخواهد کاغذ مچاله‌ای را زمین بندازند، خجالت بکشد. باید بعضی موارد را به یکدیگر تذکر بدهیم، ولی نباید با تغیّر و اینکه شما بیشتر می‌فهمید بگویید.

کرم‌زاده یکی از خاطرات دوران دانشجویی خود در انگلیس را به یاد می‌آورد و ادامه می‌دهد: اکنون در اماکن عمومی سیگار کشیدن ممنوع است، اما سی سال پیش در هواپیما هم سیگار می‌کشیدند. یک بار که در دوران دانشجویی‌ام با اتوبوس به مقصدی می‌رفتم، یک جوان هیپی با آن سر و وضع آمد و در حالی‌که سیگار می‌کشید، سیگارش را زیر صندلی اتوبوس انداخت. پیرمردی روی شانه‌اش زد و گفت آن را بلند کن؛ این اتوبوس متعلق به ما است، مال نخست‌وزیر انگلیس نیست! آن را کثیف نکن. آن جوان هم شرمنده شد و فورا گفت ببخشید و ته‌سیگارش را برداشت.

آن جوان می‌توانست به پیرمرد تغیّر کند که به تو چه ربطی دارد ولی وقتی دید حرف او اخلاقی و درست است، شرمنده شد. این موارد هر روز در خیابان‌های شهر ما هم اتفاق می‌افتد اما هیچ‌کس برایش مهم نیست. محیط‌زیست در کشور ما با رویه‌ای که آن را آلوده می‌کنیم، تا چند سال دیگر از بین می‌رود و همه این اخلاقیات هم به آموزش و پرورش برمی‌گردد. آموزش و پرورش جایی است که باید انسان‌های حرفه‌ای و توانا در آن فعالیت کنند.

 فکر می‌کنم که لازم است یک درس حفاظت از محیط‌زیست در حد یک جزوه 40، 50 صحفه‌ای که موارد اخلاقی حفظ محیط‌زیست و مراقبت از آن به دانش‌آموزان آموزش داده شود، در سرفصل درسی آن‌ها گنجانده شود.

 خاطره‌انگیزترین جمله‌ای که از دوران دانش‌آموزی در ذهنتان باقی مانده است؟

وقتی به گذشته‌ام نگاه می‌کنم تمام دوران‌های تحصیل و تک تک آن سال‌ها را به یاد می‌آورم و اتفاقاتی که هر سال افتاده و همه معلمان و نصیحت‌های آن‌ها را نیز به یاد دارم، اما یکی از نصیحت‌هایی که 50 سال بعد معنی آن را فهمیدم، اکنون خیلی در ذهنم برجسته است و اهمیت دارد.

در دوره اول دبیرستان تحصیل می‌کردم و معلم فیزیک و ریاضی ما شخصی به اسم آقای سعادتی بود. معلم‌های دیگر نسبت به ما چندان فاصله سنی نداشتند، اما فاصله سنی آقای سعادتی با ما خیلی زیاد بود و بچه‌ها معمولاً در کلاس درس شلوغ می‌کردند؛ وقتی آقای سعادتی می‌خواست درس بدهد، می‌گفت بچه‌ها کمی ساکت باشید این شلوغی را بیرون هم می‌توانید داشته باشید اما آنچه می‌خواهم بگویم دفعه بعد تکرار نمی‌شود و تا چشم بر هم بزنید، 50 سال گذشته است.

آن زمان با خود می‌گفتم تا بخواهد از شنبه به روز جمعه برسد (چون آن زمان ما فقط روز جمعه تعطیل بودیم) یک عمر طول می‌کشد،‌ یعنی چه که تا بخواهیم چشم بر هم بزنیم 50 سال می‌شود؛ اما وقتی خودم به سن 60 سالگی رسیدم، به بچه‌ها گفتم این جمله را باید این‌طور درست کرد که "تا بخواهید چشم بر هم بزنید، 50 سال گذشته است".

من معنای این نصیحت را وقتی 60 ساله شدم، فهمیدم و البته این نصیحت به نوعی مفهوم نسبیت زمان انیشتین را نیز در خود دارد، اما یک جوان محال است که آن را بفهمد؛ زیرا گذر هفته‌ها و روزها برایش بسیار طولانی است. وقتی به میانسالی می‌رسید، می‌بینید که زمان به‌سرعت باد می‌گذرد و اکنون این نصیحت را همواره به یاد دارم که از زمان باید حداکثر استفاده را برد؛ زیرا زمان متوقف نمی‌شود که انسان همواره فرصت داشته باشد یاد بگیرد.

البته اکنون که اینترنت، کامپیوتر و انقلاب تکنولوژی، سرعت یادگیری را افزایش داده است؛ این موفقیت هم فرصت بسیار خوبی برای جوانان است. یک‌بار کسی از من پرسید که آیا شما به چیزی هم حسادت می‌کنید؟ گفتم تنها یک چیز و آن اینکه نسبت به وجود اینترنت و امکان یادگیری سریع جوانان اکنون حسودی می‌کنم! زیرا در زمان ما باید سال‌ها و ماه‌ها وقت صرف می‌کردیم تا چیزی را یاد بگیریم.

حالا یک دستگاه کامپیوتر هم می‌تواند نقش یک معلم را داشته باشد؛ البته این نقش را از نظر تکنولوژی و دانش تخصصی ایفا می‌کند، اما نقش معنوی معلم را ندارد و نمی‌تواند ارزش‌های انسانی و معنوی و روابط اجتماعی را منتقل کند. با این وجود در برهه خاصی زندگی می‌کنیم و شاید هم این چشم بر هم زدن 50 ساله می‌تواند با کمک این دستگاه‌ها حل شود که بشر خیلی وقتش را تلف نکند.

کرم‌زاده با توصیه به جوانان که از زمان استفاده کنند و فرصت و قدرت جوانی را قدر بدانند، می‌گوید: به‌جز برخی موارد خاص، به‌طور مثال در رشته‌ای مانند فوتبال که این‌همه مورد علاقه جوانان است، یک فوتبالیست خوب تا سن خاصی مانند 35 سالگی می‌تواند بازی کند؛ یادگیری هم در هر زمینه‌ای محدود است و برای هر چیز می‌توان از فرصت جوانی برای یادگیری استفاده کرد، اما وقتی جوانی گذشت و به سمت میانسالی و پیری می‌روید در آن زمان فقط می‌توانید از تجربه‌هایی که در زمان جوانی به دست آورده‌اید، استفاده کنید. کسی که مربی فوتبال خوبی می‌شود از تجربیات دوران جوانی‌اش که فوتبالیست خوبی بود استفاده می‌کند.

برای یادگیری انسان نباید این‌گونه فکر کند که من 80، 90 سال عمر می‌کنم؛ شاید هر فرد حداکثر 20 سال زمان برای یادگیری داشته باشد و این فرصت پس از 37، 38 سالگی از دست برود که این همان سن جوانی است؛ بنابراین باید حداکثر استفاده را برای یادگیری داشته باشیم.

 از معلمان دوره تحصیل خود برای ما بگویید، هنوز هم آن‌ها را می‌بینید؟

 در دوره دبیرستان آقای گیتی‌زاده در سه سال دهم، یازدهم و دوازدهم معلم ریاضی‌ام من بود که ایشان با آنکه دانشکده فنی تهران هم قبول شده بود، اما ترجیح داد وارد دانشسرای تربیت معلم شود و پس از آن هم به مسجدسلیمان آمد. خودش شاگرد بسیار زبده‌ای بود که معلم ما شد؛ همچنین آقای وکیلی، کریمی، رعنایی در درس شیمی، سیدزاده در فیزیک و مقدادی معلم ادبیاتم بودند، اما آقای گیتی‌زاده نقش بارزی در تشویق من به سمت رشته ریاضی داشت، در کلاس مسائلی را طرح می‌کرد و به دانش‌آموزان برای حل آن‌ها جایزه می‌داد.

در آن زمان مسجدسلیمان موقعیت خاصی داشت و شرکت نفت برای دبیران امتیازات خاصی قائل می‌شد؛ آن موقع یک کارمند شرکت نفت ماهانه 1000 تومان و یک معلم ماهانه 800 تومان حقوق می‌گرفت، اما الگوی ما معلم بود زیرا شأن و منزلت اجتماعی و وجهه معلم برای ما اهمیت داشت. جامعه باید این ارزش‌ها را مد کند. وقتی ارزش واقعی پول باشد، مثل اتفاق‌هایی که در کشور ما می‌افتد و فسادهایی که برخی انجام می‌دهند، می‌شود.

 به نظر شما آن ارزش‌های انسانی چطور باید در جامعه نهادینه شود؟

مثالی را نقل می‌کنم؛ زمانی‌که در انگلیس درس می‌خواندم، حدود سال‌های 48، 49 بود که می‌خواستم خانه‌ام را جابجا کنم. آن زمان هنوز انگلیسی را هم خوب مسلط نشده بودم و به‌سختی و شمرده شمرده صحبت می‌کردم. همه وسایلم را در یک چمدان گذاشته بودم که به خانه جدیدم بروم؛ به ایستگاه اتوبوس رفتم آن زمان اتوبوس‌های دو طبقه در انگلیس استفاده می‌شد، وقتی که سوار شدم چون طبقه پایین جای چمدان داشت، آن را پایین گذاشتم اما برای خودم جا نبود و به طبقه بالا رفتم.

وقتی به ایستگاه مورد نظر رسیدم، از ذوق به‌سرعت پیاده شدم و یادم رفت که چمدانم را بردارم و زمانی یادم آمد که اتوبوس رفته بود؛ به‌دلیل آنکه همه وسایلم را در چمدان گذاشته بودم، خیلی دچار هراس و نگرانی شدم. یک پیرمرد و پیرزن متوجه حال دگرگون من شدند و وقتی که ماجرا را به آن‌ها گفتم، گفتند ناراحت نباش، با اتوبوس بعدی سوار شو و به ایستگاه اصلی برو. وقتی به ایستگاه اصلی رسیدم و چمدانم را روی پیشخوان دیدم، انگار همه دنیا را به من داده بودند. بسیار خوشحال شدم و با خود گفتم چه قانون و سیستم خوبی دارند.

دو، سه سال از آن ماجرا گذشت. یک روز همراه با خانمم و یک دختر ایرانی در پیاده‌رو عبور می‌کردیم که یک کیف زنانه پر از پول پیدا کردیم. آن دختر گفت: چه خوب! کیف پول. گفتم: نه، چه خوب نداریم؛ باید برویم آن را تحویل دهیم. حدود 300 پوند در کیف پول وجود داشت. کیف را به نزدیک‌ترین ایستگاه پلیس تحویل دادیم و پس از تحویل آن، شماره و آدرس ما را نیز یادداشت کردند. وقتی که صاحب آن پول، کیف خود را دریافت کرد، به منزل ما آمد و بسیار اصرار کرد که چیزی از آن پول‌ها برداریم. تشکر کردم، وقتی می‌خواستند بروند پرسیدند اهل کدام کشور هستید، گفتم: "ایران". حالا که دارم می‌گویم ایران (تأثر شدید استاد)...

احساس غرور کردم؛ وقتی انسان کار درستی می‌کند، در ذهنش می‌ماند. اگر آن را برداشته بودم تا حالا احساس گناه می‌کردم، اما وقتی گفتم ایران، گویا از طرف ملت ایران حرف می‌زدم و این چیزهایی است که می‌ماند. گاهی در کشور می‌بینیم که کسی وقتی کیف پولی را پیدا می‌کند، با خود می‌گوید که خدا رساند! یعنی چه؟ این مال یک فرد بیچاره‌ای است که شاید آن پول، همه دارایی‌اش باشد.

باید سیستمی در کشور وجود داشته باشد که این قبیل موارد، اخلاقیات و معنویات را در عمل پیاده‌سازی کند. در واقع به گونه‌ای باشد که انسان‌ها بتوانند به یکدیگر کمک کنند و آنچه مربوط به دیگران است، واقعی به دست صاحبانش برسد تا از جرم، جنایت و فساد هم کم شود.

می‌خواهم بگویم که مردم خیلی مقصر نیستند؛ باید این سیستم هم ایجاد شود. به‌طور مثال وقتی در انگلیس، آن ایستگاه اصلی، وسایل جامانده را به صاحبانش برمی‌گرداند، همه این را می‌دانستند که باید چگونه وسیله‌ای را که در اتوبوس پیدا می‌کنند به دست صاحب آن برسانند.

مثال دیگری می‌زنم، انگلیسی‌ها بسیار به آداب معاشرت معروف هستند؛ به‌طور مثال در ایستگاه اتوبوس اگر جای نشستن نباشد، جوانان به پیرمردها و پیرزن‌ها تعارف می‌کنند و یا صبح که یکدیگر را ببینند به هم صبح‌بخیر می‌گویند. آنجا مردم در روزهای عادی از نقلیه عمومی استفاده می‌کنند. یک بار راننده‌های اتوبوس اعتصاب کردند و دولت هم آنجا اجازه ندارد که با استفاده از نیروهای ارتش یا پلیس، اعتصاب را بشکند. در نتیجه مردمی که باید سرکار می‌رفتند، ناگزیر به تاکسی‌ها روی آوردند، اما 10، 20 تاکسی هم کار یک اتوبوس را نمی‌کرد.

روزهای اول اعتصاب همچنان مردم مراعات شئون اخلاقی را می‌کردند، ولی پس از سه، چهار روز که اعتصاب ادامه داشت و مردم هم می‌خواستند به کارشان برسند، صبرشان تمام شد و حتی یکدیگر را هل می‌دادند که زودتر سوار شوند. این وضعیت مرا یاد اتوبوس‌های شهر اهواز انداخت که تنها چندین نفر روی سکوهای درب آن سوار می‌شوند؛ در حالی‌که اگر مردم بدانند که اتوبوس بعدی پنج دقیقه دیگر می‌آید، این خطر را نمی‌کنند.

با مشاهده این شرایط متوجه شدم که امکانات جامعه و خدمات شهری که دولت‌ها فراهم می‌کنند، در فرهنگ، تمدن و رفتار شهروندان مؤثر خواهد بود. در انگلیس تا زمانی‌که اتوبوس‌ها برقرار بود، به یکدیگر تعارف می‌کردند اما وقتی امکانات محدود شد، دیگر این تعارفات هم کنار گذاشته شد. این کمبودها است که انسان‌ها را بد و بیکاری، فقر و فساد ایجاد می‌کند؛ اگرنه انسان‌ها به‌خودی خود، فاسد و دزد نیستند و این شرایط جامعه اغلب موجب می‌شود که از اخلاقیات برگردند و انسان‌های بدی شوند؛ همه این‌ها باز به آموزش و پرورش برمی‌گردد.

در واقع این تعالیم اخلاقی، روش و منش زندگی و رفتار انسان‌ها همه در آموزش و پرورش شکل می‌گیرد. زیرا خانواده‌ها هرکدام اخلاق و رفتار خود را دارند، ولی برای آنکه کشوری به‌صورت یکپارچه در برخی ارزش‌ها شاخص شود، این آموزش و پرورش است که آن ارزش مشترک را به همه یاد می‌دهد. اشتراکات ملی، فداکاری و انسانیت در سطح وسیع به آموزش و پرورش برمی‌گردد.

 اکنون چه توصیه‌ای برای معلمان و استادان دانشگاه‌ها دارید؟

از معلم‌ها خواهش می‌کنم علی‌رغم همه مشکلاتی که دارند - و می‌دانم که دارند -، نگذارند که خدای ناکرده این مشکلات اقتصادی موجب شود آن‌ها از وظیفه اصلی‌شان در راهنمایی و محبت به بچه‌ها کوتاهی کنند و از آموزش و تدریس‌شان چیزی بکاهند. باید تحمل داشته باشند، خواسته‌هایشان را هم مطرح کنند اما هیچ‌وقت نگذارند که این مشکلات اثر منفی بر کارشان داشته باشد.

اگر بخواهند این کار را بکنند بهتر است که شغل معلمی را رها کنند، تا آنکه معلم باشند و رفتار بدی داشته باشند. در واقع اگر شغل‌شان را رها کنند، اثر منفی آن بر جامعه کمتر از آن است که معلم باقی بمانند اما در کار خود کم بگذارند و رفتار منفی داشته باشند.

در مدت فعالیت خود، چه تعداد دانشجو داشته‌اید؟

من از زمانی‌که دانش‌آموز بودم، همسن‌و‌سالان خود را درس می‌دادم و بعد هم که از سال 53 به دانشگاه آمدم، تا به حال که 43 سال از آن زمان می‌گذرد، شاید هر سال حدود 100 دانشجو داشته‌ام. بسیاری از آن‌ها جای دیگری رفته‌اند، اما بسیاری هم می‌آیند و می‌روند و یا تلفنی تماس می‌گیرند.

اگر آن‌ها را ببینم یادم می‌آید که در کلاس چطور بودند. نصف بیشتر استادان گروه ریاضی دانشگاه هم شاگردانم بوده‌اند؛ مانند دکتر رضایی، شیرعلی، آذرپناه، آذرنگ و ...

سخن آخر؟

هیچ کشوری بدون داشتن یک آموزش و پرورش سالم و خوب، نمی‌تواند به اهداف عالیه‌اش برسد؛ بدون داشتن آموزش و پرورشی که افراد برای آنکه در آنجا استخدام شوند، آرزو داشته باشند، برای همه آسان نباشد و یک نوع پرستیژ و توانایی محسوب شود، کشور نمی‌تواند به اهداف عالی خود دست یابد.

البته احتیاجی هم نیست و دولت نباید فکر کند که باید معلم‌ها را خیلی در رفاه قرار دهد؛ بلکه فقط نباید محتاج باشند. زیرا کسی که به شغل معلمی علاقه داشته باشد، چون رضایتی که از تدریس به بچه‌ها کسب می‌کند، رضایت معنوی بالایی است، پس این فرد فقط نباید محتاج باشد و لزومی ندارد که یک زندگی لوکس و مرفه داشته باشد. بعد هم معتقدم در آموزش و پرورش باید خانم‌ها بیشتر نقش داشته باشند، به‌خصوص در دوران ابتدایی.

نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار